🔸مطلب حسین دهباشی درباره فرزند جانباز شیمیایی که بدون سهمیه نفر اول کنکور انسانی شد
🍀🌹🍀🌹🍀🌹🍀🌹
#ﻛﺎﻧﺎﻝ_ﺷﻬﺪاﻱ_ﺷﻴﺮاﺯ:
@shohadaye_shiraz
#شهادت
🌸💐🌸💐🌸💐🌸💐🌸
شھید شدن اتفاقے نیست
اینطور نیست ڪہ بگویے:گلولہ اے خورد و مُرد..
شهــــید...
رضایت نامہ دارد...
و رضایت نامہ اش را اول حسین(ع)
و علمدارش امضا میڪنند...
بعد مُھر
حضرت زهـــــرا(س)میخورد...
شهـــید...
قبل از همہ چیز دنیایش را بہ قربانگاه برده...
او
زیر نگاه مستقیم خدا زندگے ڪرده...
شھادت اتفاقے نیست...
سعادتے ست ڪہ نصیب هرڪسے نمیشود..
باید شهیدانہ زندگے ڪنے
تا شهیدانہ بمیرے
🌷 🌷
﷽
#ﻃــﺮﺡ_ﺁﻣـــﺎﺩﮔـےﺑــﺮاے_ﻣﻴﻬـﻤﺎنے_ﺷﻬـــﺪا
اﻳﻦ ﻫﻔﺘہ #قرائت ﺩﺳﺘــہ ﺟﻤﻌــے ﺫﻛــﺮ:
#استغفراللہ ربي و اتوبه الیه
#هدیـــہ ﺑﻪ ائـــمہ اﻃﻬﺎﺭ(ع) ﺑﺨــﺼﻮﺹ #اﻣﺎﻡ_ﺭﺿﺎ (ع )و اﻣﺎﻡ ﺭاﺣﻞ(ﺭﻩ ) و ﺷﻬﺪاﻱ ﺷﻬﺮﻣﺎﻥ و
ﺑﺨﺼـــﻮﺹ #ﺷﻬﻴﺪاﻥ ﺧﺎﻧﻮاﺩﻩ ﻋﺴﻜﺮﻳﺎﻥ و
اﻣــﻮاﺕ و ﮔﺬﺷﺘــﮕﺎﻥ و...
ﻫــﺮﻛﺲ ﺑہ ﻫﺮ ﺗﻌــﺪاﺩ ﺑﻪ مےﺗﻮاﻧـﺪ ﺩﺭ ﺧﺘــﻢ اﻳﻦ ﺫﻛﺮﺷــﺮﻛﺖ ﻛﻨﻨــﺪ
👆👆👆
بهشت، همیشہ نباید
درختانے داشته بـــــاشد ڪہ
رودهایے از پـــایینش جـــــریان دارند..!
گاهے بیــــابانیست ڪہ #خون_شهـدا
در آن جاریست...
🍃🍀🌹🍃🍀🌹🍃🍀🌹
#ﻛﺎﻧﺎﻝ_ﺷﻬﺪاﻱ_ﺷﻴﺮاﺯ:
@shohadaye_shiraz
شهدای غریب شیراز
#ﺷﻬﻴﺪﺣﺴﻦ_ﺣﻖﻧﮕﻬﺪاﺭ #شهدای_ﻏﺮﻳﺐ_فارس
🌷 حسن را کنار مسجد سوسنگرد دیدم در حالی که از بازویش خون می چکید و برجک یک تانک کنارش افتاده بود. گفتم چی شد؟
گفت: دشمن خانه به خانه در سوسنگرد پیش روی می کرد. ناراحت و مستأصل در کوچه ها می گشتم. وقت نماز مغرب بود. به خانه¬ای وارد شدم و به نماز ایستادم. بعد از نماز سرم را به سجده گذاشته بودم که برای لحظه¬ای خوابم برد. ناگهان شنیدم ندایی می گوید: حسن، بلند شو، الان وقت خواب نیست، سربازان من به کمک تو نیاز داند.
از جا پریدم. وارد خیابان شدم. در تاریکی شب پایم به یک قبضه آرپی جی گیر کرد. کمی آن¬طرف¬تر یک کوله موشک آرپی جی دیدم. کوچه به کوچه پیش می رفتم و هر ماشین دشمن را می دیدم یا صدایش را می شنیدم، یک گلوله به آن می کوبیدم. تا رسیدم به مسجد و این تانک. قبل از اینکه شلیک کنم. گلوله تیربار روی تانک به بازویم نشست، اما گلوله آخرم را به آن کوبیدم، در اثر انفجار برجکش برداشته و کناری افتاد...
آن شب حسن هشت تانک و بیست خودرو و نفر بر عراقی را شکار کرده بود. همین شکست زرهی دشمن در سوسنگرد، از عوامل اصلی عقب نشینی دشمن از سوسنگرد بود.
#شهید ابوالحسن حق نگهدار
#شهدای_ﻏﺮﻳﺐ_فارس
🍀🌹🍀🌹🍀🌹🍀
#ﻛﺎﻧﺎﻝ_ﺷﻬﺪاﻱ_ﺷﻴﺮاﺯ:
@shohadaye_shiraz
ﻓﺮﻫﻨﮓ ﺷﻬﺪا ﺭا ﺑﻪ ﺩﻳﮕﺮاﻥ ﻣﻨﺘﻘﻞ ﻛﻨﻴﺪ:
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
مے دانیـد!
بِینِ خُودِمـان بِمـانَد
گـاهے!
دلمـان مےخواهَـد
دِلِ شما هَـم بـرای ما تَنگـ شَود... !
