eitaa logo
شهدای غریب شیراز
3.2هزار دنبال‌کننده
10.6هزار عکس
2.8هزار ویدیو
42 فایل
❇ﻛﺎﻧﺎﻝ ﺭﺳﻤﻲ هیئت ﺷﻬﺪاﻱ ﮔﻤﻨﺎﻡ ﺷﻴﺮاز❇ #ﻣﺮاﺳﻢ_ﻫﻔﺘﮕﻲ_ﻣﻴﻬﻤﺎﻧﻲﻻﻟﻪ_ﻫﺎﻱ_ﺯﻫﺮاﻳﻲ ﻫﺮ ﻋﺼﺮﭘﻨﺠﺸﻨﺒﻪ/ﻗﻂﻌﻪ ﺷﻬﺪاﻱ ﮔﻤﻨﺎﻡ ﺷﻴﺮاﺯ ⬇ انتشارمطالب جهت ترویج فرهنگ شهدا #بلامانع است.... به احترام اعضا،تبادل و تبلیغات نداریم ⛔ ارتباط با ادمین: @Kh_sh_sh . . #ترک_کانال
مشاهده در ایتا
دانلود
#ﺷﻬﻴﺪﻣﺤﻤﺪﺭﺿﺎﺟﻮاﻧﻤﺮﺩﻱ #شهدای_ﻏﺮﻳﺐ_فارس
🌹با لبخند شهدا🌹 🌷من و همسرم آماده می شدیم برای رفتن به حج سال 65. وقتی اسم ما در آمد رضا خیلی خوشحالی می کرد. می گفت:کاش من هم می توانستم به زیارت خانه خدا نائل شوم. گفتم: مادر، اگر عمر من به حج نرسید، وصیت می کنم شما به جای من مشرف بشوید! صبح بود ساعت 9، که صدای زنگ در بلند شد. صدای زنگش را می شناختم، رضا بود. در را باز کردم، گفتم مادر چه بی خبر! توی خودش بود. گفت: نمی دانم. دیشب ساعت ده به آسمان و ستاره ها نگاه می کردم که صدایم زدند. گفتند باید صبح شیراز باشی. ترسیدم گفتم شاید برای شما اتفاقی افتاده است. دوش گرفت، صبحانه هم خورد و رفت بیرون. ساعت 2 بود. دیدمصدای کف زدن وشادی می آید. رفتم پشت در.رضا بود. گفتم مادر برگ بهشت بهت دادن یا آزادی از جهنم انقدرخوشحالی می کنی. با خنده گفت دوتاش! اسمم در آمده برای حج! گفت باید تا ساعت 4، 37 هزارتومان برای ثبت نام ببرم. خودش پنج هزارتومان داشت. من هم دوازده هزاتومان، 20 هزار تومان هم از همسایه قرض کردیم جور شد و رضا سه روز قبل از ما اعزام شد به مکه. سه چهار روز در مکه بودیم که در مسجد الحرام کنار خانه خدا با شهید حاج مهدی زارع دیدیمش و هر روز همان جا می دیدمش. یک روز گفتم مادر ارزت را چه کار کردی؟ گفت:می خواهم بر گردانم! گفتم:چرا؟ گفت: حیف است که پول کشورم را اینجا خرج کنم و به اینها بدهم! گفتم: بده به من! گفت: نمی دهم. گفتم ولی من به زور از تو می گیرم! گفت: پس تو را قسم می دم رنگی نخری! گفتم: رنگی چیه؟ گفت: تلوزیون رنگی. هیچ چیز هم برای خودت و خانواده نخر.به جاش بده پیراهن، زیر پیراهن وتسبیح تا ببرم جبهه برای رزمنده ها! گفتم: باشه. ارز را گرفتم و چیزهایی را که خواسته بود برایش خریدم. البته یک بار او را به خودم به بازار بردم. تا پایش را از اتوبوس پائین گذاشت، حالش دگرگون شد. چند ساعتی طول کشید تا به حال خودش برگردد. وقتی حالش به جا آمد گفت: مادر چرا من را از خدایم جدا کردید! روز بعد رفتم همان محل قرار همیشگی. خیلی غمگین و توی خودش بود. گفتم:مادر چی شده، چرا ناراحتی؟ نگاهش رفت سمت خانه خدا. گفت: دیشب همین جا نشسته بودم. آقا رسول الله (ص) آمد کنارم، دو نوزاد را در آغوشم گذاشت و فرمود یکی برای خودت، دیگری برای خواهرت. خم شدم تا نوزاد خودم را ببوسم. آقا فرمود: این آمده است، شما دست و پایت را جمع کن باید بروی! گفت: مادر تعبیرش چیست؟ گفتم ان شاالله خیر است. اما به هتل که رسیدم اشکم جاری شد. هر کس می دانست تعبیر این خواب چیست. حاج رضا سه روز زودتر از ما برگشت. وقتی برگشت متوجه شدیم هم خانم رضا باردار است وهم خواهرش. فرزندش زینب بعد از شهادت حاج رضا دنیا آمد. ☝🏻️راوی مادر شهید 🌾🌾🌷🌾🌾