eitaa logo
شهدای غریب شیراز
3.2هزار دنبال‌کننده
10.7هزار عکس
2.8هزار ویدیو
42 فایل
❇ﻛﺎﻧﺎﻝ ﺭﺳﻤﻲ هیئت ﺷﻬﺪاﻱ ﮔﻤﻨﺎﻡ ﺷﻴﺮاز❇ #ﻣﺮاﺳﻢ_ﻫﻔﺘﮕﻲ_ﻣﻴﻬﻤﺎﻧﻲﻻﻟﻪ_ﻫﺎﻱ_ﺯﻫﺮاﻳﻲ ﻫﺮ ﻋﺼﺮﭘﻨﺠﺸﻨﺒﻪ/ﻗﻂﻌﻪ ﺷﻬﺪاﻱ ﮔﻤﻨﺎﻡ ﺷﻴﺮاﺯ ⬇ انتشارمطالب جهت ترویج فرهنگ شهدا #بلامانع است.... به احترام اعضا،تبادل و تبلیغات نداریم ⛔ ارتباط با ادمین: @Kh_sh_sh . . #ترک_کانال
مشاهده در ایتا
دانلود
شهدای غریب شیراز
ﻟﻂﻔﺎ ﻣﺒﻠﻎ ﻣﺠﻠﺲ ﺷﻬﺪا ﺑﺎﺷﻴﺪ
روزِ وداع یاران ما را امان ندادند دردا ڪہ تا بگرییم چون ابر در بهـاران ... ﺑﺎ ﻧﺎﻡ ﺷﻬﺪا ﻣﺰﻳﻦ ﺑﺎﺩ🌷 : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
شهدای غریب شیراز
اﻳﻦ ﻫﻔﺘہ ﺩﺳﺘــہ ﺟﻤﻌــے ﺫﻛــﺮ: ﺑﺎ ﻭﻋﺠﻞ ﻓﺮﺟﻬﻢ ﺑﻪ ائـــمہ اﻃﻬﺎﺭ(ع) و اﻣﺎﻡ ﺭاﺣﻞ , ﺷﻬﺪاﻱ ﺷﻬﺮﻣﺎﻥ و و و اﻣــﻮاﺕ و ﮔﺬﺷﺘــﮕﺎﻥ و... 🌹🌹 ﻫــﺮﻛﺲ ﺑہ ﻫﺮ ﺗﻌــﺪاﺩ ﺑﻪ مےﺗﻮاﻧـﺪ ﺩﺭ ﺧﺘــﻢ اﻳﻦ ﺫﻛﺮﺷــﺮﻛﺖ ﻛﻨﻨــﺪ 👆👆👆
#شب_جمعه شب جمعه است هوایت نکنم میمیرم یادی از صحن و سرایت نکنم میمیرم وضع من را بخدا روضه تو سامان داد من اگر گریه برایت نکنم می میرم #شب_زیارتےامام_حسین ع @shohadaye_shiraz
💫چه خوش است صبح جمعه ز کنار بیت کعبه به تمام اهل عالم برسد صدای مهدی (عج)💫 ✨الا يا اَهلَ العالَم اَنَا الاِمام القائِم...✨ #جمعـہ_های_انتظار @shohadaye_shiraz
🔹هر جمعه در یکی از کوچه‌های محله بازی والیبال برگزار می‌کرد و در کنار ورزش درس‌های معنوی و اعتقادی را به بچه‌ها آموزش می‌داد، طوری که آن‌ها با شنیدن اذان دست از بازی می‌کشیدند و برای آماده می‌شدند و همانجا نماز جماعت به جا می‌آوردند. 🌷☘🍁🌷☘🍁 : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
❃↫✨«بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن»✨↬❃ ✍مبادا خدای ناکرده از جمهوری اسلامی انتقاد کنید که همه جوان های مردم را به کشتن داد. نه، ما ذلیل بودیم خدا ما را به واسطه این انقلاب عزیز کرد. ای هزاران جان ناقابل من فدای اسلام عزیز باد! مبادا اشکال بگیرید که اگر بالای سر فرزندش می ماند بهتر بود. نه به خدا این حرفها غلط محض است. ✍از شما می خواهم به جای این فکرها مشتتان را گره کرده و از ولایت فقیه که همان اسلام راستین است و از این انقلاب و ... دفاع کنید تا خدا شما را یاری کند.✨ 📚کتاب وصال، صفحه 114 الی 115 ว໐iภ @shohadaye_shiraz
صبحِ من خیــر شود از پسِ یک خنــده یِ تو 〰〰〰〰〰〰 #صبحتون به لبخند ویادشهــدامزیّن باد 🌷🌷🌷🌷🌷🌷 @shohadaye_shiraz
