eitaa logo
شهدای ایران
118.8هزار دنبال‌کننده
72.9هزار عکس
39.7هزار ویدیو
23 فایل
این کانال متعلق به پایگاه خبری شهدای ایران است www.shohadayeiran.com ارتباط با ادمین eitaa.com/shahid87 جهت تبلیغات 👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/359858351C3bada020a7 ارتباط با سردبیر #شهدای_ایران eitaa.com/shohada_admin1 تلفن تماس: 09102095699
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹 هــزاران سـال از آغاز حیـات بشـر بر این کـره خـاکی میگذرد و همۀ آنان تا به امـروز مـرده اند و ما نیز خواهیـم مُـرد و بر مـرگ ما نیز قـرنهــا خواهد گذشت. 🔹 خوشـا آنـان که مــردانه مـرده اند و تو ای عــزیز میدانی که؛ تنهـا کسانی مــردانه میمیرند کـه مــــردانــه زیـســته بـاشــند . 💢کانال خبری @shohadayeiran57
🌹 رو به گــردان فریـاد زدم : «برادرهـــا؛ کسی تخریـب بلد اسـت؟ می خواهیم این میدان مین را پاکسازی کند تا بتوانیم جلـو برویم.» 🔹 پیرمردی حدود ۶۰ ساله به نام علی بخـشی که از اهالی با صفـای خیابان مجیدیه تهران بود، پرسید: «حتماً باید تخریب بلد باشد، یا فقط باید میدان مین را پاکسازی کند؟» گفتم: « بتواند مین ها را خنثی کند دیگر! » گفت: «من بلــدم!.» خوشحال شدیم. گفتیم: « پس، بسـم الله پدرجـان! » 🔸 زیر آتش شدید دشمن، سینه خیـز جلو آمد. از ما عبور کرد و به ابتدای میدان مین رسید؛ به یکباره از جـا بلند شد. ایسـتاد و گفت: «السـلام علـیک یـا ابـاعبـدالله الحســين (ع)» و دوید داخـل میدان مین. آنقدر سریع این اتفاق مقابل چشمان ما افتاد که زبانمان بند آمد و نتوانستیم مانع او بشویم. 🌷 هنوز دو متـر جلـو نرفته بود که با انفجــار مین، به سمت راست پرت شد. به محض اصابت او با زمین، یکی- دو مین دیگر هم منفـجر شدند. بدنـش تکـه و پــاره شـده بـود. 🔹 اشـک در چشمـان همه مـا جمع شد. حـاج علی فضـلی گفت: « اللـه اکبــر! » ▪️راوی: ولی الله خوشـنام روایتی از عملیات والفـجر مقدماتی / فــکه 📚 زمینهای مسلح / گلعلی بابایی 💢کانال خبری @shohadayeiran57
🌹حضرت زهرا (س) و سید مرتضی 🔻 یکبار سر چند قسمت از مطالب نشریه سوره، نامه تندی به سید نوشتم که یعنی من رفتم. حالم خیلی خراب بود و حسابی شاکی بودم. پلک که روی هم گذاشتم حضرت زهرا (س) را در عالم رویا دیدم و شروع به شکایت از سید کردم. ایشان فرمودند: « با پسـر من چکار داری؟ » 🔹 اما من باز هم از دست حوزه و سید نالیدم؛ باز ایشان فرمودند: « با پسـر من چکار داری؟ » بار سوم که این جمله را از زبان خانم شنیدم از خواب پریدم؛ وحشت سراپای وجودم را فرا گرفته بود. 🔸 مدتی گذشت؛ تا اینکه نامه سید به دستم رسید: «یوسف جان! (یوسفعلی میر شکاک) دوستت دارم! هر جا می خواهی بروی برو .. ولی بدان برای من پارتی بازی شده و اجدادم هوایم را دارند.» 📚 کتاب آوینی / نشر یا زهرا (س) 💢کانال خبری @shohadayeiran57
