eitaa logo
شهدای ایران
153.5هزار دنبال‌کننده
58هزار عکس
27هزار ویدیو
22 فایل
این کانال متعلق به پایگاه خبری شهدای ایران است www.shohadayeiran.com ارتباط با ادمین eitaa.com/shahid87 فقط تبلیغات 👇 https://eitaa.com/joinchat/656146463C00fe549c86 ارتباط با سردبیر #شهدای_ایران eitaa.com/shohada_admin1 تلفن تماس: 09102095699
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸بسم الله الرحمن الرحیم 🌹به نام الله پاسدار حرمت خون شهیدان و با سلام بر منجی عالم بشریت آقا امام زمان و با درود بر رهبر کبیر انقلاب اسلامی امام خمینی و با دعا برای رزمندگان و شفای مجروحین و آزادی اسرای آزاده. 📝 غرض از مزاحمت این بود که چند جمله‌ای مزاحمتان شویم. ◽️ اول این که می‌بخشید که دست خطم بد است. من یک جمله از یک شهید برایتان می‌نویسم که نوشته بود: «خدایا! ما که حسینی زندگی نکردیم که حسین‌گونه به شهادت برسیم، پس خدایا ما را حُرّگونه بپذیر.» ◽️ انشالله بتوانیم دنباله‌رو راه شهیدان باشیم و از خدا بخواهیم توفیق خدمت در این مکان مقدس را به ما بدهد که نصیب هیچ‌کسی نمی‌شود مگر کسانی که لایق باشند. 🌷حقیر سید اصغر خبازی ۶۴/۲/۱۸ ساعت ۸/۵ بعدازظهر اردوگاه کارون 💢کانال خبری @shohadayeiran57
🌹 رفته بودم بعلبک لبنان، تا مصطفی را ببینم. آنجا هتلی در اختیار امام موسی صدر بود. 🔹 امام گفت: «برو ببین مصطفی کجاست؟» چون هتل در اختیارامام بود، همه اتاق ها را گشتم؛ اما پیدایش نکردم. وقتی به امام صدر گفتم که پیدایش نکردم، گفت: «مصطفی که روی تخت نمی خوابد؛ برای پیدا کردن او باید روی نیمکت ها و یا در بین افردی که روی زمین خوابیده اند، جستجو کنی!.» 🔸 راست می گفت؛ بالاخره یافتمش. روی زمین دراز کشیده بود و کتش هم انداخته بود روی صورتش. ◽️راوی: سید محمد غروی 📚 کتاب چمران مظلوم بود/ علی اکبری نشر یا زهــرا (س) 💢کانال خبری @shohadayeiran57
⭕️ چند سـال پس از انقـلاب، مرتضی سیگارش را ترک کرد... 🔹 دلیلی که بیان میکرد این بود که: «امـام زمــان (عجل الله فرجه) در همه حـال ناظـر بر اعمـال و رفتـار ما هستند. در اینصورت چطوری می توانم در حـضور ایشـان سیگار بکشم؟» 🔸 اینگونه بود که هرگز لب به سیگار نزد . 📚 کتـاب آوینی/ نشر یازهــرا (س) 💢کانال خبری @shohadayeiran57
🌹 عملـيات والفـــجر ۱ بـود....تا نزدیک خاکریز اول عراقی ها رفته بودیم. مدتی که گذشت، بچه ها خبر شهادت مرتضی را دادند. آنطرف ها، پشت خاکریز افتاده بود؛ سراسیمه سراغش رفتم. 🌷 صورتش رو به آسمان بود و لکه ی گُلی رنگِ خون؛ روی سینه اش به چشم میخورد. فرصت ایستادن نداشتم؛ میخواستم با او خداحافظی کنم؛ اما نمیدانستم چگونه. 🔹 دست به سینه ی او گذاشتم تا جای گلوله را پیدا کنم. تیر، مستقیم به قلبش خورده بود. در پیراهن زیرین، انگار چیزی در جیب داشت. دست کشیدم و آن را بیرون آوردم؛ کتابچه ی قرآنی بود که تیر، آن را هم سوراخ کرده بود. 🌷 لکه ی خون، مثل یک ستاره، روی جلدش نقش بسته بود. صفحه ی اولش را که آوردم آنجا هم ستاره ای سرخ رنگ بود. اسم مرتضی غفاری ساقه ای را میمانست که لکه ی خون، مثل یک گُل بر آن نشسته بود. 🌹 تیــر، قلب مرتضـی و قـرآن را به هم پیـوند داده و بــرده بود . 📚 تیـپ ۸۳ مجموعه خاطرات روحانیون رزمنده 💢کانال خبری @shohadayeiran57
