eitaa logo
شهدای غریب شیراز
3.4هزار دنبال‌کننده
11.1هزار عکس
3هزار ویدیو
43 فایل
❇ﻛﺎﻧﺎﻝ ﺭﺳﻤﻲ هیئت ﺷﻬﺪاﻱ ﮔﻤﻨﺎﻡ ﺷﻴﺮاز❇ #ﻣﺮاﺳﻢ_ﻫﻔﺘﮕﻲ_ﻣﻴﻬﻤﺎﻧﻲﻻﻟﻪ_ﻫﺎﻱ_ﺯﻫﺮاﻳﻲ ﻫﺮ ﻋﺼﺮﭘﻨﺠﺸﻨﺒﻪ/ﻗﻂﻌﻪ ﺷﻬﺪاﻱ ﮔﻤﻨﺎﻡ ﺷﻴﺮاﺯ ⬇ انتشارمطالب جهت ترویج فرهنگ شهدا #بلامانع است.... به احترام اعضا،تبادل و تبلیغات نداریم ⛔ ارتباط با ادمین: @Kh_sh_sh . . #ترک_کانال
مشاهده در ایتا
دانلود
🔻 | 🚩اخلاق و رفتار 📍شهید حسن تهراني مقدم ايده هاي بلندي داشت، وقتي كه با او مواجه می شدي همه چيز را با هم داشت روحيه، ايمان، نشاط، سر زندگي، اراده و قاطعيت. 📌هر روز كه با حاج حسن مواجه می شديم آن روز، روز پرنشاطي براي ما بود. وقتي آدم با اين شهيد بزرگوار بود، خسته و كسل نمی شدی. شهيد مقدم فردي بود  به تمام معنا سخت كوش، پر تلاش و خستگي ناپذير بود. ♦️در همه كارهايش آدم ها را دنبال خود می كشيد، يعني فرمانده ای بود كه در مشكلات و در سر بالايي ها جلو همه راه می رفت و مراقب بود كه ديگران هم عقب نيافتند. آنها را هم می كشيد بالا و می برد تا قله. ایشان اهداف بلند را هم، هدف قرار مي داد. به اهداف كوچك هيچ وقت فكر نمی كرد. هميشه هم توصيه می كرد و می گفت نگاه را به آخر بياندازيد و عمق كار را ببينيد. اهداف بلند را هدف قرار بدهيد تا به آن برسيد. اگر اهداف كوچك را هدف قرار دهيد به اين كوچك هم معلوم نيست برسيد و موفق شويد. ✍🏼 راوی: سردارمحمد حجازی 🌹 🕊 🌹🌷🌷🌹 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
🔻 همیشه در مقابل بدی دیگران گذشت داشت می‌ گفت‌ طوری زندگی و رفاقت کن که احترامت را داشته باشد بی دلیل از کسی چیزی نخواه و عزت نفس داشته باش . می‌ گفت این دعواها و مشکلات خانوادگی را ببین بیشتر بخاطر اینه که کسی گذشت نداره بابا دنیا ارزش این همه اهمیت دادن را نداره آدم اگه بتونه توی این دنیا برای خدا کاری کنه ارزش داࢪه.... 🌹🍃🌹🍃 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
🔻 | 🚩اخلاق و رفتار 📍شهید حسن تهراني مقدم ايده هاي بلندي داشت، وقتي كه با او مواجه می شدي همه چيز را با هم داشت روحيه، ايمان، نشاط، سر زندگي، اراده و قاطعيت. 📌هر روز كه با حاج حسن مواجه می شديم آن روز، روز پرنشاطي براي ما بود. وقتي آدم با اين شهيد بزرگوار بود، خسته و كسل نمی شدی. شهيد مقدم فردي بود  به تمام معنا سخت كوش، پر تلاش و خستگي ناپذير بود. ♦️در همه كارهايش آدم ها را دنبال خود می كشيد، يعني فرمانده ای بود كه در مشكلات و در سر بالايي ها جلو همه راه می رفت و مراقب بود كه ديگران هم عقب نيافتند. آنها را هم می كشيد بالا و می برد تا قله. ایشان اهداف بلند را هم، هدف قرار مي داد. به اهداف كوچك هيچ وقت فكر نمی كرد. هميشه هم توصيه می كرد و می گفت نگاه را به آخر بياندازيد و عمق كار را ببينيد. اهداف بلند را هدف قرار بدهيد تا به آن برسيد. اگر اهداف كوچك را هدف قرار دهيد به اين كوچك هم معلوم نيست برسيد و موفق شويد. ✍🏼 راوی: سردارمحمد حجازی 🌹 🕊 🌹🌷🌷🌹 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
