#سیره_شهدا 🕊🌺
🍁هر كس تهران كاري داشت به او #زنگ ميزد.
فاميـل و غريـب و همسـايه برايش #فرقي #نداشت.☝️
هر كس كه از او كاري ميخواست، انجام مـيداد
و #هـيچ_گاه بهانه ای نميتوانم و نميشود، نمي آورد.👌
هميشه به من #ميگفت هر مشكلي داري فقط به خودم بگو؛
نمي خواهد بـه كس ديگري بگويي.
برايش كه درد دل ميكردم، ميخنديد و آرامـم مـي كـرد.💔
#ﺷﻬﻴﺪﺣﺎﺝ ﺩاﺩاﻟﻠﻪ ﺷﻴﺒﺎﻧﻲ
#شهادت ٩٣/٤/٢
#نقل_از_مادرشهید
#سالروز_شهادت 🕊
ﻳﺎﺩﺷﻬﺪا ﺻﻠﻮاﺕ
🔺🌷🔺🌷
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ ایتا :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
*داستان دنباله دار هر روز یک قسمت*
* #شهید_جلال_کوشا*
* #نویسنده_فاطمه_ملاحت(کوشا)*
* #قسمت_چهل_و_ششم*
✅به روایت داوود عبدوس
شب تلفن خانه زنگ خورد.
_الو بفرمایید.
_العبدوس.
خندیدم و گفتم : جلال تویی؟؟
_العبدوس! ما داریم میریم تو نمیای؟!
_چرا فردا پس فردا حرکت می کنم میام!
_اگه نیومدی ما رفتیم.
بار سوم بود که تماس می گرفت . روز بعد پولم را بستم و عازم اهواز شدم.
توی اتوبوس حرفهای جلال و خیالات پریشان آشفته ام کرده بود. یکی از بچه ها کنارم نشست.
_داداش عبدوس با خودت خلوت کردی.این قدر رفتی شناسایی یکی از خاطره ها را برام تعریف میکنی!؟
یاد حاجی نوروزی افتادم و خاطره اولین برخوردم با جلال. حاجی حافظ قرآن بود. هم سن و سال پدرم. آن شب بین بچههای شناسایی لباس بود و با سر و دست های بسته آماده حرکت بود.
_به به چه بازی قشنگی چقدر بهت میاد!
بلند شد و صاف ایستادن و پیشانی بند قرمز یا حسین را به پیشانی اش و گفت بریم که دیر شد امشب شب پروازه !
خندیدم و گفتم : حالا که اصرار می کنی به خاطر روی گلت فقط تا سر محور بعدش باید برگردی.
برق شادی را توی چشمان حاجی میدیدم شوق و ذوق جوان های ۲۰ ساله را داشت .وقتی رسیدیم سر محور زدم روی شانهاش.
_حاجی دیگه باید برگردی!
_نه بزار بیام!
لحنش التماس بود .منوری روی سرمان جرقه زد و روشن شد.
_حالا که اصرار می کنی بیا.
آتش پراکنده توپخانه دشمن شروع شده بود. تا رسیدیم پشت خاکریز دوجداره ، چند خمپاره اطرافمان زمین خورد. درازکش شدیم پشت خاکریز بادوربین منطقه را بررسی میکردم که یک مرتبه تیربار سنگر دشمن ما را بست به رگبار. گلوله ای خورد توی سینه حاجی و بدون آه و ناله افتاد و خون سینه اش زد بیرون . شوک زده زانو زدم . سرش را به سینه چسباندم و خیره شدم به پیشانی بند قرمز یا حسین و موهای حنا بسته اش.
_قربان غریبی است یا حسین مظلوم!
جنازه حاجی را جای مناسبی از خاکریز قرار دادم و پلاک را جدا کردم و برگشتیم عقب.