🌹خداحـافظ بچه‌هـا؛ ما رفتیم تهــرون! 🔸هنوز آمبولانس چند متری دور نشده و حرف قاسم تمام نشده بود که در مقابل چشمان ناباور ما، گلوله‌ای مستقیم را دیدیم که از سمت چپ، از تانکی عراقی شلیک شد و عجولانه از پهلو، از درِ عقب پشت راننده وارد شد و در حالی که وحشیانه از طرف دیگر خارج می‌شد، بدن‌های تکه‌تکه را که بعضی در حال سوختن بودند، هرکدام را به طرفی پرت کرد. 🌷 با منهدم شدن آمبولانس و آتش گرفتنش در «ســه راه شهـــادت»، اجساد شهدا در جاده پخش شدند و عراق از شادمانی زدن آمبولانس پر از مجروح، با خمپاره ۶۰ آن‌جا را زیر آتش گرفت، تا کسی نتواند جلو برود. 🔸 یک آن از همان فاصله ۴۰-۵۰ متری، متوجه تکان‌خوردن‌های مشکوکی شدم. با خودم گفتم: «امکان دارد کسی از آن‌ها زنده باشد و به کمک نیاز داشته باشد.» بی‌خیال خمپاره‌ها شدم و با ذکر «وجعلنا» به طرف آمبولانس دویدم. کنارش که رسیدم، سریع روی زمین دراز کشیدم. سعی کردم در فرصت اندک، با چشمانم اطراف را بکاوم و هر که را زنده است پیدا کنم. 🔹 تنهای تنها، کنار آمبولانسی که می‌سوخت، دراز کشیده بودم؛ ولی هیچ ندیدم جز تکه‌های بدن که در حال جان دادن بودند. دست‌ها، پاها و سرهایی که به اطراف پاشیده شده بودند. آنچه از دور دیده بودم، چیزی نبود جز تکان‌های غیرارادی دست‌وپای قطع‌شده شهدایی که بدنشان متلاشی شده بود. 📚 از معـراج برگشتگان / حمید داودآبـادی 💢کانال خبری @shohadayeiran57
🌹 بعد از عملیات خیـبر که منطقه کمی آرام شده بود، مـادر علی اصرار کرد که باید برویم خواستگاری. علی سعی میکرد از زیر این اصرارها در برود؛ می گفت: «من مرد جنگـم؛ دوست ندارم دختر مردم را بی سرپرست رهـا کنم.» 🔹 بالاخره اصرارهای مادر جواب داد و علی برای ازدواج با دختر خاله اش موافقت کرد؛ قرار خواستگاری هم گذاشته شد. 🔸 موقع رفتن، علی یک کتابی درباره حضرت زهــرا (س) با خود برداشت و رفتند. بین مراسم گفتند که عروس و داماد بروند اتاق دیگری تا صحبت هایشان را بکنند. وقتی نشستند علی کتاب را گذاشت جـلوی عـروس خانم: «این کتاب را حتـما بخون! توی زندگی بایستی حضرت عـلی و حضرت زهـرا (س) الـگوی من و تو باشه. شغلم هم میدونی که خطـرناکه. ممکنه فقط یا یک روز کنارت باشم یا یک عمـر؛ فکرهات رو بکن.» 💐 خیـلی زود این وصلت سـرگرفت. 📚 "هـــوری" زندگی نامه و خـاطرات انتشارات شهید ابراهـیم هــادی 💢کانال خبری @shohadayeiran57
🌹 در عملیـات کـربلای ۵ به مـا اطلاع دادنـد، حـاج احمـد کـاظـمی پسـردار شـده. ازقبل هم گفته بود اسـمش را "محـمـد" بگذارند. 🔸 وقتی پشت بیسیم به او گفتم که: «خـدای متـعال به تو هدیـه ای داده»؛ ابتدا فکر کرد رزمندگان به پیروزی خاصی دست پیـدا کرده اند. ولی وقتی به او گفتم پسردار شدی ابتدا خیلی خوشـحال شد اما بعداز چند ثانیه مکثی کرد و گفت: «بگذارید بعـداز عملـیات صحبت می کنیم.» 👈 من فکر میکنم؛ او یک جهــاد نفسی انجام داد برای جلوگیری از تاثیر این خبر بر روحیه خودش هنگام رزم. ◽️راوی: محسن رضایی 📚 «پــرواز در پــرواز» زندگیـنامه و خـاطـرات 💢کانال خبری @shohadayeiran57
🌹...هنوز حرفهایم تمام نشده بود که یکی از همان تیـرها به آصفی خورد و او را در کنارم به زمین انداخت. 🌷 آصـفی با صورتی نورانی به من نگاه میکرد و حرف میزد؛ ولی سر و صدا آن قدر زیاد بود که نمیشنیدم. بعد با دست مرا کنـار زد؛ گویــا به جـایی خیـره شـده بود؛ بعد تمــام کرد و چه زیبــا هم تمــام کرد. در حالی که صحنه جان دادن آصفی ذهنم را مشغول کرده بود، پیـکر پاکـش را به گوشه ای کشیدم تا سر راه نباشد. 🔹 حالم خیلی گرفته بود؛ همه اش فکر بابایی، صابری، فروزانفر و آصفی بودم اما چه میشد کرد فعلا وقت این حرفها نبود؛ شاید هم بود و من غافـل بودم. رفتم داخل کانال؛ تیر قناسه و تیربار تانکها فضای بالای کانال را پوشش داده بود. 🌹 جنازه بچه ها کنار هم لاله زاری را به تماشا گذاشته بودند.به زحمت پیکر بابایی را پیدا کردم آنهم از روی کلاه آهنی او که رویش نوشته بود: «میخواهـم زنـده بمــانم» واقعا هم زندگی جاوید و ابدی را به دست آورده بود. به بیرون کانال سر کشیدم؛ چند عراقی در دشت فرار میکردند. پشت دژ هم، جنازه عراقیها روی هم ریخته بود. 📚 زنده باد کمیل/ محسن مطلق 💢کانال خبری @shohadayeiran57
