eitaa logo
شهدای هنزاء🇮🇷🇵🇸
132 دنبال‌کننده
6.1هزار عکس
2.1هزار ویدیو
17 فایل
پایگاه شهدایی،معرفتی،بصیرتی وسیاسی
مشاهده در ایتا
دانلود
مصاحبه خواهر شهید مجید امیری با روزنامه جوان درمورد خصوصیات وسبک زندگی شهید👇👇
" درخواست مقام ارشد اروپایی از سیدحسن نصرالله در موضوع ایران قدردانی رهبر انقلاب از عملکرد نیروهای مسلح در حوادث اخیر پایگاه آمریکا در شمال حسکه هدف حمله پهپادی قرار گرفت مجید با شهادتش آرزوی مادرمان را برآورده کرد ۳۰ ارديبهشت ۱۳۹۹ - ۱۱:۳۱ اخبار رسانه ها اخبار خواندنی مادرم پنج سال بعدازشهادت مجید رفت ومحل شهادت برادرم را زیارت کرد. واقعاً سخت بود. جاده خلوت و ساکتی بود. آن قسمتی که برادرم شهید شده حال و هوای عجیبی داشت. مادرم به آنجا رفت، معتقد بود آنجا آخرین نقطه‌ای است که پسرم نفس کشیده و با دشمنان جنگیده است. به گزارش گروه رسانه های خبرگزاری تسنیم، مجید در چهارمین روز اردیبهشت 1370 متولد شد و درست در سالروز تولدش در سال 92 به شهادت رسید. در لحظاتی که خانواده چشم‌انتظار آمدن مجید بودند تا شمع‌های تولدش را خاموش کند، او در خون خود غلتیده بود. شهید امیری که از شهدای نیروی انتظامی است، به گفته خواهرش سال‌ها در حسرت شهادت بود و عاقبت درست در روزی که 22 سال قبل متولد شده بود، در همان روز شهید شد. گفت‌وگوی ما با فاطمه امیری خواهر شهید را پیش رو دارید. تولد و شهادت برادرتان درست در روز 14 اردیبهشت است. در این فاصله، مجید چند سال حیات زمینی داشت؟ برادرم در تاریخ 4 اردیبهشت 70 در بیمارستان آیت‌الله کاشانی شهر کرمان متولد شد و 22 سال بعد در همین تاریخ به شهادت رسید. ما چهار برادر و سه خواهر هستیم که در یک خانواده متوسط پرورش پیدا کردیم. زندگی آرام و راحتی داشتیم تا اینکه در سال 77 پدرم به رحمت خدا رفت. من آن زمان 14 سال داشتم و مجید هفت سال داشت. نبودن‌های پدر مسئولیت زندگی را به دوش مادرم انداخت. مجید فرزند آخر خانواده بود و وابستگی زیادی بین ایشان و مادرم ایجاد شده بود. خدمت سربازی مجید اولین روز‌های جدایی او از خانواده‌ای بود که دلبستگی زیادی به او پیدا کرده بودیم. تحصیلاتش چه بود؟ ما همه رشته تجربی خوانده بودیم و برای همین مادرم تأکید داشت مجید هم این رشته را بخواند، اما اصلاً علاقه نداشت و در هنرستان فنی و حرفه‌ای در رشته برق ثبت نام کرد. مجید در امتحان ورودی دانشگاه قبول نشد. مادر اصرار کرد که برادرم دانشگاه آزاد شرکت کند، اما مجید علاقه زیادی به نظام داشت. همه عزمش را جزم کرده بود که وارد نظام شود. اصرار‌های مادر هم دیگر فایده‌ای نداشت. مجید می‌گفت مگر همه باید به دانشگاه بروند؟! ما نگران بودیم که مجید تحمل سختی‌های این مسیر را نداشته باشد. نهایتاً مجید وارد نظام شد و برای اولین بار بعد از شش ماه آموزشی به خانه آمد. خیلی تغییر کرده بود و بسیار مقید شده بود. برای اقامه نمازش به مسجد می‌رفت. هر پنج‌شنبه صوت دعای کمیل از اتاقش شنیده می‌شد. شب‌ها قبل از خواب قرآن تلاوت می‌کرد. برادرم روز‌های دوشنبه و پنج‌شنبه روزه می‌گرفت. خیلی وقت بود، اما نمی‌دانستیم. وقتی موقع ناهار در خانه بود به بهانه خستگی سر سفره حاضر نمی‌شد. زمان اذان مغرب قبل از افطار نمازش را می‌خواند. بیشتر این ایام را بدون خوردن سحری گذراند. نمی‌خواست از سر و صدای صبحش ما بیدار شویم. همه این‌ها برای ما عجیب بود. روز شهادتش، روز تولد برادرتان بود. آن روز چه اتفاقی افتاد؟ مجید حدود ساعت 9 صبح به خانه آمد و ساعت 9 و نیم صبحانه‌اش را خورده بود. مادر می‌گفت ساعت سه و نیم گوشی مجید زنگ خورد و مجید به نفر پشت تلفن گفت خودم را می‌رسانم. دقیقاً شب تولدش بود. همه برنامه‌ریزی کرده بودیم تا بدون اینکه بداند برایش جشن تولد بگیریم. موقع رفتن مادر را بوسیده بود و گفته بود شاید امشب به عملیات بروم. مجید سوار موتورش شد و رفت. مادرم می‌گفت تا جایی که می‌توانستم با چشمانم بدرقه‌اش کردم. از ساعت 8 شب به بعد خبری از مجید نشد، همین مادرم را نگران کرد. ساعت 10 شب خواهر و برادرهایم آمده بودند تا در شب تولد مجید همگی دور هم باشیم. کیک تولد مجید آماده بود. مادر با ذوق و شوق فراوان کیک را خریده بود. هر چه انتظار کشیدیم خبری از مجید نشد. مادرم از خواهرم خواست با مجید تماس بگیرد. هرچه تماس می‌گرفتیم خط مجید از دسترس خارج شده بود. کمی بعد گوشی مجید خاموش شد. خواهر و برادرهایم که دیگر از آمدن مجید ناامید شدند به خانه‌هایشان رفتند. فردای همان روز صبح داشتم آماده می‌شدم که از خانه خارج شوم که تلفن خانه زنگ خورد. یکی از دوستان مجید بود، شماره برادرم را می‌خواست. وقتی علت را پرسیدم گفت کاری پیش آمده که باید با ایشان تماس بگیرم. من هم شماره را دادم. مادرم که مکالمه من را با دوست مجید شنید خیلی تعجب کرد، گفت ساعت هفت و نیم صبح شماره داداش را برای چه می‌خواهد؟ من از خانه خارج شدم، هنوز خیلی دور نشده بودم که دامادمان تماس گرفت و گفت گویا مجید تیر خورده و او را به بیمارستان سیدالشهدا (ع) منتقل کرده‌اند. من به خانه برگشتم. مادرم گفت چرا نرفتی؟ گفتم امروز نمی‌روم. مادر گفت خب با هم برویم خرید. من
شان که به قولی راه‌بازکن بود آمد. ما پنهان شدیم و کمین کردیم که دیده نشویم. می‌دانستیم بعدش ماشین اصلی‌شان می‌آید. وقتی ماشین اول با سرعت رد شد، گرد و غبار شد. همین که آمدیم گل‌میخ را در جاده باز کنیم ماشین دوم‌شان که تیربار حمل می‌کرد از راه رسید و شروع به تیراندازی کرد. من خودم را به پایین انداختم. یک جایی برکه‌مانند بود. تاریک بود، جز صدای تیراندازی مجید چیزی نمی‌شنیدم. پنج دقیقه بعد سر و صدا خوابید. هیچ صدایی نمی‌آمد. با خودم گفتم شاید نشسته است. 15 دقیقه گذشت دوباره تیراندازی شروع شد. اشرار کمی جلوتر به کمین بچه‌ها خورده بودند. کمی بعد مجید را صدا کردم، جوابی نیامد. از برکه بیرون آمدم و خودم را به جاده رساندم. مجید را دیدم که اسلحه به دست روی زمین افتاده است. تیر به قفسه سینه‌اش اصابت کرده بود. فریاد زدم مجید امیری شهید شده، بچه‌ها که صدای من را شنیدند خودشان را رساندند.» حال و روز مادرتان این روز‌ها چگونه است؟ مادرم پنج سال بعد از شهادت مجید رفت و محل شهادت برادرم را زیارت کرد. واقعاً سخت بود. جاده خلوت و ساکتی بود. آن قسمتی که برادرم شهید شده حال و هوای عجیبی داشت. مادرم به آنجا رفت، معتقد بود آنجا آخرین نقطه‌ای است که پسرم نفس کشیده و با دشمنان جنگیده است. کنار جاده تابلویی نصب کرده و روی آن نوشته‌اند «محل شهادت شهید مجید امیری» و عکسش را با همان لباس مشکی که بر تن داشت نصب کرده‌اند. هر روز شهادت مجید برای‌مان تازه می‌شود انگار که همین دیروز شهید شده است. مادرم خیلی علاقه داشت مجید ادامه تحصیل بدهد و مدرکش را بگیرد. مجید با شهادتش هم به آرزوی خود رسید و هم آرزوی مادر را برآورده کرد. برادرم در رشته علوم اجتماعی دانشگاه علمی کاربردی شرکت کرده بود. دقیقاً در فصل امتحاناتش شهید شد و دانشگاه مدرک افتخاری کاردانی را به ایشان اعطا کرد. در پایان اگر خاطره‌ای از شهید دارید برایمان بازگو کنید. زندگی با برادرم سراسر خاطره است، اما می‌خواهم از روز‌های خدمتش و همراهی با دوستانش برایتان روایت کنم. یکی از همکارانش می‌گفت اولین روز‌هایی که سر کار آمده بود با بچه‌ها دور هم نشسته بودیم و می‌گفتیم و می‌خندیدیم. میان همه این شوخی‌ها مجید رو به من و دوست دیگرم کرد و گفت من از همه شما زودتر شهید می‌شوم. یکی دیگر از همکارانش می‌گفت مجید این سال‌های اخیر خیلی عوض شده بود و به همه مسائل دقت داشت و اهمیت می‌داد. همکارش می‌گفت رفته بودیم مأموریت و برای مدتی در یک باغ مستقر شده بودیم. یک آقایی برای بچه‌ها صبحانه و گردو آورد. مجید از او پرسید این باغ برای شماست؟ ایشان در پاسخ گفت نه من فقط آبیاری می‌کنم. مجید گردو را نخورده و گفته بود، شاید صاحب باغ راضی نباشد. منبع : روزنامه جوان" https://www.tasnimnews.com/fa/news/1399/02/30/2269056/%D9%85%D8%AC%DB%8C%D8%AF-%D8%A8%D8%A7-%D8%B4%D9%87%D8%A7%D8%AF%D8%AA%D8%B4-%D8%A2%D8%B1%D8%B2%D9%88%DB%8C-%D9%85%D8%A7%D8%AF%D8%B1%D9%85%D8%A7%D9%86-%D8%B1%D8%A7-%D8%A8%D8%B1%D8%A2%D9%88%D8%B1%D8%AF%D9%87-%DA%A9%D8%B1%D8%AF#:~:text=%D8%AF%D8%B1%D8%AE%D9%88%D8%A7%D8%B3%D8%AA%20%D9%85%D9%82%D8%A7%D9%85%20%D8%A7%D8%B1%D8%B4%D8%AF,%D9%85%D9%86%D8%A8%D8%B9%20%3A%20%D8%B1%D9%88%D8%B2%D9%86%D8%A7%D9%85%D9%87%20%D8%AC%D9%88%D8%A7%D9%86
مادر را همراهی کردم و در طول مسیر به خودم دلداری می‌دادم که حالا یک تیر است دیگر، جراحی می‌کنند و از دستش خارج می‌کنند. وقتی از خرید برگشتیم، حضور همسایه‌ها دم در خانه دلم را لرزاند. باور نداشتم. خبر شهادت را از زبان بستگان شنیدیم. وقتی به مادر تسلیت گفتند، مادر بیهوش شد. او را به بیمارستان رساندیم. خیلی سخت بود. در لحظاتی که ما انتظار آمدن مجید و برگزاری جشن تولدش را می‌کشیدیم او غرق در خون خود شده و به شهادت رسیده بود. برادرم از شهادت خود آگاه بود. شش روز قبل از شهادتش به مادرم گفته بود من شهید می‌شوم و مادرم گفته بود، دیگر این حرف را نزن، اما مجید خندیده و گفته بود حالا می‌بینی. برادرم شهید شد و در همان جا که پیش از شهادتش تعیین کرده بود به خاک سپرده شد. حکایت مزاری که گفتید قبل از شهادت برای خودش مشخص کرده بود چیست؟ برادرم در گلزار شهدا و در کنار مزار شهید محمدرضا خواجویی که در روز تولدش به شهادت رسید، دفن شد. یک هفته قبل از شهادتش مجید همراه یکی از همکارانش به زیارت شهید خواجویی می‌روند. برادرم همان جا رو به همکارش می‌کند و می‌گوید خوش به حال شهید محمدرضا خواجویی، دقیقاً در سالروز تولدش به شهادت رسیده است. درد دل‌های برادرم با شهید را یکی از مسئولان بنیاد شهید که در بهشت زهرا (س) بود، شنید. ایشان بعد‌ها به من گفت: «یک هفته بعد از این ماجرا با من تماس گرفتند که یک قبر برای شهید مجید امیری نیاز داریم. بچه‌ها هم بدون اینکه از قبل هماهنگ شده باشد، مزار شهید را در کنار شهید خواجویی حفر می‌کنند. وقتی شنیدم مزار کنار شهید خواجویی کنده شده، گله کردم، اما بچه‌ها گفتند همین طوری این کار را کرده‌اند. بعد از مراسم تشییع وقتی می‌خواستم نماز را بخوانم چشمم به عکس شهید افتاد. آری همان جوانی بود که هفته گذشته سر مزار شهید خواجویی نشسته بود. با خودم گفتم شهید خواجویی چقدر زود حاجت مجید را داد.» وقتی می‌خواستیم سنگ مزار برادرم را نصب کنیم، بنیاد شهید گفت باید همه سنگ‌ها یکسان باشد. اما برادرانم اصرار داشتند که خودشان سنگ را آن‌طور که دوست دارند تهیه کنند. شب قبل از نصب سنگ یکی از نزدیکانمان خواب دیده بود که یک سنگ قبر مشکی که روی آن نوشته شده بود، شهید مجید امیری نصب شده است. برادرم در خواب گفته بودفقط روی سنگ مزار بنویسند شهید مجید امیری. برادرم زائر مزار شهدا بود آن‌قدر رفت و آمد تا خودش هم در گلزار شهدا آرام گرفت. الان خیلی‌ها با مزار برادرم انس گرفته‌اند، خانمی‌که به مجید متوسل شده و حاجت گرفته بود سفره عقدش را سر مزار شهید پهن کرد. مجید امیری چقدر شهدا را می‌شناخت و با سیره و سبک زندگی آن‌ها آشنا بود؟ برادرم قبل از شهادت کتابی در مورد شهید چمران مطالعه می‌کرد. چند کتاب هم در مورد سیر و سلوک در دست مطالعه داشت. بعد از شهادتش من آن کتاب‌ها را خواندم. واقعاً تأثیرگذار بودند، آدمی را به فکر کردن وامی‌دارد و باعث تلنگر می‌شود. پنج‌شنبه و جمعه‌هایی که در مأموریت نبود، به گلزار شهدا می‌رفت. می‌گفت در گلزار، شهدای دفاع مقدسی هستند که زرتشتی‌اند. مجید همیشه سر مزارشان می‌رفت و فاتحه می‌خواند. می‌گفت شاید کسی را ندارند که به اینجا بیاید و برایشان فاتحه بخواند. چه شاخصه اخلاقی، ایشان را به این عاقبت به خیری رسانده بود؟ مجید بسیار تودار و متواضع بود. خیلی کم‌حرف بود. بار‌ها شنیده بودم که شهدا این اخلاق را دارند یا مزین به آن ویژگی ناب هستند، اما باور نمی‌کردم تا اینکه برادرم شهید شد. به خودم آمدم که همه آن خوبی‌ها و نیکی‌ها از شهدا دور و بعید نیست. مجید خیلی نسبت به غیبت کردن حساس بود. بسیار به بیت‌المال توجه داشت. حتی از خودکار بیت‌المال برای مصارف شخصی استفاده نمی‌کرد. با اینکه از لحاظ مالی خانواده مشکلی نداشت، اما مقید بود که به مادر در خرج خانه کمک کند. گاهی که با عکسش صحبت می‌کنم، می‌گویم شما خوب می‌دانستید که این دنیا ارزش ندارد. اصلاً دغدغه دنیا را نداشت و می‌گفت شما چقدر سخت می‌گیرید. همیشه هم قانع بود. شب‌ها وقتی می‌خواست قرآن بخواند و نور چراغ مادر را اذیت نکند، چراغ قوه گوشی‌اش را روشن می‌کرد و قرآن جیبی‌اش را می‌خواند. بعد از شهادتش مادر همان قرآن جیبی که در لباس مجید بود را همراه لباسش به یادگار نگاه داشته است. هیچ وقت اعتراض نمی‌کرد. حتی وقتی حق با خودش بود. مجید بسیار آرام بود. دو ماه آخر زندگی‌اش انگار از زمین جدا شده بود. شهادتش چطور رقم خورد؟ مجید و همکارانش که در پلیس اطلاعات ناجا مشغول خدمت بودند در تاریخ 4 اردیبهشت 92 برای دفع اشرار به منطقه ساردوئیه حوالی جیرفت اعزام می‌شوند که بر اثر درگیری با اشرار به فیض شهادت می‌رسند. همکارانش نحوه شهادتش را این‌گونه برای ما روایت کردند: «15 نفر بودیم که در منطقه پراکنده شدیم. قرار بود ماشین اشرار از فرعی وارد شود. باید من و مجید با گل‌میخ‌ها مانع ایجاد می‌کردیم. ماشین اول
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥سکانس هایی از سلیطه‌های وحشی از کتک زدن وحشیانه ی مامور قانون تا ربختن چای داغ به صورت مامور و فحاشی به پلیس ▪️حقیقت اینه که توی این مملکت دیواری کوتاه تر از پلیس نیست. ده ها نهاد تو کشور برای کارهای فرهنگی و حجاب و... بودجه‌هایی میلیاردی میگیرن و معلوم نیست چه غلطی میکنن و نتیجه‌اش چیه ؟ آخرین مرحله اینکه پلیس بالاجبار باید وارد بشه و با تعدادی که از اجرای قانون تمرد میکنند برخورد قهری کنه. نکته تاسف بار اینکه همون مسئولاتی در دولت و مجلس و سایر نهادها که ایجاد این وضعیت اسفبار فرهنگی و عفاف و حجاب در جامعه معلول کوتاهی هاشونه و باید به دلیل اهمال در انجام وظیفه محاکمه بشن، وقیحانه تمام تقصیرها رو به گردن ماموران فراجا میندازند و دایه مهربانتر از مادر میشن و پلیس رو مذمت و موردهجمه قرار میدن. خب اقایون صورتی و منفعل و بی عرضه. این تصاویر روببینید.با این سلیطه های ولنگار وحشی بایدچطور برخورد کرد؟؟ شما عرضه برخورد بهتر دارید برید کف خیابون. نمیخواد غلطی کنید فقط چند ساعت توگرما و سرما تو خیابون بمونید ببینیم چقدر تحمل دارید و بعد با این جماعت چطور برخورد می کنید. ▪️اونقدر هم با قانون و انفعال پلیس رو ضعیف و تحقیر کردین که این جماعت بیشرم اینگونه جرات پیدا میکنن با پلیس این طوری برخورد کنن.چون مطمئن هستند مسئولان و قوه قضاییه پشت اونان نه پشت ماموران چون سخنان دادستان رو شنیدند که گفتند پرونده تشکیل نمیشه.چون دیدن که بلافاصله جماعت صورتی به حمایت از اونها واردمیشن 🔴 کانال شهدای هنزاء رابادیگران به اشتراک بگذارید https://eitaa.com/joinchat/708247553C64cd1dac54
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ابتکار یکی از کارگران حاضر در دیدار امروز برای دریافت هدیه انگشتر از رهبر انقلاب 🔴 کانال شهدای هنزاء رابادیگران به اشتراک بگذارید👇 https://eitaa.com/joinchat/708247553C64cd1dac54
نامه یک شهید به همراه فیش واریزی ۴۰۰۰ ریال پول به حساب دولت در زمان جنگ با عراق شهید امیر مقدم: حلال کنید... امروز پای خاکریز، دو تا از گلوله‌های آرپی‌جی به هدف نخورد، حقوق این ماهم حلال نیست، ببخشید. 🔴 کانال شهدای هنزاء رابادیگران به اشتراک بگذارید👇 https://eitaa.com/joinchat/708247553C64cd1dac54