فرداشب برانکارد برداشتم و با یکی از بچه ها حرکت کردیم به طرف محور. ورود ما به ابتدای محور همراه شد با صدای خفه انفجار خمپاره و باران تیرها . گرومپ گرومپ.. گلوله های خمپاره کنارمان زمین میخوردند. تیر از اطرافم رد میشد و من متعجب بودم که چرا گلوله به من نمی خورد.
#ادامه_دارد ..
❤️❤️❤️❤️❤️❤️
در ایتا
@shohadaye_shiraz
🌿🌿🌹🌿🌿🌹🌿🌿
9.16M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#ﻛﻠﻴﭗ👆
خیـالت سـرِ وقت میرسـد
ڪہ مبـادا یادم برود
نیستی
ڪه مبـادا یادم برود
دلتنڪَ شـوم ..
#ﺷﻬﻴﺪﻣﺪاﻓﻊ_ﺣﺮﻡ
#ﺷﻬﻴﺪ ﺣﺎﺝ ﺩاﺩاﻟﻠﻪ ﺩﻫﻘﺎﻥ ﺷﻴﺒﺎﻧﻲ 🌹
#ﺷﻬﺪاﻱ_ﻓﺎﺭﺱ
🌷🌹🌷🌹
و باز سالــروز شهــادت یکے از شهداے شاخص استان فارس و غریبے آنها...
📎در کمتر کانال و فضاے مجازي یاد این شهید شده است
🌷🌹🌷
یاد شهــید و دیگر شهداے مدافع حرم #صلوات
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
نشردهید
💫یادی از سردار شهید حاج منصور خادم صادق💫
🌷با آقا منصور سر موضوعی بحث می کردیم. کم کم حاجی تند شد و عصبانی، رنگ سرخی به صورتش پاشیده شده بود. یک لحظه دیدم در اوج تندی، صدایش را پائین آورد، سرش را پائین انداخت و صورتش را به سمت دیگری چرخواند بعد هم چند قدمی از من دور شد. وقتی برگشت رنگ و رویش مثل اول شده بود و از سرخی عصبانیت چیزی در آن نبود. صورتم را بوسید و گفت: شرمنده سید. تند شدم، حلالم کن!
راوی سید معین انجوی
🌿🌷🌿🌷🌿
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ سروش:
https://sapp.ir/shohadaye_shiraz
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
#سیره_شهدا
خط قرمز ایشان صیانت از بیت المال بود، در زمان کار هم خیلی بر این موضوع تاکید داشت و معمولا در قالب شوخی تذکراتی در این باره می داد و به نیروهای تحت فرمانش می گفت، "اگر بیت المال را هدر بدهید، بچه هایتان شاخ در می آوردند" که منظورش این بود که از راه راست منحرف میشوند.
ایشان با فرزندان خودمان هم با این روش عمل می کرد، به طوریکه این موضوع برایشان ملکه شده بود. با همین شوخی ها و بیان زیبا، نکات تربیتی را آموزش می داد و با بچه ها همراهی می کرد.
ﺭاﻭﻱ : ﻫﻤﺴﺮﺷﻬﻴﺪ
🌹🌷🌹
#ﺷﻬﻴﺪﻣﺪاﻓﻊ_ﺣﺮﻡ
#ﺷﻬﻴﺪﺩاﺩاﻟﻠﻪ_ﺷﻴﺒﺎﻧﻲ
#ﺳﺎﻟﺮﻭﺯﺷﻬﺎﺩﺕ 🌷
#ﺷﻬﺪاﻱ_ﻓﺎﺭﺱ
🌹🌷🌹
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ ایتا :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
13.62M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🚩 بند پوتین پسرم | #روایتگری
🎬 برشی از روایتگری امیرسرتیپ دربندی در برنامه با این ستاره ها
#انتظار_مادران_شهدای_هویزه
🍃🌹🍃🌹
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
نشر دهید
✨هࢪباࢪڪہلبخندزدےصبحآمد ...