🔰 | 🔻گریه برا امام حسین 🌟چشمانش مجروح شد و منتقلش کردن تهران، محسن بعد از اینکه دکتر چشماش رو معاینه کرد، پرسید: آقای دکتر مجرای اشک چشمم سالمه؟ می تونم دوباره با این چشم گریه کنم؟ دکتر پرسید : برا چی این سوال و میپرسی پسر جون ؟ محسن گفت: چشمی که برای امام حسین (ع) گریه نکنه، به درد من نمی خوره... 📚برشی از زندگی شهید محسن درودی 🍃🌷🌱🌷 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🔰 | 💠همیشه با دو سه نفر میرفت گلزار شهدا قدم به قدم که میرفت جلو، دلتنگ تر از قبل میشد، دلتنگ شهادت، دلتنگ رفقای شهیدش.... کنار قبور می ایستاد و رازهای مگویش را به یارانش میگفت. جنس نجواهای فرمانده را نشنیده هم میشد فهمید. نجواهایی از جنس دلتنگی، جاماندگی و دلواپسی .حاجی بین قبر ها راه میرفت مینشست و خلوت میکرد بعد رو میکرد به ما و میگفت:《قرآن همراهتون هست؟》 اگر بود که سوره حشر را میخواند و اگر هم نبود از توی موبایل برایش می آوردیم این عادت حاجی بود باید سوره حشر را سر مزار شهدا حتما میخواند.. 🍃🌷🍃🌷 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🔰 | 📍گردانِ نماز شب‌خوان‌ها... 🔹صدام، پس از آنکه فاو را از دست داد، بار دیگر شهر مهران را اشغال کرد تا اثر روانی شکست در عملیات فاو را کم کند.فرماندهان، با طراحی عملیات کربلای یک تصمیم گرفتند مناطق اشغال شده را پس بگیرند. در این عملیات، ارتفاع قلاویزان، اهمیت ویژه ای داشت.ارتش بعث از روی قلاویزان بر روی شهر مهران تسلط کامل داشت و آن را به دژی مستحکم و نفوذناپذیر تبدیل کرده بود.فرمانده قرارگاه کربلا، توی جمع فرماندهان می‌گوید «چه کسی برای گرفتن ارتفاع قلاویزان نیرو می‌گذارد؟». 🔹قاسم سلیمانی بلند می‌شود و می‌گوید: «ما دو گردان داریم که نیروهایش خوب اشک می‌ریزند؛ همه نماز شب می‌خوانند و رابطه‌شان با خدا قوی است؛ آنها می‌توانند قلاویزان را آزاد کنند.»! آن دو گردان از لشگر ثارالله، همراه نیروهای دیگر لشگرها، در نبردی سنگین که ده روز طول کشید، با تصرف ارتفاعات قلاویزان، و در نهایت، با پیروزی کامل، شهر مهران را برای همیشه آزاد کردند. 🔹شهید حجت الاسلام عبدالله میثمی - نماینده حضرت امام(ره) در قرارگاه خاتم‌الانبیاء - وقتی شنید حاج قاسم چنین حرفی زده، به لشگر آمد ببیند رمز روحیه‌ی این گردان ها چیست.دید توی هر گردانی، ده طلبه‌ی رزمنده هست! حاج قاسم سلیمانی توجه داشت که برتری، با ایمان، اخلاص، نماز شب و اشک و ارتباط با خدا اتفاق می‌افتد. 📚خبرگزاری حوزه به نقل از کتاب "حاج قاسمی که من می‌شناسم"، 🍃🌷🍃🌷 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🔰 | 📍خرید دفتر و مداد برای فرزندان فقرا... 