😅به یاد شکارچی لبخند😅
🌷یک شب من و حسن قبل از عملیات والفجر10و ظاهرا به دستور حاج نبی (بنا به گفته خود حسن)عازم شلمچه شدیم. چند روزی حسن ماند و به مرخصی برگشت. نیمه های یه شب حسن با سر و صدای زیاد در حالیکه بلند بلند می خندید وارد سنگر شد. اولش فکر کردم موج خورده و راستش کمی هم ترسیدم. ولی خوب که دقت کردم دیدم نه بابا مشکلی نداره بهش گفتم چته حسن چرا میخندی؟
با خنده و در حالی که دیگه بی حال شده بود قضیه خودش و حاج هاشمی را این جوری گفت:
وقتی رسیدم دیدم حاج هاشمی تو سجده است، رفتم پشت پرده ای که اویزان بود و با تغییر صدا و ملکوتی کردن آن گفتم حاج هاشمییی!!!!؟
حاجی هم بنده خدا در حالی که سجده بود وسرش هم از سجده بر نداشت وگفت بعله!!؟
بهش گفتم من امام زمانتم!!!!؟
حاجی با یه حالت تضرع امد سر بلند کنه، گفتم منی که امام زمانتم دوست دارم تو همین حالت سجده باشی!! و ازش خواستم حوایج خودشو بگه!!
بنده خدا شروع کرد به گفتن حوایج و یه خواسته هم برای شمس الدین گفت که دیگه تحمل نیاوردم و زدم زیر خنده!!!!؟
یهو سرشو بلند کرد و من هم دیدم هوا پسه پا گذاشتم به فرار؟!!
حسن می گفت حاجی دنبالم می دوید ومی گفت حسن یه روز به عمرم مونده باشه خونتو می ریزم؟؟
👆به روایت دکتر سید هادی موسوی
🌷🌹🌷
#شهیدﺟﺎﻭﻳﺪاﻻﺛﺮ حسن حق نگهدار
#شهدای_فارس
🌷🌷
#ﻛﺎﻧﺎﻝ_ﺷﻬﺪاﻱ_ﻏﺮﻳﺐ_ﺷﻴﺮاﺯ:
ﺩﺭ اﻳﺘﺎ :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
ﺩﺭ ﺳﺮﻭﺵ:
https://sapp.ir/shohadaye_shiraz
#ﻧﺸﺮﺩﻫﻴﺪ