🌹 بـــرش اول: دوران سربازی شده بود راننده قریب؛ پیشکار شاپور غلامرضا پهلوی.همراه او می‌رفت سرکشی باغ‌های غلامرضا پهلوی. 🔸 توی باغ، لب به چیزی نمی‌زد؛ آن‌قدر که بالاخره یک روز صدای غریب درآمده بود که: «همه به من التماس می‌کنند اجازه بدم از میوه‌های باغ ببرند؛ ولی تو حتی میوه‌هایی که خودم برات کنار می‌ذارم رو هم برنمی‌داری ببری؟!» 🌹 بـــرش دوم: با قریب رفته بود کاخ شاپور غلامرضا؛ موقع ناهار رسیده بودند. قریب او را برده بود آشپزخانه و سفارش کرده بود که هر غذایی می‌خواهد بهش بدهند. آن روز مهمانی بود و آشپزخانه پر از غذا و دسرهای مختلف. 🔹 بعدها برای مادرش تعریف کرده بود که: «غذای آن روز از گلوم پایین نرفت. رفتم تو کوچه پس کوچه‌ها، نانوایی پیدا کردم. یه نون خریدم و کمی پنیر و انگور؛ نشستم کنار جوی آب و جای شما خالی ناهارم رو با لذت خوردم». ✓ ذاکــر اهـل بیت علیـهم السـلام معـلم، شاعـر و سـراینده شعــر زیبـای : «قــربون کبــوتـرای حــرمت امـام رضــا ع» 📚 مجـموعه یادگــاران /جلد ۲۴ کتاب غلامعلی جندقی (رجبی) نشـر روایت فـتح 💢کانال خبری @shohadayeiran57
️🌹فـرمـانده گفت: «شما دو نفر، مراقب باشید تا دشمن نتواند از این قسمت به داخل کـانال نفوذ کند.» 🔻 من و آن بسیجی نوجوان با هم تقسیم کار کردیم. تا نماز صبح، دو ساعت پست می دادم و دو ساعت استراحت میکردم ولی او دو ساعت پست میداد و بجای استراحت دو ساعت نماز میخواند و عاشقانه راز و نیاز میکرد. خمپاره های دشمن هم پشت سر هم داخل و اطراف کانال منفجر می شدند. پست آخر من وقت نماز صبح تمام شد. در حال سجده بود که صدایش کردم و گفتم: «نوبت توست تا پست بدهی!» 🔹 نیم ساعت گذشت و او هنوز در حال سجده بود. دوباره صدایش کردم باز هم سجده و سجده؛ رفتم کنارش همزمان با صدا کردن تکانی هم به بدن او دادم؛ یکباره از پهـلو به زمین افتـاد. نفس نمی کشید؛ دیدم یک ترکش ریز به قـلب او اصابت کرده و در همان حال سجـده و راز ونیاز به دیدار معبـودش شتافته است. 🌹 چـه عاقـبت خـیری! اولین اعـزام، اولین عملیات، چند روز گرسنگی و تشنگی، عبـادت، نمـاز شب، شهادت حین رزم در حال سجـده و رو به قبـله.خوش به سعادت اش. ای کاش اسم این شهید بزرگـوار یادم بود. پیـکر مطهرش نیز در همان کانال ( کانال معروف کمیل ) باقی ماند و نتوانستیم او را به عقب منتقل کنیم. 📚 زمینهای مسلح / گلعلی بابایی 💢کانال خبری @shohadayeiran57