#ﺷﻬﺪاگاهی_نگاهمان_ڪنید
🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹
#ﻛﺎﻧﺎﻝ_ﺷﻬﺪاﻱ_ﺷﻴﺮاﺯ:
@shohadaye_shiraz
هر کس خسته شده است،
جمع کند برود!
ما پای این انقلاب، نظام و خون شهدا ایستاده ایم
#شهید_حسن_باقری
من هـــــر روز 🌻
در انتـظارِ نگاهـتان مےنشینم❤️
تا صــــبحِ من هم بخیـــــر شود...🌸
سلام و درود خدا بر شهدا
🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃
#ﻛﺎﻧﺎﻝ_ﺷﻬﺪاﻱ_ﺷﻴﺮاﺯ:
@shohadaye_shiraz
#زیارت اﻣﺎﻡ ﻣﻬﺮﺑﺎﻧﻲ
کاخ همه شاهان جهان را که بگردی
دربار کسی «پنجره فولاد» ندارد
🔹ﻓﺮﺩا ﺭﻭﺯ 23 ﺫﻱ اﻟﻘﻌﺪﻩ ﺭﻭﺯ ﻣﺨﺼﻮﺹ ﺯﻳﺎﺭﺗﻲ اﻣﺎﻡ ﺭﺿﺎ ع اﺳﺖ
🍃🌹🍃🌹🍃🌹
#ﻛﺎﻧﺎﻝ_ﺷﻬﺪاﻱ_ﺷﻴﺮاﺯ:
@shohadaye_shiraz
گفتہ اند:
سحرخیز باش تا ڪامـــــروا باشے؛
و #کـــــامِ من روا نمےشود،
بجــــز از رزقِ ســــفرۀ
شهدا...
#صبحتون_شهدایی🌷
🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷
#ﻛﺎﻧﺎﻝ_ﺷﻬﺪاﻱ_ﺷﻴﺮاﺯ:
@shohadaye_shiraz
🌷 حدود 70 سال سن داشت و 9 فرزند. از اول جنگ با پسرهایش مقیم جبهه بود.
...آموزش های غواصی قبل از کربلای ۴ بود. سید ابراهیم را دیدم، لباس غواصی به تن داشت، یک دست سیاه، سر و صورتش پوشیده از موی سفید. گفتم سید سفید و سیاه شدی...
دستی به ریش سفیدش کشید و گفت: ان شاالله این بار با خونم خضابش می کنم!
... برای سرکشی از سه راه شهادت رفته بودم. دیدم سید تنها داخل یک سنگر نشسته و به دقت جلو را نگاه می کند. رفتم کنارش. گفتم: سید چرا تنهایی؟
گفت:اخه اینجا اتیش سنگینه, کسی نمی ایسته, چند تا هم شهید
مجروح دادیم. خودم وایستادم که حواسم به حرکت دشمن باشه!
خندید و گفت: تا من هستم خیالت از اینجا راحت باشه.
خداحافظی کردم. چند قدمی که دور شدم, خمپاره ای کنارش نشست و همچو پیر کربلا, حبیب بن مظاهر، رویش خضاب شد...
#شهیدسیدمحمدابراهیم_پوریزدان پرست
#شهدای_ﻏﺮﻳﺐ_فارس
🍃🌹🍃🌹🍀🌹🍃
#ﻛﺎﻧﺎﻝ_ﺷﻬﺪاﻱ_ﺷﻴﺮاﺯ:
@shohadaye_shiraz
ﻓﺮﻫﻨﮓ ﺷﻬﺪا ﺭا ﺑﻪ ﺩﻳﮕﺮاﻥ ﻣﻨﺘﻘﻞ ﻛﻨﻴﺪ:
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
❃✨↫«بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن»↬✨❃
#تواضع_فروتنی
شهيد بابايي از اتومبيلهاي شيك و پر زرق و برق اصلاً خوشش نميآمد و براي اياب و و ذهاب اگر يك وانت هم در دسترسش بود، از آن استفاده ميكرد. خدمت به مردم و به خصوص خدمت به رزمندگان برايش از هر كاري شيرينتر بود...
يكبار با هم در جزيره مجنون بوديم و يك وانت در اختيار داشتيم، هنگام غروب آفتاب مرا صدا زد و گفت:
حسن مگر وانت نداري؟
گفتم: _چرا
گفت: ما الان كاري نداريم، بيا برويم اين بسيجيها را از سنگرها به مقرشان برسانيم...
گفتم: اينها تمام مسلح هستند و شما شخصيت بزرگي هستيد، ممكن است مشكلي براي شما بوجود بيايد...
با خنده و با لهجه قزويني گفت:
پسر جان آنكس كه بايد ببرد ميبرد. بيا برويم!
خلاصه در اوقاتي كه كاري نداشتيم، به اصرار ايشان ميرفتيم و برادران بسيجي را در جزيره جابهجا ميكرديم و ايشان كه هميشه لباس بسيجي به تن داشت، رزمندگان بسيجي را در آغوش ميگرفت و با شوق ميبوسيد و ميگفت:
شما لشكريان امام زمان(عجل الله تعالی فرجه شریف) هستيد قدر خودتان را بدانيد...
#سرلشکر_خلبان_شهید_عباس_بابایی
راوے : #همرزم_شهید
#سالروز_شهادت🌷
#پانزده_مردادماه_۶۶
🍀🌷🍀🌷🍀🌷🍀
ﻛﺎﻧﺎﻝ ﺭﺳﻤﻲ ﻫﻴﻴﺖ ﺷﻬﺪاﻱ ﮔﻤﻨﺎﻡ ﺷﻴﺮاز
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75