✹﷽✹ خوشـا آنان ڪہ با عشـق ولایـٺ حسینے زنـدگے ڪردند و رفتنـد ... 🕊 باز آئینہ ، آب ، سینے و چاے و نباٺ 🌷 باز پنجشنبہ و یاد شہدا با صـلواٺ 🌷 🔴 کانال شهدای هنزاء رابادیگران به اشتراک بگذارید👇 https://eitaa.com/joinchat/708247553C64cd1dac54
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📣 عصر امروز/ جاری شدن سیلاب در گلزار شهدا کرمان 🔴 کانال شهدای هنزاء رابادیگران به اشتراک بگذارید👇 https://eitaa.com/joinchat/708247553C64cd1dac54
🔹اللّهُمَّ فَاقْبَلْ عُذْرِي 🔸خدایا! ... عذرم را بپذیر... 📗فرازی از دعای کمیل 🔴 کانال شهدای هنزاء رابادیگران به اشتراک بگذارید👇 https://eitaa.com/joinchat/708247553C64cd1dac54
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
......................﷽................................ اَللّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الْحُجَّهِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُکَ عَلَیْهِ وَعَلى آبائِهِ فی هذِهِ السّاعَهِ وَفی کُلِّ ساعَهٍ وَلِیّاً وَحافِظاً وَقائِداً وَناصِراً وَدَلیلاً وَعَیْناً حَتّى تُسْکِنَهُ أَرْضَکَ طَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فیها طَویلاً 🙏 دعا برای مردم غزه و رزمندگان مقاومت فراموش نشود⚘️ 🔴 کانال شهدای هنزاء رابادیگران به اشتراک بگذارید👇 https://eitaa.com/joinchat/708247553C64cd1dac54
روی پيراهن مارادونا نوشته: نه به مواد مخدر روی پيراهن پلاتينی نوشته: نه به فساد مالی مارادونا معتاد بود و پلاتينی مفسد اقتصادی از آب درآمد! حکایت مرگ بر آمریکا گفتن بعضیاس که یا با گوشی آیفون مرگ میفرستن یا فرزندانشان رو جهت زندگی و تحصیل میفرستن آمریکا، اینجا مرگ بر آمریکا آنجا مدرک دکترا و گرین کارت و... 🔴 کانال شهدای هنزاء رابادیگران به اشتراک بگذارید👇 https://eitaa.com/joinchat/708247553C64cd1dac54
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📣 ماجرای حضور آیت‌الله خامنه‌ای در خانه شهید شیرودی 🔺 ۸ اردیبهشت، سالروز شهادت خلبان شهید علی‌اکبر شیرودی 🔴 کانال شهدای هنزاء رابادیگران به اشتراک بگذارید👇 https://eitaa.com/joinchat/708247553C64cd1dac54
🔷 ۸ اردیبهشت سالروز شهادت شهید راه ناموس و غیرت و مردانگی، حمیدرضا الداغی از سبزوار گرامی باد. 💢 شهید آوینی: «شجاعتی که ریشه در یقین داشته باشد، شجاعت حقیقی است و در سخت ترین شرایط نیز از دست نمی رود.» 🔴 کانال شهدای هنزاء رابادیگران به اشتراک بگذارید👇 https://eitaa.com/joinchat/708247553C64cd1dac54
✏️ رهبر انقلاب : خلیج فارس خانه ماست. 🗓 دهم اردیبهشت، روز ملی ✦‎‌‌‌࿐჻ᭂ❣🌸❣჻ᭂ࿐✦ 🔴 کانال شهدای هنزاء رابادیگران به اشتراک بگذارید👇 https://eitaa.com/joinchat/708247553C64cd1dac54
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📣 حاجی‌زاده: عملیات «وعده صادق» خواست مردم بود 🔺فرمانده هوافضای سپاه: عملیات وعده صادق خواست مردم بود؛ حتی در منزل می‌‌گفتند کی می‌خواهید کاری بکنید؟ 🔴 کانال شهدای هنزاء رابادیگران به اشتراک بگذارید👇 https://eitaa.com/joinchat/708247553C64cd1dac54