شایدڪہتو خورشیدےومݩ
بی خبࢪم🌤!
#صبحتون_شهدایی
🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷@golzarshohadashiraz
🌟 #چهـلہ_ولایــت_باشهـــدا🌟
✅ مَا مِن عِلمٍ إِلَّا وَ قَد عَلَّمتُهُ عَلِیّاً وَ هُوَ (الإِمَامُ المُبِینُ).
✅ هیچ دانشی نیست مگر آنکه آن را به علی آموختم و اوست (امام روشنگر).
------------
👈مبلغ غدیر باشیم...
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
هدایت شده از شهدای غریب شیراز
#مراسم *میهمانی لاله های زهرایی*
و گرامیداشت سالگرد شهادت سردار مدافع حرم دادالله شیبانی
با قرائت زیارت عاشورا
#بامداحی *کربلایی امیر محمدی*
#مکان : دارالرحمه_شیراز/قطعه شهدای گمنام
#زمان : *پنجشنبه ۳ تیرماه ۱۴۰۰ /از ساعت ۱۸/۳۰*
⬇️⬇️⬇️⬇️
*مراسم در #فضای_باز و با رعایت فاصله گذاری اجتماعی و پروتکل های بهداشتی و با مجوز ستاد استانی کرونا برگزار میشود*
🔺🔹🔺🔹🔺
#هییت_شهدای_گمنام_شیراز
🔹🔹🔹🔹
پخش زنده با اینترنت رایگان از لینک:
http://heyatonline.ir/heyat/120
*داستان دنباله دار هر روز یک قسمت*
* #شهید_جلال_کوشا*
* #نویسنده_فاطمه_ملاحت(کوشا)*
* #قسمت_چهل_و_هفتم*
✅به روایت داوود عبدوس
....
آنی صدای نشستن تیر رسام را توی تن همراهم شنیدم. برگشتم طرفش. روی زمین افتاده بود و خون سرخ و شفاف آرام از سینه اش روان بود . با چفیه محل خونریزی را بستم بلندش کردم و روی دوشم انداختم و برگشتم مقر.
وقتی رسیدیم خونریزی زیاد شده بود و نفسهای آخر را می کشید . دستش را گرفتم و به چشمانش خیره شدم . آرام سرش را چرخاند به طرف کربلا لبخندی زد و دستم را رها کرد.
توی روشنای صبح اتفاق های چند روز پیش فکر میکردم که چشمم افتاد به تویوتای خاکی رنگی که داخل پایگاه شد و دو جوان از آن پیاده شدند . بلند شدم و رفتم طرفشان .
جوان بلند قامت با صورتی زیبا که چند جای آن جای ترکش مشاهده میشد و طرحهای شفاف با سر و وضع آراسته لبخندی شیرین زد.
_سلام علیکم!
دست جلو آورد و دستم را فشرد. نگاهی به لباس سبز او انداختم.
_پاسدار هستی دیگه؟!
_اگه خدا قبول کنه!
_اسمتون چیه؟!
_جلال کوشا. رفیقم هم حسین فانیانی
دست در جیب کرد و برگه معرفی را بیرون آورد و نشانم داد اشاره کردم به سنگر تاکتیکی.
_بیاین توی سنگر چند دقیقه با هم حرف بزنیم
پشت سرم راه افتادند. داخل سنگر که شدیم صدای خش خش بیسیم بلند شد. حاج اسدی عصبانی از پشت بیسیم داد میزد.: عبدوس جنازه حاجی نوروزی را پیدا کردی؟!! از شیراز دارم به ما فشار میارن .. ۱۰ روزه جنازه حاجی توی منطقه است همین امشب میری پیداش می کنی!
ساعت ۸ شب با جلال و چند تا از بچه ها را افتادیم طرف محور. توی آسمان مهتاب بود . جستجو را شروع کردیم . تیربار سنگر کمین دشمن برای لحظهای خاموش می شد و دوباره از نو شروع می کرد به زدن! تیر مثل رگبار میخورد پشت خاکریز دوجداره .
