eitaa logo
#شهدای_طالقان
111 دنبال‌کننده
7.2هزار عکس
2.4هزار ویدیو
16 فایل
#رسانه_فرهنگی #عکس_اخبار_اطلاعات #شهدا #ایثارگران #آزادگان #جانبازان (شهداء شمع محفل بشریتند) (مابه شهداء مدیونیم) ارتباط بامدیرکانال👇 #مدیر_رسانه_شهدای_طالقان👇 @K_mahmoudi_alborz @Ya_mahdi_adrekniiiii 👈ادمین
مشاهده در ایتا
دانلود
🌴💐🍀🌺🍀💐🌴 مي‌فرمايد : مرد شريف و را مي‌شناسم به نام . او بار با پاي به مشرّف شده است و در ميان مردم مشهور است كه طي‌الارض دارد . او يك سال به آمد ، من حضوراً با او كردم تا حقيقت موضوع را از او جويا شوم . او گفت : يك سال با به طرف به راه افتادم . حدود يا نُه منزل بيشتر به نمانده بود كه براي انجام كاري تعلّل كرده ، از عقب افتادم . وقتي به خود آمدم ، ديدم حركت كرده و هيچ اثري از آن ديده نمي‌شد . راه را گم كردم ، حيران و سرگردان وامانده بودم . از طرفي آن چنان بر من غالب شد كه از زندگي نا اميد شده و آماده‌ي بودم . ناگهان به ياد بشريّت افتادم و فرياد زدم : ! ! راه را به من نشان بده ! خدا تو را كند ! در همين حال ، از دور به نظرم رسيد ، به او خيره شدم و با كمال ناباوري ديدم كه آن مسير را در يك چشم به هم زدن و در كنارم ايستاد . بود و زيبا با لباسي پاكيزه كه به نظر مي‌آمد از باشد . بر سوار بود و مَشك با خود داشت . كردم . او نيز مرا به نيكي ادا نمود . : تشنه‌اي؟ گفتم: آري ، اگر امكان دارد كمي آب از آن مَشك مرحمت بفرماييد ! او مَشك آب را به من داد و من آب نوشيدم . آنگاه فرمود : مي‌خواهي به برسي؟ گفتم : آري . او نيز مرا بر ترك خويش سوار نمود و به طرف به راه افتاد . من عادت داشتم كه هر روز دعاي « حرز يماني » را قرائت كنم . مشغول قرائت شدم . در حين گاهي به طرف من برمي‌گشت و مي‌فرمود : اين طور بخوان نگذشت كه به من فرمود : اين‌جا را مي‌شناسي؟ كردم، ديدم در حومه‌ي شهر هستم . گفتم : آري مي‌شناسم . : پس پياده شو ! من پياده شدم، برگشتم او را ببينم ، ناگاه از ناپديد شد . متوجّه شدم كه او است . از گذشته‌ي خود شدم و از اين كه او را و از او جدا شده بودم، بسيار و ناراحت بودم. پس از هفت روز ما به رسيد ، وقتي مرا ، تعجّب نمودند ، زيرا يقين كرده بودند كه من جان به در نخواهم برد . به همين خاطر بين مشهور شد كه من دارم . منبع : كتاب داستان‌هايي از امام زمان (ع)
🌴💐🍀🌺🍀💐🌴 مي‌فرمايد : مرد شريف و را مي‌شناسم به نام . او بار با پاي به مشرّف شده است و در ميان مردم مشهور است كه طي‌الارض دارد . او يك سال به آمد ، من حضوراً با او كردم تا حقيقت موضوع را از او جويا شوم . او گفت : يك سال با به طرف به راه افتادم . حدود يا نُه منزل بيشتر به نمانده بود كه براي انجام كاري تعلّل كرده ، از عقب افتادم . وقتي به خود آمدم ، ديدم حركت كرده و هيچ اثري از آن ديده نمي‌شد . راه را گم كردم ، حيران و سرگردان وامانده بودم . از طرفي آن چنان بر من غالب شد كه از زندگي نا اميد شده و آماده‌ي بودم . ناگهان به ياد بشريّت افتادم و فرياد زدم : ! ! راه را به من نشان بده ! خدا تو را كند ! در همين حال ، از دور به نظرم رسيد ، به او خيره شدم و با كمال ناباوري ديدم كه آن مسير را در يك چشم به هم زدن و در كنارم ايستاد . بود و زيبا با لباسي پاكيزه كه به نظر مي‌آمد از باشد . بر سوار بود و مَشك با خود داشت . كردم . او نيز مرا به نيكي ادا نمود . : تشنه‌اي؟ گفتم: آري ، اگر امكان دارد كمي آب از آن مَشك مرحمت بفرماييد ! او مَشك آب را به من داد و من آب نوشيدم . آنگاه فرمود : مي‌خواهي به برسي؟ گفتم : آري . او نيز مرا بر ترك خويش سوار نمود و به طرف به راه افتاد . من عادت داشتم كه هر روز دعاي « حرز يماني » را قرائت كنم . مشغول قرائت شدم . در حين گاهي به طرف من برمي‌گشت و مي‌فرمود : اين طور بخوان نگذشت كه به من فرمود : اين‌جا را مي‌شناسي؟ كردم، ديدم در حومه‌ي شهر هستم . گفتم : آري مي‌شناسم . : پس پياده شو ! من پياده شدم، برگشتم او را ببينم ، ناگاه از ناپديد شد . متوجّه شدم كه او است . از گذشته‌ي خود شدم و از اين كه او را و از او جدا شده بودم، بسيار و ناراحت بودم. پس از هفت روز ما به رسيد ، وقتي مرا ، تعجّب نمودند ، زيرا يقين كرده بودند كه من جان به در نخواهم برد . به همين خاطر بين مشهور شد كه من دارم . منبع : كتاب داستان‌هايي از امام زمان (ع)