بین یک گونی کهنه سر او را بردند
ته گودال ولی پیکر ، او جا مانده🖤 .
📷 گزارشی کوتاه از
برگزاری روز #دهم محرم
هیئت دانشجویی بنات الرضا
🗓 بهوقت یکشنبه ۱۵ تیرماه
┄┅═══••✾••═══┅┄
ᜊ ؏هیئتدانشجوییبناتالرضا
ᜊ @shohadayehkhedmat
مقتل خوانی.mp3
زمان:
حجم:
49.37M
🎤مقتل خوانی محرم سال۱۴۰۴
(شب دهم محرم)
🗓 | ۱۴۰۴/۴/۱۵
حجت الاسلام والمسلمین
سیدمحمدجوادحسینی
هیئت [بنات الرضا]🍀
گروه جهادی شهدای خدمت
┄┅═══••✾••═══┅┄
ᜊ ؏هیئتدانشجوییبناتالرضا
ᜊ @shohadayehkhedmat
18.36M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
حس میکنی زمین و زمان گریه میکنند
وقتی که جمع سینه زنان گریه میکنند
باز این چه شورش است که در خلق عالم است؟
درماتم تو ، پیر و جوان گریه میکنند
این سیل اشک ها که ز هر دیده جاری است
چون ابر با تمام توان گریه میکند
تو کیستی که در غم از دست دادنت
مردان ما شبیه زنان گریه میکنند
┄┅═══••✾••═══┅┄
ᜊ ؏هیئتدانشجوییبناتالرضا
ᜊ @shohadayehkhedmat
【 #روایتی_از_هـــدی 🇮🇷】
🌘 در دل خاک و آتش — از نگاه زینب کبری
صدای سم اسبان دورتر و دورتر میشد. زینب کنار تل زینبیه ایستاده بود. دستانش را به دل گرفته بود؛ نه از ترس، که از سنگینی مصیبتی که لحظه به لحظه بزرگتر میشد.
"کجایی حسین؟" با خود گفت. از سحر تا غروب، چشم از برادر برنداشته بود؛ وقتی علیاکبر به میدان رفت، وقتی عباس مشک به دوش گرفت، حتی وقتی طفل شیرخواره در آغوش برادرش پر کشید. همه را دید... همه را.
اما زینب باید بماند. صدای تازیانهها در گوشش میپیچید، صدای دخترکان ترسیده در خیمه، و یاد آخرین نگاه حسین که گفت: «خواهرم... تو رسول کربلایی.»
دورش خاک بود و سکوت. آتش در خیمهها افتاده بود، و زینب، ایستاده میان آن همه شعله، گویی ستون عرش خدا بر زمین بود. اشک نمیریخت، چون میدانست باید برای فرداها بماند، برای گفتن حقیقت، برای افشای ظلم.
و در دل شب، وقتی کاروان اسرا آمادهی حرکت شد، زینب در دل زمزمه کرد:
"پروردگارا... این قربانی را از ما بپذیر."
┄┅═══••✾••═══┅┄
ᜊ ؏هیئتدانشجوییبناتالرضا
ᜊ @shohadayehkhedmat
[ هیئت بنات الرضا ]
🎤مقتل خوانی محرم سال۱۴۰۴ (شب دهم محرم) 🗓 | ۱۴۰۴/۴/۱۵ حجت الاسلام والمسلمین سیدمحمدجوادحسینی هیئت
10.1M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
انت عطشان و انا عطشان...🥀
#مقتل_خوانی
┄┅═══••✾••═══┅┄
ᜊ ؏هیئتدانشجوییبناتالرضا
ᜊ @shohadayehkhedmat
5.28M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
آجرک الله، یا صاحب الزمان...💔
┄┅═══••✾••═══┅┄
ᜊ ؏هیئتدانشجوییبناتالرضا
ᜊ @shohadayehkhedmat
تا تو بودی، نفسِ آینه دلگیر نبود
در دلم هیچ، به جز نقش تو تصویر نبود
بیتو اما، نتوان گفت که بر من چه گذشت
از دلم پرس که اینگونه زمینگیر نبود
آه از درد اسیری که به همراهی اشک
جز صدای جرس و نالۀ زنجیر نبود
با تو میخواستم از کرببلا برگردم
با تو بودن، چه کنم، آه، که تقدیر نبود
گرچه با اشک مرا از تو جدا میکردند
رفتنم را تو ببخشای، که تقصیر نبود
خواستم جای گلو، بر بدنت بوسه زنم
به تنت جز اثر بوسۀ شمشیر نبود...
مردمی عهد شکستند که گوش دلشان
آنقَدَر سنگ، که امید به تأثیر نبود
لحظهای کاش! پس از داغ مرا میدیدی
تا ببینی که چنین، خواهر تو پیر نبود
┄┅═══••✾••═══┅┄
ᜊ ؏هیئتدانشجوییبناتالرضا
ᜊ @shohadayehkhedmat