# 🌷سعید عملیات محرم, در شرهانی شهید شد, از جنازه اش هم خبری نشد... برادر بزرگمان محمد, طاقت دوری از سعید را نداشت, بلافاصله به جبهه اعزام شد. هنوز بیست روز از شهادت سعید نگذشته وصیتش را نوشت و نوشت: مادر هرگاه خبر شهادتم را برایت آوردن بدان تیر به دوجای بدنم اصابت میکند اول به مغزم که به فکر خداست و دوم به قلبم چون برای ملت مسلمان می تپد. وقتی خبر شهادتش آمد, مادر شک نداشت به تحقق وعده محمد.... آري ....تیری در سر و تیری به قلبش نشسته بود #محمد و سعید بادرام # 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 #http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 ﻓﺮﻫﻨﮓ ﺷﻬﺪا ﺭا ﺑﻪ ﺩﻳﮕﺮاﻥ ﻣﻨﺘﻘﻞ ﻛﻨﻴﻢ @shohadaye_shiraz 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
که داشته باشی... اخرش این است که میکند نمیگذارد تصویر شهید سر مزار دوستش شهید 🍁☘🍁☘ 🌺 @shohadaye_shiraz
ﺩﺭ اﻧﺘﻆﺎﺭ ﺷﻬﺎﺩﺕ
شهدای غریب شیراز
ﺩﺭ اﻧﺘﻆﺎﺭ ﺷﻬﺎﺩﺕ
🌸سید محمد برای گذراندن دوره فرماندهی[دافوس] به تهران رفته بود، اما خیلی زود برگشت، شیراز. گفتم: مادر مگه تو درس نداری؟ خندید و گفت: شرط گذاشته بودم اگه عملیاتی در پیش بود، برگردم جبهه، حالا هم عملیاتی در پیشه! یک روز بیشتر نماند. خداحافظی کرد و رفت. دلم گواهی بد می¬داد. همیشه قبل از اعزام در گوشش آیت الکرسی می¬خواندم که سالم برگردد. آن¬بار مرا برد گلزار شهدا، گفت: ببین مامان، همه دوستام دارن شهید می¬شن، اما من خمپاره هم کنارم زمین بخوره، به خاطر دعای شما یه ترکش هم نمی¬خورم! سکوت کرد. با التماس گفت: مادر این بار برای سلامتی من دعا نکن! چند روز از برگشتش به منطقه می¬گذشت که خبر عملیات کربلای 4 به گوش ما رسید. بعد از کربلای 4 بود که تماس گرفت. صدایش شکسته بود. خبر شهادت دوستانش را می¬داد به خصوص حاج مهدی زارع و محمد اسلام¬نسب. می گفت مادر همه دوستانم شهید شدند، تنها من ماندم و هاشم[اعتمادی]. رفته بودم خانه خواهرم که می¬شد مادر زن کمال. کمال و مهدی و جمال هم آمدند. کمال حال سید محمد را پرسید. جریان تلفن سید محمد را گفتم. مهدی از جا پرید، گفت: من که فردا می رم پیش سید محمد! کمال و جمال هم گفتند ما هم می¬آییم. همسر کمال گفت: آقا مهدی که پاسدار است، شما که نمی¬تونید بدون حکم برید! قرار شد مهدی روز بعد برود، کمال و جمال هم بعد از گرفتن حکم، روز بعد مهدی. چند روز بعد دوباره سید محمد تماس گرفت و گفت: مادر. مهدی، کمال و جمال پیش من هستند. اگر شهید شدیم مراسم همه ما را یک¬جا بگیرید! من با مادر ظِل انوار ها دخترخاله بودیم، خانه آن¬ها هم روبروی ما. از کودکی این چهار نفر با هم بزرگ شدند. سیدمحمد از جمال هم کوچک¬تر بود، اما از همان کودکی بیشتر با مهدی اُخت بود، همیشه با هم بودند و با هم رفتند. 📚از مجموعه 📄برشی از کتاب هدیه به شهیدان سید محمد کدخدا، کمال، مهدی و جمال ظل انوار و هاشم اعتمادی 🌷☘🌷☘🌷☘ : @shohadaye_shiraz ﻓﺮﻫﻨﮓ ﺷﻬﺪا ﺭا ﺑﻪ ﺩﻳﮕﺮاﻥ ﻣﻨﺘﻘﻞ ﻛﻨﻴﺪ: http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🍃🌸 ❣مبلغ قرآن و‌ نهج البلاغه بود،بعد از شهادتش قرآن و‌نهج البلاغه معرف او شدند... 🕊🌹 ☘☘☘☘ : @shohadaye_shiraz ﻓﺮﻫﻨﮓ ﺷﻬﺪا ﺭا ﺑﻪ ﺩﻳﮕﺮاﻥ ﻣﻨﺘﻘﻞ ﻛﻨﻴﺪ: http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
