eitaa logo
شهدای غریب شیراز
3.4هزار دنبال‌کننده
11.1هزار عکس
3هزار ویدیو
43 فایل
❇ﻛﺎﻧﺎﻝ ﺭﺳﻤﻲ هیئت ﺷﻬﺪاﻱ ﮔﻤﻨﺎﻡ ﺷﻴﺮاز❇ #ﻣﺮاﺳﻢ_ﻫﻔﺘﮕﻲ_ﻣﻴﻬﻤﺎﻧﻲﻻﻟﻪ_ﻫﺎﻱ_ﺯﻫﺮاﻳﻲ ﻫﺮ ﻋﺼﺮﭘﻨﺠﺸﻨﺒﻪ/ﻗﻂﻌﻪ ﺷﻬﺪاﻱ ﮔﻤﻨﺎﻡ ﺷﻴﺮاﺯ ⬇ انتشارمطالب جهت ترویج فرهنگ شهدا #بلامانع است.... به احترام اعضا،تبادل و تبلیغات نداریم ⛔ ارتباط با ادمین: @Kh_sh_sh . . #ترک_کانال
مشاهده در ایتا
دانلود
ﺷﻬﺪا🌹 🌷ماه شعبان بود. به اتفاق حاج مجید سپاسی برای جا به جا کردن فرمانده خط، به جزیره رفتیم. قرار بود حسن حق نگهدار را با مسلم شیر افکن با هم عوض کنیم. سنگر فرمانده خط یک سنگر بتونی بود که دیواره ورودی را رنگ سفید زده و بالای آن این بیت از سعدی نوشته شده بود: چون دلارام می‌زند شمشیر سر ببازیم و رخ نگردانیم شب را چهار نفری در همان سنگر بودیم، به حرف و شوخی گذشت و همه به خواب رفتیم. نیمه شب بود که از صدای مناجات و هق هق گریه بیدار شدم. حسن بود که گوشه ای نشسته بود و آرام برای خودش مناجات شعبانیه می خواند. کم کم ما سه نفر هم وضو گرفتیم و کنارش نشستیم و قرعه به نام من افتاد که مناجات را بخوانم. شروع کردم به خواندن و همراه با خواندن من مجید، حسن و مسلم اشک می ریختند تا رسیدم به این فراز دعا... إِلَهِي إِنْ أَخَذْتَنِي بِجُرْمِي أَخَذْتُكَ بِعَفْوِكَ وَ إِنْ أَخَذْتَنِي بِذُنُوبِي أَخَذْتُكَ بِمَغْفِرَتِكَ وَ إِنْ أَدْخَلْتَنِي النَّارَ أَعْلَمْتُ أَهْلَهَا أَنِّي أُحِبُّكَ... [...خدايا اگر مرا بر جُرمم‏ بگيرى، من نيز تو را به عفوت بگيرم، و اگر به گناهانم بنگرى، جز به آمرزشت ننگرم، و اگر مرا به قهرت وارد دوزخ كنى، به اهل آن می گویم كه تو را دوست دارم.] ناگهان صدای زجه مجید بلند شد. آنقدر گریه کرد که بی حال روی زمین افتاد، هیچ وقت چنین حالتی و گریه ای از مجید ندیده بودم. از گریه مجید آه حسن هم بلند شد و دنبالش مسلم و هر سه روی زمین افتادند و اشک می ریختند. آن شب آن قدر اشک ریختند که هیچ وقت فراموش نمی کنم. مجید با همان حالش می گفت، این فراز دعا من را آتش می زند خدایا اگر مرا وارد دوزخ كنى، به اهل آن می گویم كه تو را دوست دارم... 🌷🍃🌷🍃 ﻫﺪﻳﻪ حاج مجید سپاسی، حسن حق نگهدار و مسلم شیرافکن ﺻﻠﻮاﺕ http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🔶احمدرضا نوجوان بود . گفت: مي خواهم بروم جبهه. قبول نميكردم. غم ترور پدرش در مغازه توسط منافقین و شهادت محمدرضا برايم سنگين بود. نمي خواستم داغ پسر كوچكم را هم ببينم... گفتم:تو هنوز كلاس سوم راهنمايي هستي. جبهه براي تو زوده؟ بمان و درس بخوان. احمدرضا، قدكشيده و رشيد ايستاد. ـ بايد بروم. گفتم: استخاره مي گيرم اگر خوب آمد برو.📿 احمدرضا گفت: مگر مي شود دفاع از اسلام، بد باشد؟ خيلي خوب كه آمد، زبان به كام گرفتم و پسرم با رضايتم به جبهه رفت. در عمليات والفجر10 به پدر و برادرش پیوست.🕊️ علی اکبر، محمدرضا، احمدرضا یغمور -🍃─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─🍃-🦋 : https://eitaa.com/golzarshohadashiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