نگاهی به ساعت انداختم ۳ بامداد بود. جلال با دوربین چهار طرف منطقه را دقیق نگاه میکرد دوربین را پایین آورد و انگشت کشید به طرف خاکریز دوجداره.
_اون چیه؟!
منوری نقره ای رنگ روی سرمان پایین آمد . دوربین کشیدم طرف خاکریز . آنی چشمم افتاد به جسد حاجی.
دویدم طرفش. توی مسیر چشمم افتاد به چندتا شهید که از مراحل قبلی عملیات رمضان به جا مانده بودند. در پرتو نور مهتاب چهرهشان برق میزد.
صحبت هم به اینجا که رسید اتوبوس وارد ترمینال اهواز شد.
_ببخشید که سرتون رو درد آوردم.
_نه اتفاقا خاطره جالبی بود خدا حفظتون کنه.
از اتوبوس پیاده شدم چشمم آفتاب به جیب خاکی رنگ تیپ که یکی از بچههای اطلاعات آن را می راند تا مرا دیدایستاد . سلام کردم.بی حوصله جواب سلامم را داد حرکت کردیم. دلشوره داشتم . صدای جلال مرتب در گوشم طنین انداز بود .
_«العبدوس ما داریم میریم تو نمیای!!!»
اگه بلایی سرش بیاد!
راننده ساکت ماشین را می راند به طرف پایگاه باب صحبت را باز کردم.
_چه خبر از بچه ها؟!
یک بار بغضش ترکید و صدای گریه اش بلند شد.
_عبدوس !جلالت هم شهید شد!!
#ادامه_دارد ..
❤️❤️❤️❤️❤️❤️
در ایتا
@shohadaye_shiraz
🌿🌿🌹🌿🌿🌹🌿🌿
💫یادی از سردار شهید حاج منصور خادم صادق💫
🌷چند روزی از عملیات والفجر8 و آزاد سازی فاو می گذشت. با شهید حاج مجید سپاسی برای
شناسایی به سمت خط دشمن رفته بودیم. تا جایی رفتیم که عراقی ها را با چشم می دیدیم.
حاج مجید در حال نوشتن و کشیدن نقشه بود، که متوجه یک تانک عراقی شدیم که به سمت عراقی ها چرخید و شروع به زدن مواضع عراقی ها کرد. حاج مجید گفت برو به سمتش.
رفتیم. دیدم حاج منصور است که تانک را غنیمت گرفته و در حال شلیک به سمت خود عراقی هاست.
در ابتدای عملیات چون امکان انتقال ادوات زرهی به فاو نبود، حاج منصور با غنیمت گرفتن تانک های عراقی کار تخصصی اش را انجام می داد...
راوی حاج اکبرپاسیار
34
🌿🌷🌿🌷
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ سروش:
https://sapp.ir/shohadaye_shiraz
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
⚘﷽⚘
پنجشنبه است...
وباردیگر
مزار شهدا دل ها را به سوی خود می کشاند...
دل هایی که این مکان راخلوتگاه خویش قرارداده اند
و یکدل سیر دلتنگی را بر مزارشان می بارند...
#پنجشنبه_های_عاشقی💔
#باز_پنجشنبه_ویاد_شهدا_باصلوات
🍃🌹🍃🌹
#ﺯﻳﺎﺭﺕﻣﺠﺎﺯﻱ ﺷﻬﺪاﻱ ﮔﻤﻨﺎﻡ ﺷﻴﺮاﺯ, قرائت زیارت عاشورا
👇👇
🚨🚨🚨🚨
همینک.... ⭕️⭕️
لینک هییت آنلاین با اینترنت رایگان:
http://heyatonline.ir/heyat/120
⭕️آنلاین شوید⭕️