جرعه اے گـرم از آن چاییِ اخلاص ...! و کمے قنـدِ نشاط بہ دݪ تشنه ما هم بدهید ... #صبحتان به نگاه و عطر شهدا مزیّن باد🍃 #یادشهداباصلوات 🍃💟 @shohadaye_shiraz
🌹🌹🌹🌹🌹 جمال به تمام معنا یک دانشجوی مسلمان بود. در حضور در کلاس بسیار منظم بود,اکثر جزوه هایش به عنوان منبع درس مورد استفاده دانشجو ها قرار می گرفت. از طرف دیگر به تمام معنا یک فرد مسلمان و مؤمن بود. نه تنها خودش که روی اطرافیان هم حساس بود. گذاشتن ناخن بلند و بازگشتن دکمه های پیراهن دانشجو ها اذیتش می کرد و تذکر می داد. حتی تقلب را خلاف شرع می دانست. می گفت ما شهره پیدا کردیم به اسم مسلمان, نباید در کارهایمان تقلب کنیم. #شهید_جمال_ظل_انوار #شهدای_فارس 🌹🌹🌹🌹🌹 #ڪانـال_ﺷﻬـــﺪاے_غریــب_ﺷﻴــﺮاﺯ ﻓﺮﻫﻨﮓ ﺷﻬﺪا ﺭا ﺑﻪ ﺩﻳﮕﺮاﻥ ﻣﻨﺘﻘﻞ ﻛﻨﻴﻢ @shohadaye_shiraz
‌✍سفره ی انقلاب ... ولے از نوع قدیمے و خالص... آی مردان بے ادعا! دست ما راهم بگیرید ....... #صبحتان به یاد شهدا معطر باد 🌷🌷🌷🌷🌷 iD ➠ @shohadaye_shiraz
🌹🌹🌹 خمپاره که چند متری ام منفجر شد، سرم را بلند کردم. دیدم سید محمد آرام روی زمین افتاد. ترکش ها از بالای سرم رد شده و به سر و سینه سید نشسته بود. به سیّد که نگاه کردم صورتش رو به آسمان بود، چشم راستش بیرون آمده بود و خون تمام صورتش را پوشانده بود. دست چپش هم قطع شده بود و فقط با یک مقدار پوست به بدن متصل مانده بود. رفتم زیر بغلش رو گرفتم و گفتم: «سیّد جان چیزی نیست ! می برمت بهداری.» خندید و با صدای آرام همیشگی جواب داد: «من رو به حالت سجده برگردون . طرف قبله!» با چشم سالمش دنبال کسی می گشت، یک دفعه به نقطه ای خیره شد و گفت:«سبحان الله، سبحان الله، الحمدلله رب العالمین...» دیدم خودش رو جمع کرد، بدن خونینش می لرزید و می گفت: «السلام علیک یا سیّدی و مولای یا جدا یا ابا عبدالله ...» سه بار سلام داد و بعد خیلی آرام به سمت چپ افتاد تاریخ شهادت 1365/02/11 🌹🌹🌹🌹🌹 : @shohadaye_shiraz ﻓﺮﻫﻨﮓ ﺷﻬﺪا ﺭا ﺑﻪ ﺩﻳﮕﺮاﻥ ﻣﻨﺘﻘﻞ ﻛﻨﻴﺪ: http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 ﺩﺭ ﺳﺮﻭﺵ: https://sapp.ir/shohadaye_shiraz