🌹فـرمـانده گفت: «شما دو نفر، مراقب باشید تا دشمن نتواند از این قسمت به داخل کـانال نفوذ کند.» 🔻 من و آن بسیجی نوجوان با هم تقسیم کار کردیم. تا نماز صبح، دو ساعت پست می دادم و دو ساعت استراحت میکردم ولی او دو ساعت پست میداد و بجای استراحت دو ساعت نماز میخواند و عاشقانه راز و نیاز میکرد. خمپاره های دشمن هم پشت سر هم داخل و اطراف کانال منفجر می شدند. پست آخر من وقت نماز صبح تمام شد. در حال سجده بود که صدایش کردم و گفتم: «نوبت توست تا پست بدهی!» 🔹 نیم ساعت گذشت و او هنوز در حال سجده بود. دوباره صدایش کردم باز هم سجده و سجده؛ رفتم کنارش همزمان با صدا کردن تکانی هم به بدن او دادم؛ یکباره از پهـلو به زمین افتـاد. نفس نمی کشید؛ دیدم یک ترکش ریز به قـلب او اصابت کرده و در همان حال سجـده و راز ونیاز به دیدار معبـودش شتافته است. 🌹 چـه عاقـبت خـیری! اولین اعـزام، اولین عملیات، چند روز گرسنگی و تشنگی، عبـادت، نمـاز شب، شهادت حین رزم در حال سجـده و رو به قبـله.خوش به سعادت اش. ای کاش اسم این شهید بزرگـوار یادم بود. پیـکر مطهرش نیز در همان کانال ( کانال معروف کمیل ) باقی ماند و نتوانستیم او را به عقب منتقل کنیم. 📚 زمینهای مسلح / گلعلی بابایی 💢کانال خبری @shohadayeiran57
🌹 از همان بچه گی علاقه به گمنــامی داشت. نمی خواست توی چشم باشد و تعریف و تمجید شود. 🔹 یک بار رفته بودیم پارک؛ خیلی اصرار کردم که از خاطرات سوریه بگوید. آخر سر دید عصبانی شدم، شروع کرد به خاطره گفتن. آن هم نه از خودش، فقط از شهدای دیگر . 🌹 این عشق به گمنــامی؛ در وصیتنامه اش هم مشهود بود: «…دوست دارم اگر جنازه ام به دست شما رسید، پیکر بی جان مرا غریبانه تحویل گیرید و غریبانه تشییع کنید و غریبانه در بهشت معصومه (س) قطعه ۳۱ به خاک بسپارید و روی سنگ قبرم چیزی ننویسید و اگر خواستید چیزی بنویسید فقط بنویسید “ تنــها پـرکــاهی تقـدیـم به پیشــگاه حــق تعــالی “ حتما چنین کاری بکنید. چون من از روی پُر نور و با جمال شهدای گمنام خجالت می کشم که قبر من مشخص و جنازه ام با احترام تشییع و دفن شود؛ ولی آن نوگلان پـرپـر روی دشتها و کوهها، بی غسل و کفن بمانند یا زیر تانکها له گردند… ». 🌷 ما هم فقط یک عکس بالای مزارش گذاشتیم. راوی: همسر شهید 📚 سند گمنـامی / زندگی و خاطرات 💢کانال خبری @shohadayeiran57
17.45M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌹....تلویزیون خانه روشن بود؛ تصاویر کربلای پنج را نشان می‌داد. یک آن، دوربین یک سپاهی را در حالی که آرپی‌جی در دست داشت، نشان داد. مادر با هیجان گفت:«این که سعید خودمونه!.» سعید آرپی جی می‌زند، تکبیر می‌گوید و پشت تیربار می‌‌رود. 🌹 پدر که لحظاتی قبل با مراجعه چند پاسدار به درب منزل، از شهادت سعید باخبر شده بود؛ وقتی این حس همسرش را دید، ‌گفت: «خـانم! شیربچه‌ات را دیدی؟» مـادرگفت: «بلـه!» پدر گفت: «اگر سعید لیاقت داشته باشد، باید مانند برادرانش شهید شود. البته که لیاقتش را هم داشت و این تصاویر که می بینی لحظات آخر عمر سعید بوده و پسرمان به شهادت رسیده است.» ◽️ قطرات اشـک بر گونه‌های مــادر جـاری شد. 🔹 شهیدان شاه حسینی، اصالتاً اهل محله نیاوران تهران بودند. خانه آنها در نزدیکی بیمارستان فرهنگیان، اکنون تبدیل به حسینیه شده. مزار مطهرشان هم در بهشت زهرا س تهران ( سید محمد حسن قطعه ۲۶ ردیف ۶/ سید حسین قطعه ۲۶ ردیف ۷۹ /سید سعید قطعه ۲۶ ردیف ۶۹) قرار دارد. پدر در سال ۹۴ و مادر هم در سال ۹۹ به دیدار فرزندان شتافتند. 💐 به فاصله یک سال؛ دو پسرشان در عملیات بیت المقدس و والفجر یک آسمانی شدند و سید سعید هم در کربلای شلمچه، بشهادت رسید. 🌹 روحمــان با یـاد شـــهدا شــاد، صلــــوات... 💢کانال خبری @shohadayeiran57