🌸 دانشگاه رشته پزشکی قبول شد. یک ترم که رفت، طاقت نیاورد. انصراف داد و دفترچه گرفت که برود خدمت و به این بهانه به جبهه اعزام شود. وقتی در سپاه پذیرش شد که سرباز سپاه شود، از خوشحالی بالا و پائین می پرید. گفتم: مادر وقتی دانشگاه قبول شدی انقدر شاد نشدی؟
خندید و گفت: آخه من سپاه را خیلی دوست دارم، تا وقتی جنگ است که دانشگاه نمی روند.
به فرشاد می گفتم، ما را می خواهی ول کنی، کجا بری. برگرد دانشگاه درست را ادامه بده. می گفت مادر من سرطان بگیرم، تصادف بکنم بمیرم یا تو زلزله زیر آوار بمونم خوبه یا اینکه در راه خدا شهید بشم. خشک شدم. جوابی برایش نداشتم. دیدم حرف حق می زنه، گفتم برو مادر در راه خدا، خودم زیر قرآن ردش کردم.
🌸از شیراز بر می گشتم امیدیه. همان شب خوابش را دیدم. با لباس کار سپاه بود. لبخند به لب داشت. گفت: مادر، کی آمده به تو خبر شهادت منو بده، تو که دل نداری!
فردایش شهید شد، درست روز تولدش. راست می گفت. من طاقت دوری اش را نداشتم. خودش می دانست. محل خدمتش نزدیک بود. مربی تاکتیک نظامی بود. به جای اینکه چهل روز برود چند روز بیاید. از فرمانده اش خواسته بود، همه هفته را سر خدمت باشد. یک شب پنج شنبه به او مرخصی بدهد، به من سری بزند. من هم می دانستم. پنج شنبه عصر که می شد، دم در خانه می نشستم چشم انتظارش...
چند ماه بود از فرشاد خبری نبود. از بلاتکلیفی داشتم دیوانه می شدم. آن روز روزه بودم. شب وضو گرفتم. نماز خواندم، گریه کردم. گفتم: خدایا امشب من خوابی ببینم که من را از این بلاتکلیفی در بیاورد.
شب امام خمینی(ره) به خوابم آمد. گفتم آقا من هم مثل فرزند شما، بگذارید دست شما را ببوسم. دست آقا را بوسیدم و گفتم: آقا از فرزند من چه خبر؟
امام فرمودند: دخترم بچه ات را در راه خدا دادی، دیگر منتظرش نباش.
فهمیدم دیگر برگشتی در کار این پسر نیست. سی و چند سال گذشت اما من هنوز منتظرم شاید خبری از او بیاید...
🌸🌷🌸
#شهیدمفقودالجسدفرشادچرخ_انداز
#ﺷﻬﺪاﻱ_ﻓﺎﺭﺱ
#ﻳﺎﺩﺵ_ﺻﻠﻮاﺕ
☘☘☘☘☘☘
👇
#ﻛﺎﻧﺎﻝ_ﺷﻬﺪاﻱ_ﺷﻴﺮاﺯ:
@shohadaye_shiraz
ﻓﺮﻫﻨﮓ ﺷﻬﺪا ﺭا ﺑﻪ ﺩﻳﮕﺮاﻥ ﻣﻨﺘﻘﻞ ﻛﻨﻴﺪ:
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75