eitaa logo
شهدای غریب شیراز
3.4هزار دنبال‌کننده
11.1هزار عکس
3هزار ویدیو
43 فایل
❇ﻛﺎﻧﺎﻝ ﺭﺳﻤﻲ هیئت ﺷﻬﺪاﻱ ﮔﻤﻨﺎﻡ ﺷﻴﺮاز❇ #ﻣﺮاﺳﻢ_ﻫﻔﺘﮕﻲ_ﻣﻴﻬﻤﺎﻧﻲﻻﻟﻪ_ﻫﺎﻱ_ﺯﻫﺮاﻳﻲ ﻫﺮ ﻋﺼﺮﭘﻨﺠﺸﻨﺒﻪ/ﻗﻂﻌﻪ ﺷﻬﺪاﻱ ﮔﻤﻨﺎﻡ ﺷﻴﺮاﺯ ⬇ انتشارمطالب جهت ترویج فرهنگ شهدا #بلامانع است.... به احترام اعضا،تبادل و تبلیغات نداریم ⛔ ارتباط با ادمین: @Kh_sh_sh . . #ترک_کانال
مشاهده در ایتا
دانلود
شهدای غریب شیراز
#شهید_احمد_شجاعی_فرد #شهدای_فارس
🌹یادی از شهداے غریـــب استان فـارس🌹 🌾 🌷 گفت :حاج رسول برام روضه حضرت علی اکبر بخون! چشمان مظلومش التماس می کرد.سه کنج اتاق نشست, شروع کردم به خواندن روضه حضرت علی اکبر! کم کم جوی اشک از دو دیده اش جاری شد, بعد هم هق هق و ناله اش. ... من روضه می خواندم و احمد ناله هایی می زد که در کمتر مجلس روضه ای با صد ها مستمع شنیده بودم... روضه ام تمام شد. بلند شدم که برگردم. با صورت برافروخته و چشمان خیسش گفت:حاجی دیگه با من کاری نداری؟ گفتم شفاعت! گفت به چشم! روز بعد, روز اول عملیات والفجر ۸، در خون خود غلطید... 📚منبع:مقیم کوی رضا(جلد ۸ از مجموعه شمع صراط) 🌾🌹🌾🌹🌾 هدیه به شهید احمد شجاعی فرد ↘ تولد:۱۳۴۲/۷/۱-شیراز شهادت:۱۳۶۴/۱۱/۲۱-فاو 🌷🌷🌷🌷🌷🌷 http://eitaa.com/joinchat/230496665 ﻓﺮﻫﻨﮓ ﺷﻬﺪا ﺭا ﺑﻪ ﺩﻳﮕﺮاﻥ ﻣﻨﺘﻘﻞ ﻛﻨﻴﻢ @shohadaye_shiraz
🌷 گفت :حاج رسول برام روضه حضرت علی اکبر بخون! چشمان مظلومش التماس می کرد.سه کنج اتاق نشست, شروع کردم به خواندن روضه حضرت علی اکبر! کم کم جوی اشک از دو دیده اش جاری شد, بعد هم هق هق و ناله اش. ... من روضه می خواندم و احمد ناله هایی می زد که در کمتر مجلس روضه ای با صد ها مستمع شنیده بودم... روضه ام تمام شد. بلند شدم که برگردم. با صورت برافروخته و چشمان خیسش گفت:حاجی دیگه با من کاری نداری؟ گفتم شفاعت! گفت به چشم! روز بعد, روز اول عملیات والفجر ۸، در خون خود غلطید... 📚منبع:مقیم کوی رضا(جلد ۸ از مجموعه شمع صراط) 🌹🌱🌹 🍃🌷🍃 : ﺩﺭ ایتا : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
🏴یاد شهدای_حسینی 🌷 گفت :حاج رسول برام روضه حضرت علی اکبر بخون! چشمان مظلومش التماس می کرد.سه کنج اتاق نشست, شروع کردم به خواندن روضه حضرت علی اکبر! کم کم جوی اشک از دو دیده اش جاری شد, بعد هم هق هق و ناله اش. ... من روضه می خواندم و احمد ناله هایی می زد که در کمتر مجلس روضه ای با صد ها مستمع شنیده بودم... روضه ام تمام شد. بلند شدم که برگردم. با صورت برافروخته و چشمان خیسش گفت:حاجی دیگه با من کاری نداری؟ گفتم شفاعت! گفت به چشم! روز بعد, روز اول عملیات والفجر ۸، در خون خود غلطید... 📚منبع:مقیم کوی رضا(جلد ۸ از مجموعه شمع صراط) 🌹🌱🌹 🍃🌷🍃 : https://eitaa.com/shohadaye_shiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید