🌷گفت: می تونم دو روز برم شیراز و برگردم!
گفتم تو خودت فرمانده گردانی، می دونی چند شب دیگه عملیاته، نمی شه!
با حالت خاصی گفت: از زندگی خسته شدم. پدرم فوت شده و سرپرست مادرم و خانواده خودم هستم، اگه امکان داره، دو روز برای مرخصی برم شیراز، آنها را ببینم و برگردم برای عملیات...
گفتم برو و به سلامت بر گرد.
🌷...عصر بود که حسین امد درب پادگان امام حسین(ع). گفت: بیا بریم چند جا کار دارم!
گفت: بریم دارالرحمه!
رفتیم قطعه شهدا، تعدادی قبر آماده کرده بودند. گفت سید بیا بریم داخل قبر بخوابیم ببینیم اندازه ما هست یا نه!
هرکدام رفتیم داخل یک قبر دراز کشیدیم. حسین صدا زد اندازه است؟ گفتم: برای من کنده شده اندازه است.
گفت این هم برای من هم آماده شده.
تا از قبر آمدیم بیرون، چند خانم چادری آنجا بودند خیلی ترسیدند گفتند:شما پاسدار هستید چقدر شوق شهادت دارید!
حسین گفت: شما دعا کنید نصیب من بشه!
بعد هم برای زیارت بردمش استانه و شاهچراغ، بعد هم برگشت جبهه.
چند روز بعد، خبر شهادتش را در عملیات محرم شنیدم. جنازه اش را در همان قبر ها گذاشتند که گفت برای من است...
#شهیدحسین_رنجبراسلاملو
#شهدای_ﻏﺮﻳﺐ_فارس
🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃
#ﻛﺎﻧﺎﻝ_ﺷﻬﺪاﻱ_ﺷﻴﺮاﺯ:
@shohadaye_shiraz
ﻓﺮﻫﻨﮓ ﺷﻬﺪا ﺭا ﺑﻪ ﺩﻳﮕﺮاﻥ ﻣﻨﺘﻘﻞ ﻛﻨﻴﺪ:
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75