هدایت شده از شهدای غریب شیراز
✅ مراسم میهمانی لاله های زهرایی 🌷گرامیداشت عبدالحمید حسینی و غلامرضا بی نوا 🎙با : سید رضا متولی 📢 با : کربلایی محمد شریف زاده 📆 : پنجشنبه، ۲۰ اردیبهشت ماه/ از ساعت ۱۷ 📍 : دارالرحمه_شیراز/قطعه شهدای گمنام 🔺🔺🔺🔺🔺🔺🔺🔺 لطفا مبلغ مجلس شهدا باشید https://eitaa.com/shohadaye_shiraz
💠به مناسبت یادواره شهیدان ذهتاب و شهدای عملیات قدس۳ ، امروز در گلزار شهدای شیراز 🌷 ساده و بی ریا بود, تمام زندگیش یک چفیه بود. که زیر انداز و رو انداز و جانمازش بود. هر چند وقت یکبار به بچه ها یک دست لباس خاکی جدید می دادند. بچه ها لباس های کهنه را, در جای مشخصی می انداختند و لباس نو می پوشیدند. رضا اهل لباس نو گرفتن نبود. بچه ها که می رفتند, توی همان لباس های مندرس می گشت و سالم ترین را بر می داشت و با لباس کهنه خود عوض می کرد.می گفتیم خوب لباس نو بگیر! گفت: بیت الماله, حیفه, این لباس ها را هنوز میشه استفاده کرد! 🌷 می گفت رحیم, نه تنها برادر که بهترین دوست منه! عملیات قدس ۳ تمام شده و گردان از شیار مالحه به عقب می امد. دمای هوا به پنجاه درجه می رسید, همه کلافه بودند و تجهیزات را از خود باز می کردند. دشمن هم با خمپاره بچه ها را بدرقه می کرد. خمپاره ای لبه شیار خورد و ترکشش به کوله رضا چمن گرفت. کوله پر از موشک ار پی جی اتش گرفت. همه هاج واج نگاه اتش می کردند, رحیم فریاد زد رضا بدو... رضا امد. دو برادر, رضا را که می سوخت گرفتند و با هم شروع کردند روی زمین غلطاندن, شکر خدا, به موقع چمن را خاموش کردند. نزدیک ظهر بود که بچه ها از شیار وارد جاده اسفالت شدند.اخرین خمپاره های دشمن هم برای بدرقه رسیدند. جاده اسفالت سرخ شده بود, هر دو برادر کنار هم به زمین افتاده و خونشان در هم پیچیده بود... 🌱🌷 محمد رضا و رحیم ذهتاب شهادت: ۲۰/۴/۱۳۶۴ 🌷🌱🌷🌱🌷 : @shohadaye_shiraz
🔰عروسی یکی از اقوام نزدیک بود. به‌اتفاق خانواده مهـدی و برادر دیگرم شهید جمال به عروسی رفتیم. به در منزلی که عروسی آنجا بود رسیدیم، دیدیم صداي ساز و آواز بلند است. نه مهـدی پایش را داخل خانه گذاشت نه جمال، نه اجازه دادند زن و بچه‌هایشان وارد شوند. گفتم: چی شد آقا مهـدی؟ خیلی جدي گفت: اینجا جاي ما نیست! صاحب‌مجلس خودش دنبال آن‌ها آمد. مهـدی با احترام گفت: اگر می‌توانی زن و مرد را جدا کنی، سازوآواز را هم قطع کنی، ما هستیم، اگر هم نه که ما برمی‌گردیم! صاحب‌مجلس به این راضی نشد،... مهـدی و جمال هم از پشت در برگشتند! یاد عروسی آقا مهـدی افتادم. وقت نماز که شد کمال و جمال همه را براي نماز جماعت در صف کردند و نماز جماعت به پا شد. بعد هم یک شام ساده به مهمان‌ها داد، ساعت 11 شب هم مراسم تمام شد، بدون هیچ خرج اضافه یا ایجاد زمینه گناه براي کسی... راوی :خواهر شهید کمال و جمال و مهدی ظل انوار 🌹🍃🌹🍃 : https://eitaa.com/shohadaye_shiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