🌟یک روز دیدم علیرضا با محمدرضا دعوا می‌کند، علی را تهدید کرد و گفت «اگر کوتاه نیایی به بابا می‌گویم در مدرسه چه‌کار می‌کنی.» من با شنیدن این حرف کمی ترسیدم، اما آن موقع به روی خودم نیاوردم. آن‌ها کلاس دوم و سوم ابتدایی بودند و با اوضاعی که آن روز‌ها داشت، حسابی هوایشان را داشتم. محمد را مدتی بعد کشیدم کنار و گفتم «بابا، علیرضا در مدرسه چه‌کار می‌کند؟» محمد گفت «بابا نمی‌دانی با پول‌توجیبی که بهش می‌دهی چه می‌کند؟» من ترسم بیشتر شد و مضطرب شدم. گفتم «خوب بابا بگو با آن پول چه می‌کند؟» جواب داد «با آن‌ها دفتر و مداد می‌خرد و می‌دهد به بچه‌هایی که خانواده‌هایشان فقیر هستند.» 🌷شهید علیرضا موحد دانش🌷 🍃🌷🍃🌷 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🔰 | 📍امام خمینی بخشی از وجودم شده بود... 🔻سال ۵۶ برای اولین بار با اتوبوس به زیارت مشهد مقدس رفتم. بعد از زیارت به دنبال باشگاه ورزشی می گشتم. چشمم به یک زورخانه در نزدیکی حرم افتاد. یک جوان خوش تیپی که آقاسیدجواد صدایش می کردند، تعارفم کرد. با یک لُنگِ ورزشی وارد گود شدم، سیدجواد از من سوال کرد: «بچه کجایی؟» گفتم: «کرمان.» اسمم را سوال کرد. به او گفتم. دوستش حسن به سخن آمد. سوال کرد: «آیت الله خمینی رو می شناسی؟» گفتم: «نه.» سید و دوستش توضیح مفصلی درباره مردی دادند که او را آیت الله خمینی معرفی می کردند. بعد [سیدجواد] نگاه عمیقی به اطراف کرد و از زیر پیراهنش عکسی را درآورد. عکس را برابر چشمانم قرار داد: عکس یک مرد روحانیِ میان سال که عینک بر چشم، مشغول مطالعه بود و زیر آن نوشته بود: «آیت الله العظمی سید روح الله خمینی». عکس را گرفتم و در زیر پیراهنم پنهان کردم. خداحافظی کردم و از آن ها جدا شدم.عکس را از زیر پیراهنم بیرون آوردم. ساعت‌ها در او نگریستم.رفتم ترمینال مسافربری و بلیت کرمان گرفتم؛ در حالی که عکس سیاه وسفیدی که حالا به شدت به او علاقه‌مند شده بودم را در زیر پیراهن خود که چسبیده به قلبم بود، پنهان کرده بودم. احساس می‌کردم حامل یک شی‌ء بسیار ارزشمندم. 📚برگرفته از کتاب "از چیزی نمی‌ترسیدم" 🌷شهید سپهبد حاج قاسم سلیمانی🌷 🍃🌷🍃🌷 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🔰 | 📍عاشق گمنامی بود... 🌟بچه های تیپ نبی اكرم (ص) و گردان حمزه سیدالشهدا بود. از آن خالص های خود ساخته ای بود كه در جبهه خودش را پیدا كرده بود. سه تا دیپلم داشت واز همان اول جنگ بارها برای دانشگاه های مختلف قبول شده بود. وقتی می گفتند چرا نمیرید؟ می گفت: دانشگاه واقعی همین جاست. خیلی آرام و بی صدا بود. همیشه یك لبخند ملیح و زیبابر چهره اش همه را به وجد می آورد. خیلی كه عصبانی می شد، می گفت ای داد بی داد! هیچكس آن را نمی شناخت. او یك استاد و مفسر واقعی قرآن بود. باوجود تركش های زیاد در بدنش پرونده بنیاد هم نداشت، با اصرار زیاد ازش خواستند یك كلاس تفسیر برای رزمندها برگزار کند. قبول نمی كرد، با اصرار زیاد قبول كرد ولی شرط گذاشت آن هم این بود كه جایی نگویند که شهید یزدان پناه مدرس قرآن است. جالب است كه شاگردانش هم مثل خودش در جبهه ها خودشان را پیدا كرده بودند و برای (فاستبقوا الخیرات) مسابقه گذاشته بودند،شهید یزدان پناه از مدرسین و اساتید عالی عقیدتی سیاسی سپاه بود ولی گمنام و بی پیرایه. در یگان رزم با بچه های گردان در خاك و خون زندگی آسمانی می كرد، هر جا می رفت نام و نشانی از خودش باقی نمی گذاشت‌. غواص بود. اطلاعات عملیاتی بود. دیده بان بود. مخابراتی بود. تگ تیرانداز بود. تعمیر كار الكترونیك بود.شهادت حق او بود.... 🌷سردار شهید مهدی یزدان پناه🌷 🍃🌷🍃🌷 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
🔰 | 📍خرید دفتر و مداد برای فرزندان فقرا... 🌟یک روز دیدم علیرضا با محمدرضا دعوا می‌کند، علی را تهدید کرد و گفت «اگر کوتاه نیایی به بابا می‌گویم در مدرسه چه‌کار می‌کنی.» من با شنیدن این حرف کمی ترسیدم، اما آن موقع به روی خودم نیاوردم. آن‌ها کلاس دوم و سوم ابتدایی بودند و با اوضاعی که آن روز‌ها داشت، حسابی هوایشان را داشتم. محمد را مدتی بعد کشیدم کنار و گفتم «بابا، علیرضا در مدرسه چه‌کار می‌کند؟» محمد گفت «بابا نمی‌دانی با پول‌توجیبی که بهش می‌دهی چه می‌کند؟» من ترسم بیشتر شد و مضطرب شدم. گفتم «خوب بابا بگو با آن پول چه می‌کند؟» جواب داد «با آن‌ها دفتر و مداد می‌خرد و می‌دهد به بچه‌هایی که خانواده‌هایشان فقیر هستند.» 🌷شهید علیرضا موحد دانش🌷 🍃🌷🍃🌷 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
| 📍خودسازی برای تحصیل در حوزه علمیه رفته بود قم . یک روز که به دیدنش رفتم دیدم و زندگیش خیلی ساده است . با سابقه ای که از وضع مالی پدرش داشتم گفتم : محمد شما که وضع مالی تون خوبه پس چرا چیزی برای خودت نداری؟ مگه حرومه که آدم زندگی بهتر از این داشته باشه؟ گفت : تقوا و زهد بدون خودسازی به دست نمیاد اولین چیزی که برای یک طلبه لازمه زندگی کردن مثل پایین ترین قشر جامعه است. 🌷شهید محمد شریفی🌷 🌷🌱🌷🌱 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🔰 | 📍نشانه شیعه بودن.... 🔻ابراهیم روزها بسیار انسان شوخ و بذله گویی بود، خیلی هم عوامانه صحبت می کرد. اما شب ها معمولا قبل از سحر بیدار بود و مشغول نماز شب می شد. تلاش هم می کرد این کار مخفیانه صورت بگیرد. ابراهیم هرچه به این اواخر نزدیک می شد، بیداری سحرهایش طولانی تر بود. گویی می دانست در احادیث نشانه شیعه بودن را بیداری سحر و نماز شب معرفی کرده اند..... 🌷شهید ابراهیم هادی 🌷 📕 سلام بر ابراهیم 🌱🌷🌱🌷 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb