شهدای غریب شیراز 🇮🇷
وقتی #دل من با غم عشق تو سرشتند بر صفحه ی پیشانیام این آیه نوشتند... این شاعر دیوانه ی عاشق صفت ما
🌸رضا می گفت قبل از عملیات کربلای4 پیش رسول رفتم. گفتم: داداش بیکار نشین، بیا این کتاب را بخوان.
اسم کتاب امام مهدی و امداد های غیبی بود. سه روز بعد رفتم تا کتاب را از او پس بگیرم. گفتم: رسول کتاب را خواندی؟
خندید و گفت: شما این کتاب را می خوانید ما این کتاب را در جبهه می بینیم!
عملیات کربلای 4 که تمام شد، رضا زنگ زد و گفت: مادر نگران رسول نباش، حالش خوب است، خودم برش می گردانم!
نمی خواست خبر شهادت و مفقودی رسول را به من بدهد.
شب عملیات کربلای 5 باز به من زنگ زد، گفت خدا توفیق داده که امشب هم عملیات کنیم و ان شاالله پیکر شهدایمان را برگردانیم.
خودش می گفت بعد از تصرف پاسگاه کوت سواری در شلمچه به اتفاق شوهر خواهرم، از صبح تا ساعت چهار عصر تمام ساحل را دنبال جنازه رسول می گشتم، چیزی پیدا نکردم. با نا امیدی گفتم: خدایا من را شرمنده خانواده و مادرم نکن، کمک کن رسول را پیدا کنم. همین جور که با اشک با خدا صحبت می کردم، دیدم همراهم به من اشاره می کند بیا.
به سمتش رفتم. شهید غواصی کنار ساحل افتاده بود، نیمی از آن در آب و نیمی در ساحل بود. او را بیرون کشیدیم. رسول بود.
گفتم حالا رسول را چطور ببریم؟
دیدم یکی اشاره می کند بیا.
به سمتش رفتم. به برانکاردی که روی زمین افتاده بود اشاره کرد و گفت: با این پیکر شهیدتان را ببرید.
نگاه کردم دیدم یک برانکارد آک بند است که هنوز باز نشده است. رسول را روی آن گذاشتیم. مقداری رسول را حمل کردیم. هوا تاریک شده بود و ترددی روی جاده نبود. گفتم: خدا ما که نمی توانیم این مسیر طولانی این شهید را حمل کنیم.
یک دفعه یک تویوتا سپاه جلو ما ایستاد. پشتش خالی بود. گفت: سوار بشید، من شما را می رسانم.
رسول را سوار کردیم. چشمانم پر اشک شد. یاد چند روز پیش افتادم که می گفت: شما این امداد های غیبی در جبهه را می خوانید، اما ما می بینیم...
غیرت رضا اجازه نداد، دوری از برادر کوچکش را تحمل کند، دو ماه بعد جنازه بی سر رضا را در قبری که کنار رسول خالی گذاشته بود دفن کردیم.
#شهیدان_رسول_وحاج_محمدرضاایزدی
#شهدای_فارس🌷
#ﻳﺎﺩﺷﻬﻴﺪاﻥ_ﺑﺎﺻﻠﻮاﺕ
🌺🌹🌺🌹🌺
ﺑﺎ ﻧﺸﺮ ﻣﻂﺎﻟﺐ ﺩﺭ ﺗﺮﻭﻳﺞ ﻓﺮﻫﻨﮓ ﺷﻬﺪا ﺳﻬﻴﻢ ﺑﺎﺷﻴﺪ
..,...........
#ﻛﺎﻧﺎﻝ_ﺷﻬﺪاﻱ_ﻏﺮﻳﺐ_ﺷﻴﺮاﺯ:
ﺩﺭ اﻳﺘﺎ :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75