eitaa logo
شهدای ایران
152.6هزار دنبال‌کننده
56.9هزار عکس
26هزار ویدیو
22 فایل
این کانال متعلق به پایگاه خبری شهدای ایران است www.shohadayeiran.com ارتباط با ادمین eitaa.com/shahid87 فقط تبلیغات 👇 https://eitaa.com/joinchat/656146463C00fe549c86 ارتباط با سردبیر #شهدای_ایران eitaa.com/shohada_admin1 تلفن تماس: 09102095699
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹 سربند یا زهرا(س) همراه نیروهای عراقی مشغول جستجو بودیم. فرمانده این نیروها دستور داده بود در ظرفی که ایرانی ها آب می خورند، حق آب خوردن ندارند. هم کلام شدن با ایرانی ها خشم این افسر را در پی داشت. روزی همین افسر به من التماس می کرد که : «تو را به خدا این سربند را به من امانت بده. من همسرم بیماره، به عنوان تبرک ببرم. براتون بر می گردونم.» روی سربند نوشته شده بود: «یا فاطمه الزهرا» سربند را داخل یک نایلون گذاشتم و تحویلش دادم. اول بوسید و به چشمانش مالید. بعد از چند روز برگرداند. باز هم بوسید و به سینه و سرش کشیدو تحویل مان داد. از آن به بعد، سفره غذای عراقی ها با ما یکی شد. سر سفره دعا می کردیم، دعا را هم این افسر عراقی می خواند: «الهم الرزقنا توفیق الشهاده فی سبیلک.» 💢کانال خبری @shohadayeiran57
🌹بعد از عملیات خیبر ؛ فرماندهان را بردند زیارت امام رضا(ع)...وقتی مهدی برگشت توی پد پنج بودیم... برایم سوغاتی جانماز و دو حبه قند و نمک تبرکی آورده بود. نمکش را همان روز زدیم به آبگوشت ناهارمان. اما مهدی حال همیشگی را نداشت! گفتم: «تو از ضامن آهو چه خواسته‌ای که این چنین شده ای!! نابودی کفار؟ پیروزی رزمندگان؟ سلامتی امام؟» چیزی نمی‌گفت. به جان امام قسمش دادم، گفت: فقط یک چیز. گفتم: چه چیز؟ گفت: «مصطفی! دیگر نمیتوانم بمانم. باور کن. همین‌را به امام‌رضا(ع) گفتم. گفتم: واسطه شو این عملیات، آخرین عملیات مهدی باشد». عجیب بود. قبلا هروقت حرف از شهادت می‌شد، می گفت برای چه شهید شویم؟ شهادت خوب است؛ اما دعا کنید پیروز شویم. صرف اینکه دعا کنیم تا شهید شویم یعنی‌چه؟ اما دیگر انقطاعی شده بود.... امام رضا (ع) هم خیلی معطلش نکرد و بدر شد آخرین عملیاتش.... راوی: مصطفی مولوی کتاب: نمی توانست زنده بماند خاطراتی از شهید مهدی باکری نویسنده: علی اکبری ناشر: صیام ،صفحه ۹۸٫ 💢کانال خبری @shohadayeiran57
🌹توی محل کار یه تویوتا زیرپاش بود. خیلی به این ماشین رسیدگی می‌کرد. ینی هرچی من بگم شما نمی‌تونید تصور کنید. واقعا حواسش بهش بود. از ماشین خودش هم بیشتر. یبار یکی از رفقا خواست با کفش گلی بشینه تو ماشین، حسین کلی دعواش کرد. می‌خنديديم بهش. میگفتم بابا چیه انقدر حساسی، چیزی ازش کم نمیشه که. میگفت شاید این ماشین یه سال زیر پای من باشه، ولی سی سال قراره برای نظام کار کنه. هر چقدر من کمتر رعایت کنم از عمر مفید این ماشین کم میشه. یبار ازش خواستم با ماشین منو از گردان خودمون تا یه گردان دیگه ببره. گفت واسه چی میخوای بری؟ پرسیدم منظورت چیه؟ گفت ینی کار سازمانه یا شخصی. بهش گفتم کارم شخصیه. خیلی جدی جواب داد: شرمنده داداش، با ماشین سازمان نمیشه ... 💢کانال خبری @shohadayeiran57
حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥ببینید؛ 🌹همین کشاورز زاده ها و روستا زاده ها و حلال زاده ها بودند که رفتند جبهه و جلوی دشمنان این وطن مردانه ایستادند.بچه های اینا میرفتن خط مقدم ، بچه های اونا تیر و ترکش برای بدنشون ضرر داشت نیومدن و رفته بودن خارج درس بخونن که بعدا بیان پست بگیرن و به مملکت خدمت کنن...!!! . 🔅مادر علی مراد میگفت : شب ۲۱ ماه مبارک رمضان پسرم بدنیا اومد اسمش و گرفتیم علی مراد.من شیر نداشتم ؛ زن عموش بهش شیر داد ، خلاصه با سختی بزرگش کردم.شهید هم که شد ، من تا اون موقع اصلا نمیدونسم شهید به چی میگن.گذاشتنش تو قبر دلم میخواست خم بشم صورتش و ببوسم...دو نفر دستمو داشتن نزاشتن من خم بشم ببوسمش ، تو دلم موند...آخرش هم یه دعا کرد و گفت : خدایا به حق فاطمه زهرا هیچ مادری داغ فرزند نبینه....حتی مادر یهودی هم داغ نبینه... . ⭕️ .... این هایمان ( ، و و و ) را برای و کنید ؛ نگذاریم این در بماند و زیر شود. . 🎥 کلیپ دیدار و مصاحبه با والدین شهید علی مراد علینژاد_مازندران_روستای سرخکلا . 💢کانال خبری @shohadayeiran57
🌹 روز اولی در وادی شهیدان ┄┅┅❀💠❀┅┅┄ 🔸چند روزی می‌شد که دراطراف کانی مانگا در غرب کشور کارمی‌کردیم؛ شهدای عملیات والفجر چهار را پیدا می کردیم. اواسط سال ۷۱ بود. از دور متوجه پیکر شهیدی داخل یکی از سنگرها شدیم. سریع رفتیم جلو. همانطور که داخل سنگر نشسته بود، ظاهراً تیر یا ترکش به او اصابت کرده و شهید شده بود. خواستیم که بدنش را جمع کنیم و داخل کیسه بگذاریم ، درکمال حیرت دیدیم در انگشت وسط دست راست او انگشتری است ؛ ازآن جالب تر اینکه تمام بدن کاملاً اسکلت شده بود ، ولی انگشتی که انگشتر در آن بود کاملاً سالم وگوشتی مانده بود. همه ی بچه ها دورش جمع شدند. خاک های روی عقیق انگشتر را پاک کردیم . اشک همه مان در آمد ، روی آن نوشته شده بود: «حسین جانم»    📚برگرفته از: شمیم یار ۹۲ ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ 💢کانال خبری @shohadayeiran57