هدایت شده از حاج جواد
سلام علیکم
ابتدایی که علی رغم میل باطنی☺️ واردواحدتخریب شدم متوجه شدم جوانکی خوش سیمادورادورچشمش به من است وهرجامیروم انگارکه داردآنالیزم میکند.
به بهانه ای سرصحبت رابااوبازکردم دیدم بله قصددوستی وارتباط دارد. روزهاکارمان این شده بوددرهنگام فراغت دست به دست هم درپادگان ظفرمیرفتیم دردامنه کوه وکناردرختان بلوط به صحبت کردن وبالا بردن شناخت نسبت به هم می پرداختیم متوجه شدم که اوجوانی پرشوراهل معنی وبااخلاق است امابرخلاف اومن خیلی تودل برونبودم لذابهانه اوردم که توقدیمی هستی وخوبی شایدمناسب نباشیم امااویک تیکه کلام داشت میگفت توپیرتخریبی وتعاریف الکی میکردخلاصه ثابت کردم که تازه واردتخریب شدم وآموزش ندیدم وچیزی بلدنیستم که بعدازاین قضیه شروع کردبه بیان بعضی معارف دینی وهرازچندگاهی نصایحی میکردالبته بالبخندزیباودل نشینش که واقعابیادماندنی است.
اودرواحدتبلیغات واحدخدمت میکردویک نوارازکویتی پورهم داشت که دائم همان راپخش میکرد:
ایهاالمومنین قاتل المشرکین
روبه میدان کنید بهراحیای دین
خلاصه این نوارراازخریدم به پنجاه تومن ودوستی مابیشترشدتااینکه یک پیشنهادخلاف داد😂که من تااون موقع نشنیده بودم گفت بیاصیغه اخوت ببندیم😳پرسیدم این چیه دیگه؟ دستم راگرفت ورفتیم جای همیشگی وتوضیح دادکه بایدبرای هم دعاکنیم اگرشهیدشدیم همدیگرراشفاعت کنیم به دیدارهم برویم ودیدم عجب موضوع جالبیه اولش شیرین بوداماعشق اول نمودآسان ولی افتادمشکلها
هرروزمیدیدم که او دراوج وهمه دوروبرش هستندومن انگارخیلی فاصله دارم این قضیه هم ناراحتم میکردوهم حس حسادت بهش داشتم.
تااینکه پس ازبازگشت ازماموریت قلاویزان وسنگربتونی که بعنوان بیسیم چی درخدمت بودم اعزام شدم آموزش صابرین۴وشدم تخریبچی. درپایان دوره اوخودش رارساندوازدیدارش بسیارمشعوف شدم درعکسی که هست بالای خاکریزایستاده بودوماراتماشامیکرد.
عملیات کربلای ۴حقیرباگروه شهیدمحمدصالح شریفی پشتیبان بودیم ودرجاده صبوری کیسه سنگردرست میکردیم واودرهمان عملیات آسمانی شد. روح برادرشهیدم حسن لسانی وهمه شهدایمان شادانشاالله که واقعامدرس بی بدیلی بود. 🌷