خاطره جبهہ 🌹شیوه خوب یڪ مسئول 🌹 یڪ روز در یڪے از قرارگاه ها؛ صیاد شیرازے از من پرسید: «فلانے❗️ تعداد حضور رزمنده ها در نماز جماعت به چه صورت است❓» گفتم: «اڪثر رزمنده ها در نماز جماعت ظهر و عصر و مغرب و عشاء شرڪت مے ڪنند، ولے تعداد شرڪت ڪنندگان در نماز جماعت صبح ڪم است.» ♨️ایشان گفت: «به همه اعلام ڪن ڪه فردا قبل از اذان صبح در حسینیه حاضر باشند.» و من این ڪار را ڪردم. 💢صبح همه در حسینیه حاضر شدند و صیاد بلند شد و گفت: «برادران❗️شما به دستور من ڪه یڪ سرباز ڪوچک جبهه اسلام هستم، قبل از اذان صبح در حسینیه حاضر شدید، ولے به امر خدا ڪه هر روز صبح با صداے اذان، شما را به نماز جماعت مے خواند،توجه نمےڪنید⁉️» این ڪار خیلےحاضران را تحت تاثیر قرار داد. سعے ڪنیم ✍ با خلاقیت، امر به معروف و نهے ازمنڪر ڪنیم نه با تحڪم و عصبانیت❗️ شهید_علے_صیاد_شیرازے 🌷 🌷 : @shohadaye_shiraz ﻓﺮﻫﻨﮓ ﺷﻬﺪا ﺭا ﺑﻪ ﺩﻳﮕﺮاﻥ ﻣﻨﺘﻘﻞ ﻛﻨﻴﺪ: http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 ﺩﺭ ﺳﺮﻭﺵ: https://sapp.ir/shohadaye_shiraz
طلوع خورشید ؛ که ملاک صبح بودن نیست خورشید مـا از پشتِ پلکهای "شما" طلوع میکند ... 🌷 🌷🍁🌷🍁🌷🍁 : @shohadaye_shiraz
شهدای غریب شیراز
ﮔﺮاﻣﻴﺪاﺷﺖ ﺷﻴﺮاﺯ 👇👇 ﺷﻬﻴﺪﻱ ﻛﻪ ﺩﺭ ﻋﻤﻠﻴﺎﺕ ﺑﺎ ﺭﻣﺰ (س) ﺩﺭ ﺷﺐ ﺷﻬﺎﺩﺕ ﺣﻀﺮﺕ ﺯﻫﺮا س ﺑﺎ ﺗﻴﺮﻱ ﺩﺭ ﭘﻬﻠﻮ ﺷﻬﻴﺪ ﺷﺪ....
شهدای غریب شیراز
🌹🌹🌹🌹 ﺭﻭاﻳﺘﻲ اﺭ ﻫﻤﺴﺮ ﺷﻬﻴﺪ ﺭﻭﺯﻳﻂﻠﺐ👇 شنبه13دی ماه سال65.... بعدازظهر3روزقبل بهم گفتن حاج جوادعملیات کربلای4مفقودشده وازم خواستن خوددارباشم تاحاج خانم وباباحاجی(ﭘﺪﺭﻭﻣﺎﺩﺭﺣﺎﺝ ﺟﻮاﺩ) متوجه نشن ...😞اخه اونا دوتاشهیدداده بودن..هرگزفکرنمی کردم خدادوباره گلی از گلستانشون بچینه..چه انتظارسختی ازم داشتن.. صبوری اونم با.3تابچه...😔 فقط خدامیدونه اون 3روزچه برمن گذشت که بعداز32سال هنوزدی ماه حال دلم منقلب میشه..پنجشنبه صبح50روزبودزایمان کرده بودم دست حسن وحمیدروگرفتم قنداقه محسن روبغل زدم ..رفتیم سرمزاربرادرای شهیدش بهشون التماس کردم هوای داداششون روداشته باشن.. بعداومدم مزارحمید(ﺷﻬﻴﺪﻋﺒﺪاﻟﺤﻤﻴﺪ ﺣﺴﻴﻨﻲ) قنداقه محسن رو روی سنگ قبرش گذاشتم وبا تمام وجودباهاش حرف زدم .... حمیدجان غریبه هامیان اینجاحاجت میگیرن منم امروزخواهرت رومثل غریبه ها تحویل بگیر.. حمیدجان من تحمل شهادت حاج جواد رو دارم اماتحمل مفقودیشو نه..سرم پایین بود..یه جفت پوتین خاکی دیدم صدام زد... خانم روزیطلب کمی سرم روبالا اوردم رزمنده ای که معلوم بود راه به راه ازجبهه اومده کنارمزاربود بی مقدمه گفت...من دیشب پیش حاج جوادبودم مثل همیشه لب پرخنده وسرحال..اینو گفت ورفت..پربودم ازسئوال..تضاد..گیج بودم.. کاش راست گفته باشه.. عصرجمعه دلتنگی بچه ها ودلشوره وبیقراری ازارم میداد..شب براشون قصه رزمنده ها وسپاهیان حضرت محمد روگفتم.. تکه اخرقصه این بود صبح که بچه ها ازخواب بیدارمیشدن میبینن مامانشون نشسته داداش کوچولوشون رو توبغل گرفته اما یه نفرزیرپتوخوابیده پسراباهم پتو روکنار میزنن ومیبینن کی زیر پتو خوابیده؟؟؟ باذوق وشوق میگفتن باباشونه...وباشادی خوابیدن..قلبم به تلاطم افتاده بود..خدایا کمکم کن..خواب به چشمام نمیومد .. اﺩاﻣﻪ ﺩاﺭﺩ...
🌹🌹🌹🌹🌹 ﺭﻭاﻳﺖ ﻫﻤﺴﺮ ﺷﻬﻴﺪ ﺭﻭﺯﻳﻂﻠﺐ 👇 پنجشنبه18دی ماه65 تشییع شهدای مظلوم عملیات کربلای4بود. حاج جوادتب داشت.... امااصراربه رفتن تشییع داشت... بعدازخوردن صبحانه بچه ها رواماده کرد حاج خانم وباباحاجی هم حاضرشدن هواسردبود سوارماشین شدیم راه به راه رفتیم گلزار شهدا.. هنوزشهدانرسیده بودن هروقت باوالدینش میرفتیم گلزار ماشین روتا نزدیکترین نقطه به مزاربرادران شهیدش جلو میاورد. انروز بعدازپارک پیاده شدیم سرمزارحسن ومحسن بین دوقبرسرش روگذاشت ویواش یواش یه چیزایی گفت وبلندشد ..برای اولین بارتوی دارالرحمه دست حسن وحمیدروگرفت. محسن بغل من بود صدام زدبیاباهم سرمزارحمیدبریم تعجب کردم هیچوقت گلزارشهدابامن همقدم نمیشد دست بچه ها رونمیگرفت اماهوامون روداشت انروز یه جور دیگه بود هم خوشحال شدم هم حیرون... خدایاچقدر مهربونی زیرلب داشتم ازشهدا بویژه شهیدعیدالحمیدتشکر میکردم که حاجتم رو به این زودی داده بودن... خدایاهفته پیش باچه حال زاروپریشونی این مسیرروطی کردم ...متوسل به شهدا شدم گفتم طاقت مفقودی حاج جواد روندارم..حال وروز هفته پیشم روبراش گفتم لبخندی زدواروم گفت شهادت لیاقت میخواد...الان شونه به شونه حاج جوادقدم به قدم سرقبرحمیدمیرم..اخه شهداعندربهم یرزقون هستن روزی ما هم از رزق اونهاست.. خدایاشکرت.. کنارقبرحمیدمنتظررسیدن شهدابودیم کنارقبرش یه گلدون وپرچم بود. حمیدفدایی امام زمان (ﻋﺞ) بودو ارادت ویژه ای داشت همه اسمشون روروی سنگ بغل گلدون مینوشتن وجا میگرفتن..تنهاکسی که هیچوقت نگفت اینجامزارمنه حاج جوادبود.. نشسته بودیم صدای این گل پرپرزکجاآمده ازسفرکرب وبلا امده برای دفن شهدا مهدی بیا مهدی بیا به گوش رسیدبلندشدبچه ها رو به من سپرد وبی قراربه سمت مراسم تشییع رفت..باباحاجی وحاج خانم هم اومدن بچه ها روبهشون سپردم ورفتم قطعه ای که شهداروبه خاک میسپردن... چشمم دنبال حاج جوادبود..زیرتابوت دیدمش اشک میریخت صورتش سرخ شده بود..نگران حالش بودم .. برگشتم پیش بچه ها..خاکسپاری شهداکه تموم شد حاج جواد باسرودست خاکی برگشت ماسوار ماشین شدیم رفت دستاش روبشوره دیر کرد رفتم دنبالش تکیه داده بود به درخت نخلی که چندردیف پایینتر ازقبرحمیدبود نگاه عمیق وپرمعنایی به گلزار انداخت ودورنخل چرخیدهمه محوطه روبادقت ازنظرگذروند تابرگشت جای اول درست روبروی قبر حمید.. صداش زدم برگشت سوارماشین که شدیم حالش خوب نبود دستم روروی پیشونیش گذاشتم تبش بیشتر شده بودباباحاجی گفتن اگه حالت خوب نیست من رانندگی کنم گفت نه خوب میشم وحرکت کرد..نمیدونستم انروزاخرین باریه که باهم گلزار میریم اخه اولین بیرون رفتنمون بعدازعقدگلزارشهدابودو....😔 قلبم گرفت ازاین شهرپرگناه حال وهوای جمع شهیدانم ارزوست ☘☘🌷🌷☘☘ 5 🌷☘🌷☘ : @shohadaye_shiraz ﻓﺮﻫﻨﮓ ﺷﻬﺪا ﺭا ﺑﻪ ﺩﻳﮕﺮاﻥ ﻣﻨﺘﻘﻞ ﻛﻨﻴﺪ: http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75