🌹 تانکـهای دشـمن، بند کرده بودند به لودری که سمت خاکریز ما کار میکرد. چند گلوله در کنار لودر به زمین نشست؛ اما راننده عین خیالش نبود. چهره اش گرچه خـاک گرفته بود اما از بشاش بودن صورتش کم نمیـکرد؛ فقـط لبـخـند میــزد. 🔹 داشتم با یکی از بچه ها صحبت میکردم که صدای انفجـاری، دیده ها را به سمت لودر چرخاند. لودر در دود و آتش گـم شده بود و اثـری از راننده به چـشم نمیخورد؛ گـویا لبخـند آخــر او را خـریده بـودند. 🌹 تیر مستقیم تانک، مأموریت خود را انجام داده بود. بچه ها کلاه آهنی راننده لودر را آن طرف رودخانه، در حالی که سوراخ سوراخ شده بود پیدا کردند و لـودر همچـنان می سـوخت. 📚 زنده بـاد کمـیل / محسن مطـلق 💢کانال خبری @shohadayeiran57
🌹 مـچ بادگيرم كش داشت. كش را كه با دست باز كردم، خون ريخت بيرون. محمود گفت: «گلـوله خـوردی؟» گفتم: «آره انگــار !» برم گرداند عقب. 🔸 توی بيمارستان بودم كه گفتند: «يكی از فرماندهان رده بالا آمده عيادتت. تا رسيد پرسيد: «چی شد؟!» تعريف كردم براش كه تير اندازی كردند سمت ما و من زخمی شدم. 🔹 عصبانی شد؛ گفت: « مگر من هزار بار نگفتم نگذاريد محمود جايی بره كه درگيری باشه؛ چرا رفتيد يه همچین جایی؟» گفتم: «حاجی، شما يه چيزي ميگيدا! مگه ميشه جلوش رو گرفت؛ شما خودتون يه بار بيايد ببينيد ميتونيد جلوش رو بگيريد.» 🌹 گفت: «نـه!؛ ديـگه كـسی نميـتونه» «تمــوم شـــد» «رفـت» .. 💢کانال خبری @shohadayeiran57
🌹 یک روز گفتند که حاج احمدآقا خمینی زنگ زده به دکتر (شهید چمران) و گفته: «امــام دلـش برایت تنـگ شده و میخواهد شما را ببیند.» 🔸 همان روز دکتر از جبهه با هلی کوپتر خدمت امام میرود. وقتی برگشت؛ ریختیم دورش و از حال امـام جویا شدیم. دکتر برایمان گفت: « وقتی رسیدم خدمت امــام، ایشان چند ثانیه به صورت من خیـره شد و گفت: مصطفی تو هنرمندی! هنرمند باید یکرنگ باشه. گرانترین قالی رو ببین! چون چندرنگه، باید زیر پا باشد. اما آسمان رو ببین که از همه بالاتــره؛ چــرا؟ چون یک رنگ است. یکرنگی و صداقت قانون عشقه. » 🔸 دکـتر واقعاً برای ما حکایت عشق و عرفـان بود. کسی بود که امام قبولش داشت و براش ارزش زیادی قایل بود. مرد آهنینی که با دست خالی، جلوی عراق ایستاده بود و ما اسیر همین عرفان و اراده ی محکمش بودیم. 📚 کـوچه نقــاش ها / راحـله صبوری خاطرات سید ابوالفضل کاظـمی نشر سوره مهــر 💢کانال خبری @shohadayeiran57
🌹وقتی محـمود در تهران، گرم دانشگاه و فعالیت های سیاسی بود، هر وقت که به همدان می آمد، با خودش کتاب های داستان مذهبی ویژه نوجوانان را می آورد و سعی می کرد هر طور که شده بین من و کتابخوانی اُنسی ایجاد کند. بیشتر کتابهای شهید مطهری و استاد حکیمی را برایم می آورد. 🔸 وقتی هم می خواست به من کتاب بدهد، خیلی با محبت این کار را انجام می داد. دست به سرم می کشید و می گفت: «آبجـی! این کتاب ها را حتما بخوان. چند روز بعد خلاصه اش رو ازت می پرسم.» من هم برای اینکه روزِ جواب دهی سربلند باشم، کتابها را خط به خط می خواندم و محورهای اصلی داستان را هم به ذهنم می سپردم. 🔸 خیلی به من سفارش می کرد که قواعد صـرف و نحـو و ادبیـات عرب را یاد بگیرم تا بتوانم روایات و متون دینی را با زبان اصلی مطالعه کنم. 📚 برگرفته از کتاب «حماسه بی پایان» سرگذشت نامه سردار خط شکن؛ 💢کانال خبری @shohadayeiran57