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
أَلسَّلٰامُ عَلَیکَ یٰا عَلی بنِ موسَی أَلرّضٰا أَلمُرتَضٰی در زیر بیرقش همه یک خانواده ایم | 🔰 روزت مبارک معلم خوش قلب و خوش عاقبت♥️ گذر تک تک این ثانیه های عمرم به قدیمی شدن نوکریت می ارزد...🕊 🔴 کانال شهدای هنزاء رابادیگران به اشتراک بگذارید👇 https://eitaa.com/joinchat/708247553C64cd1dac54
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فیلمی با بازدید میلیونی در فضای مجازی 🔴 کانال شهدای هنزاء رابادیگران به اشتراک بگذارید👇 https://eitaa.com/joinchat/708247553C64cd1dac54
༻﷽༺ 🌷اے ڪاش ڪه آزاده و لایـق گردیم 🕊مانند همہ گردیم 🌷اے ڪاش ڪه با نگاهِ 🕊یڪ شیعہ‌ے واقعے گردیم ❤️ 💚 🔴 کانال شهدای هنزاء رابادیگران به اشتراک بگذارید👇 https://eitaa.com/joinchat/708247553C64cd1dac54
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ پیکر ۲ شهید گمنام وارد فرودگاه کرمان شد ◀️ پیکر پاک ۲ شهید گمنام دقایقی قبل وارد فرودگاه بین‌المللی کرمان شد و مورد استقبال مردم شهیدپرور دیار کریمان قرار گرفت . ✦‎‌‌‌࿐჻ᭂ❣🌸❣჻ᭂ࿐✦ 🔴 کانال شهدای هنزاء رابادیگران به اشتراک بگذارید👇 https://eitaa.com/joinchat/708247553C64cd1dac54
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نصب تصویر رهبر معظم انقلاب و پرچم ایران‌مقابل کنگره آمریکا یک قدم تا تبدیل کاخ سفید به حسینیه باقی مانده 😁 🔴 کانال شهدای هنزاء رابادیگران به اشتراک بگذارید👇 https://eitaa.com/joinchat/708247553C64cd1dac54
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🚨وقتی این فیلم رو چندسال پیش منتشر کرد خیلیا بهش خندیدن اما... الان مشخص شده بوی چفیه تا کجا رفته😉👇 👈دانشجویان و اساتید دانشگاه‌های آمریکا با نام امام خامنه‌ای و ایران و محور مقاومت دست خالی درحال جنگ با سربازان تا بن مسلح شیطان هستند که طی گزارشات رسانه‌های خود آمریکا بیش از ۱۲۰۰ استاد و دانشجو به بدترین شکل ممکن دستگیر شده اند ...🤦‍♂🤦‍♂ ✌ سیدعلی انقلابت تا همین قلب آمریکا رسیده! ❤ سیدعلی بوی چفیه ت تا اینجا میاد! ✊ دشمنات به زانو در اومدن فقط صداشو در نمیارن! 🌹🇮🇷 ادامه بده.. (عج) 🔴 کانال شهدای هنزاء رابادیگران به اشتراک بگذارید👇 https://eitaa.com/joinchat/708247553C64cd1dac54
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📣 مسجد جمکران آماده استقبال از شهدای گمنام 🔺مسجد مقدس جمکران حال و هوایی خاص به خود گرفته و تا دقایقی دیگر معطر به عطر ۲ شهید گمنام دفاع مقدس شده و آرامگاه اين لاله‌های گلگون کفن می‌شود. 🔴 کانال شهدای هنزاء رابادیگران به اشتراک بگذارید👇 https://eitaa.com/joinchat/708247553C64cd1dac54
▪️اگرچه بغض ها جان بر لبش کرد ▪️نفس ها را فدای مذهبش کرد ▪️ به شام جاهلیت نور آورد ▪️همان کاری که عمه زینبش کرد 🏴 شهادت جانسوز حضرت امام جعفر صادق علیه السلام بر عموم شیعیان جهان تسلیت باد 🔴 کانال شهدای هنزاء رابادیگران به اشتراک بگذارید👇 https://eitaa.com/joinchat/708247553C64cd1dac54