🔰دختربچه بودم روز عاشورا بود، برای دیدن تعزیه رفته بودیم. رسید به صحنه تیر خوردن گلوی حضرت علی اصغر، احساس می کردم از دستان بازیگر امام حسین خون می چکد. فریاد و گریه ام بلند شد. فریاد می زدم چرا ایستادید، چرا هیچ کس امام حسین را یاری نمی کند، مگر خون جاری را نمی بینید... خانم های اطراف از شیرین زبانی ام می خندیدند من گریه می کردم. یکی از آنها گفت اصلا خودت اگر پسر داشتی می فرستادی برای کمک امام حسین، با گریه گفتم آره... می فرستادم. سال ها بعد پسر بزرگم عبدالرضا و پسر کوچکم عبدالرسول فدایی امام حسین شدند. 🔰آماده می شد به جبهه برود. گفت مادر احتمالا شهید می شوم، یک وقت گریه و زاری نکنی دشمن شاد شود! پیکر سید عبدالرضا و ۱۱ شهید دیگر عملیات آزاد سازی آبادان را به ساختمان سپاه شیراز آورده بودند. پشت بلندگو من را صدا زدند برای دیدن سید رضا بروم. نرفتم. رفتم کنار بلندگو فریاد زدم؛ من از مادر وهب کمتر نیستم... چیزی را که در راه خدا دادم، حتی نمی خواهم ببینم. پدرش رفت، تا پیکر سید عبدالرضا را دید، گفت پسرم فدای علی اکبر امام حسین... سید عبدالرضا سجادیان 🌱🌷🌱🌷 https://eitaa.com/shohadaye_shiraz
♻️یادی از شهدای عملیات محرم 💠حسین،علی،بهرام و کوروش هم رزم و جزو تیپ امام سجاد(ع) بودند. تپه ی ۱۷۵ دشت عباس در دست دشمن بود. در عملیات محرم تپه به تصرف ایرانیها در آمد. دشمن، سه بار تپه را آماج توپ و خمپاره قرار دادند.تانک های عراقی از پایین به سمت تپه در حال حرکت بودند. خمپاره ای چند متری کوروش اصابت کرد. ترکش خمپاره، بازویش مجروح شد. حسین او را از زمین بلند کرد و از تیررس دشمن دور کرد. به سرعت رفت بالای سر شهیدی که آن طرف تر افتاده بود. چفیه اش را باز کرد و برگشت به طرف کوروش تا با آن چفیه، بازویش را ببند. 💠بعد از عملیات، کوروش گفت: « حسین چفیه به دست به سمت من می آمد، گلوله ی توپی کنارش به زمین خورد و ترکشی بزرگ به شکم حسین اصابت کرد و در سن ۱۸ سالگی آسمانی شد. ❤️کوروش ،شهادت علی و بهرام را هم با چشم دیده بود.که با ترکش گلوله ی توپ به شهادت رسیدند. 📛 تپه ی ۱۷۵ دوباره سقوط کرد. سال ۱۳۷۳ با نشانی که ١٣سال قبل، بعد از عملیات شهید کوروش قنبری داده بود، پیکرشان را یافتند. علی بذرافکن،بهرام یوسفی،حسین قنبری 🦋--🍃─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─🍃-🦋 https://eitaa.com/shohadaye_shiraz نشردهید
هدایت شده از شهدای غریب شیراز
🚨 میهمانی لاله های زهرایی 💢گرامیداشت حبیب و اسدالله نیری🌷 🎙 : حاج قاسم مهدوی (از یادگاران دفاع مقدس) 🎙 : کربلایی سید محمد موسوی : ◀️گلزارشهدای شیراز/قطعه شهدای گمنام : ◀️ پنجشنبه ۶ دیماه / از ساعت ۱۵:۴۵ 🔺🔺 https://eitaa.com/shohadaye_shiraz لطفا مبلغ مجلس شهدا باشید
روایتگری حاج قاسم مهدوی1403.10.06.mp3
45.33M
🎙:حاج قاسم مهدوی (از یادگاران دفاع مقدس) میهمانی لاله های زهرایی 💢یادواره شهدای عملیات کربلای ۴🇮🇷 گرامیداشت حبیب و اسدالله نیری🌷 ۶دیماه۱۴۰۳ 🌱🌷🍃🌷🌱 https://eitaa.com/shohadaye_shiraz نشردهید