⭕️شما موقع عصبانیت چه می کنید؟! 🌹 مهدی اُنس خاصی با قرآن داشت. همیشه قبل از خواب و قبل از نماز صبح قرآن می خواند و به دوستانش هم این مطلب روتوصیه می کرد. یک قرآن جیبی داشت که تا لحظه شهادت از خودش جدا نکرد. 🔹 بــرش اول: با یکی از بچه ها بحثـش شد، خیلی عصبانی شده بود. فورا از سر جایش بلند شد و قرآنش را برداشت و از چادر زد بیرون. تا دو سه ساعت ازش خبر نداشتیم. رفته بود توی بیابان های اطراف، خودش را با قرآن آرام کند. وقتی برگشت خیلی آرام شده بود. با اینکه مقصر نبود؛ اما از آن شخص مقابل عذرخواهی کرد! 🔹 بــرش دوم: مهدی در گرماگرم آتش و خون هم با آیات قرآن انس داشت. گاهی که آتش دشمن زیاد می شد، با دست به بچه ها اشاره می کرد و آیه «وَ جَعَلْنَا مِن بَیْنِ أَیْدِیهِمْ سَدّاً وَمِنْ خَلْفِهِمْ سَدّاً فَأَغْشَیْنَاهُمْ فَهُمْ لَا یُبْصِرُونَ» را می خواند. زمانی هم که بچه ها می خواستند سمت دشمن سلاح سنگین به کار ببرند، آیه «فَـلَمْ‌ تَقْتُلُوهُمْ‌ وَ لٰکِـنَ‌ اللَّهَ‌ قَتَـلَهُمْ‌ وَ مَـا رَمَيْتَ‌ إِذْ رَمَيْتَ‌ وَلٰکِـنَ‌ اللَّهَ‌ رَمَى‌ وَ لِيُبْلِيَ‌ الْمُؤْمِنِين مِنْهُ‌ بَلاَءً حَسَناً إنَ‌ اللَّهَ‌ سَمِيعٌ‌ عَلِيمٌ‌» را می خواند و با دست به سمت دشمن اشاره می کرد. 📚 خاکـریز هــزار و یک بقـلم حسین فاطمی نیا خـاطراتی از 💢کانال خبری @shohadayeiran57
🌹از جبهه که برگشتیم، یک شب آقای رجایی را به هیئت محلمان دعوت کردیم تا برای بچه های هیئت صحبت کند. 🔸 آن شب جمعیتی منتظر بود؛ هیئتی و غیر هیئتی به هوای ایشان آمده بودند. اما ساعت از ۹ شب گذشت و آقای رجایی نیامد! به نخست وزیری تلفن زدم و پرس وجو کردم؛ گفتند: «آقای رجـایی خیلی وقته که حرکت کرده و تا حالا باید رسیده باشد.» 🔸 در همین حین که حیران آقای رجایی بودم و دنبالش می گشتم، یک نفر آمد و دم گوشم گفت: «آقا سید! یک نفر بغـل دست من نشسته که با آقای رجـایی مو نمیـزنه!» دنبالش رفتم و دیدم، بلـــــه؛ خود آقای رجایی ست. وسط جمعیت نشسته بود و صداش هم در نمی آمد! رفتم جلو و گفتم: «آقـا، سـلام. شمــا اینــجایی!؟ دو ساعته حيــرون شــما هستم؛ تیم حفاظت را چی کار کردید؟!» گفت: «تیــم حفـاظت نمیخـوام! سـوار تاکـسی شـدم آمدم! » 📚 کوچــه نقــاش هــا / راحـله صـبوری خاطرات مرحوم فرمانده گردان میثم لشگر حضرت رسول (ص) 💢کانال خبری @shohadayeiran57
🌹 آخــر من کجــا و شهــدا کجــا! خجالت می‌کشم بخواهم مثل شهدا وصیت کنم. من ریزه‌خوار سفره‌ی آنان هم نیستم. شهید شهادت را به چنگ می‌آورد، راه درازی را طی می‌کند تا به آن مقام می‌رسد؛ اما من چه! سیاهی گناه، چهره‌ام را پوشانده و تنم را لَخت و کسل کرده. 🔸 حــرکت، جوهره‌ی اصلی انسان است و گناه زنجیر. من سکون را دوست ندارم. عادت به سکون بلای بزرگ پیروان حق است. سکونم مرا بیچاره کرده. در این حرکت عالَم به سمت معبود حقیقی، دست و پایم را اسیر خود کرده. انسان کـر می‌شود، کـور می‌شود، نفهم می‌شود، گُنگ می‌شود و باز هم زندگی می‌کند. بعد از مدتی مست می‌شود و عادت می‌کند به مستی؛ و وای به حالمان اگر در مستی خوش بگذرانیم و درد نداشته باشیم. 🔹 درد را، انسـان بی‌هوش نمی‌کِشد؛ انسانِ خواب نمی‌فهمد. درد را انسان باهوش و بیدار می‌فهمد. راستی! دردهـایم کـو؟ چرا من بی‌خیال شده‌ام؟ نکند بی‌هوشـم؟! نکند خـوابم؟! مثل آب خوردن چندین هزار مسلمان را کشتند و ما فقط آن را مخابره کردیم. قلب چند نفرمان به درد آمد؟ چند شب، خواب از چشمان‌مان گریخت؟ آیا مست زندگی نیستیم ؟! 💢کانال خبری @shohadayeiran57