17.43M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🗓۱۶ بهمن ماه ، سالگرد شهادت ۷ تن از شهدای مدافع حرم استان فارس غلامی دهقان زمانی جوکار مسرور توفیقی تقوی نژاد 📍هدیه به همه شهدا 🌱🌷🌱🌷🌱🌷 https://eitaa.com/shohadaye_shiraz نشردهید
💢بمناسبت یادواره شهیدان موسوی، امروز در 💠 شهید حجت الاسلام سید رحیم موسوی ، مرتب می‌گفت دوستانم رفتند و من ماندم. یک بار گفتم آقاسید دوست داری اسیر، مجروح یا شهید شوی؟ گفت دوست ندارم اسیر یا جانباز شوم. دوست دارم خدا مستقیم مرا بپذیرد. یک بار نزدیک محل زندگی ما بمباران هوایی شد. گفتم مگر نگفتی دوست دارم شهید شوم؟ گفت ننگ است برای جوانی مثل من که پیش زن و بچه بنشینم و راکت به خانه‌ام اصابت کند و زیر آوار بمانم. هرچند راضی‌ام به رضای خدا. درست است شهید می‌شوم ولی این طور شهادت را دوست ندارم. شهادت وقتی برایم لذت دارد که در خط مقدم و جنگ مستقیم با دشمن باشد.  همیشه آرزو داشت در عملیاتی با نام حضرت زهرا سلام الله علیها ، شهید بشود همین طور هم شد... عملیات کربلای ۵ ، عملیاتی با نام بی بی دو عالم ، در ایام فاطمیه ، با تیری در پهلو به دیدار حق شتافت... 💢یاد سید رحیم ، سید رحیم و سید عظیم موسوی 🌱🌷🍃🌷 https://eitaa.com/shohadaye_shiraz نشردهید یاد شهدا زنده شود
🌹 🌷ماه شعبان بود. به اتفاق حاج مجید سپاسی برای جا به جا کردن فرمانده خط، به جزیره رفتیم. قرار بود حسن حق نگهدار را با مسلم شیر افکن با هم عوض کنیم. سنگر فرمانده خط یک سنگر بتونی بود که دیواره ورودی را رنگ سفید زده و بالای آن این بیت از سعدی نوشته شده بود: چون دلارام می‌زند شمشیر سر ببازیم و رخ نگردانیم شب را چهار نفری در همان سنگر بودیم، به حرف و شوخی گذشت و همه به خواب رفتیم. نیمه شب بود که از صدای مناجات و هق هق گریه بیدار شدم. حسن بود که گوشه ای نشسته بود و آرام برای خودش مناجات شعبانیه می خواند. کم کم ما سه نفر هم وضو گرفتیم و کنارش نشستیم و قرعه به نام من افتاد که مناجات را بخوانم. شروع کردم به خواندن و همراه با خواندن من مجید، حسن و مسلم اشک می ریختند تا رسیدم به این فراز دعا... إِلَهِي إِنْ أَخَذْتَنِي بِجُرْمِي أَخَذْتُكَ بِعَفْوِكَ وَ إِنْ أَخَذْتَنِي بِذُنُوبِي أَخَذْتُكَ بِمَغْفِرَتِكَ وَ إِنْ أَدْخَلْتَنِي النَّارَ أَعْلَمْتُ أَهْلَهَا أَنِّي أُحِبُّكَ... [...خدايا اگر مرا بر جُرمم‏ بگيرى، من نيز تو را به عفوت بگيرم، و اگر به گناهانم بنگرى، جز به آمرزشت ننگرم، و اگر مرا به قهرت وارد دوزخ كنى، به اهل آن می گویم كه تو را دوست دارم.] ناگهان صدای زجه مجید بلند شد. 😭 آنقدر گریه کرد که بی حال روی زمین افتاد، هیچ وقت چنین حالتی و گریه ای از مجید ندیده بودم. از گریه مجید آه حسن هم بلند شد و دنبالش مسلم و هر سه روی زمین افتادند و اشک می ریختند. آن شب آن قدر اشک ریختند که هیچ وقت فراموش نمی کنم. مجید با همان حالش می گفت، این فراز دعا من را آتش می زند خدایا اگر مرا وارد دوزخ كنى، به اهل آن می گویم كه تو را دوست دارم...🙏 🌷🍃🌷🍃 ﻫﺪﻳﻪ حاج مجید سپاسی، حسن حق نگهدار و مسلم شیرافکن https://eitaa.com/shohadaye_shiraz