#لبخندهای_خاکی
نمیدانم تقصیر حاج آقا بود
که نماز را خیلی سریع شروع میکرد
و بچهها مجبور بودند
با سر و صورتی خیس
درحالی که بغل دستی هایشان را
خیس میکردند، خود را به نماز برسانند
یا اشکال از بچه ها بود که
وضو را میگذاشتند دم آخر و
تند تند یا الله می گفتند و
به آقا اقتدا میکردند ....
و مکبّر مجبور بود پشت سر هم
یا الله بگوید و اِنَّ الله معَ الصّابرین…
بنده خدا حاج آقا ؛
هر ذکر و آیه ای بلد بود میخواند
تا کسی از جماعت محروم نماند.
مکبّر هم کوتاهی نکرده،
چشمهایش را دوخته بود به ته صف
تا اگر کسی اضافه شد به جای او
یا الله بگوید و رکوع را کش بدهد...
وقتی برای لحظاتی کسی نیومد
ظاهراً بنا به عادت شغلیاش بلند گفت:
یاالله نبود …؟؟؟
حاج آقا بریم ....!
نمیدانم چند نفر توی نماز
زدند زیر خنده ولی بیچاره حاج آقا را
دیدم که شانه هایش حسابی
افتاده بودند به تکان خوردن… 🇮🇷
┅✿💠❀﴾#شهدای_کهریزسنگ﴿❀💠✿┅
@shohadayekahrizsang
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📣هرڪسی یــه #شهید پیداڪنه یـڪ ڪَونی آرد بہش میدیم۔۔۔
عجب رزق دهنده ای💐
شهدا نمیزارن دست خالی برگردید
┅✿💠❀﴾#شهدای_کهریزسنگ﴿❀💠✿┅
@shohadayekahrizsang
مداحی آنلاین - نشود بی سر و سامان دل من - رسولی.mp3
5.2M
🌺 #میلاد_امام_جواد(ع)
🌼 #میلاد_حضرت_علی_اصغر(ع)
💐 نشود بی سر و سامان دل من
💐با عنایات کریمان دل من
🎙 #مهدی_رسولی
┅✿💠❀﴾#شهدای_کهریزسنگ﴿❀💠✿┅
@shohadayekahrizsang
🌹یکبار داشتم جلوی ابرام نماز میخواندم؛ نمیدانم که چه شد احساساتی شدم و وسط نماز گریهام گرفت.
نماز که تمام شد؛ ابرام گفت: باریک الله! چه حالی شدی؟
گفتم: نمیدونم چی شد که گریهم گرفت.
گفت: خوش به حالت. چه دل خوبی داری.
گفتم: بابا؛ همهچی تویی ابی جون؛ ما که چیزی نیستیم.
گف: نه؛ خیلی کیف کردم. چه نماز خوبی خوندی.
خودش نماز میخواند ماه.
📚کتاب: جوانمرد/روایت زندگی شهید ابراهیم هادی جلد یکم/انتشارات نشر یازهرا(س)
#همراه_شهدا
┅✿💠❀﴾#شهدای_کهریزسنگ﴿❀💠✿┅
@shohadayekahrizsang
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👈شهدا رفتن که #عظمت و #اقتدار نظام مقدس جمهوری اسلامی حفظ بشه
حالا نوبت من و شماست✔️
🇮🇷💠❀﴾#شهدای_کهریزسنگ﴿❀💠🇮🇷
@shohadayekahrizsang
بر کمال و مه بی تای محمد صلوات
تا که فیض ازلی شامل حالت بشود
بر خصال و قد رعنای محمد صلوات
وقتی که گشوده شد، کتاب صلوات
دل روشن شد به آفتاب صلوات
پاشید خداوند گُل و ابر و بهار
بر نام محمدش (ص) گلابِ صلوات
بر روحِ رسولِ مهربانی صلوات
چون گلشنِ گل به شادمانی صلوات
او رونق عیش ماست اندر دو سرا
بر رونق عیش جاودانی صلوات
🇮🇷💠❀﴾#شهدای_کهریزسنگ﴿❀💠🇮🇷
@shohadayekahrizsang
دلم "بهشتـی" را میخواهد
که ساکنانش "شهـدا" هستند
گوشه ای کنارشان بنشینم و
برای خود " فاتحه ای " بخوانم
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
امروز به نیت شهید
#حسنعلی_ابراهیمی
نام پدر: ابراهیم
عملیات: والفجر2
┅✿💠❀﴾#شهدای_کهریزسنگ﴿❀💠✿┅
@shohadayekahrizsang
شهدای شهر کهریزسنگ
دلم "بهشتـی" را میخواهد که ساکنانش "شهـدا" هستند گوشه ای کنارشان بنشینم و برای خود " فاتحه ای " بخو
امروز مهمون این شهیدمون هستیم قبل از شروع
استغفار کنیم
ابراز پشیمانی
بعدش حمد وشکر خداوند
بعدش بانیت ظهور و زمینه سازی
حاجت مدنظرتون رو
انشالله در ذهن داشته باشیم
وبخوانیم به امید گشایش
رحمت الهی بارش باران دعا کنیم
راستی یادمون نره که دعا برای دیگران، دعای خودمون رو زودتر به اجابت نزدیک میکنه
┅✿💠❀﴾#شهدای_کهریزسنگ﴿❀💠✿┅
@shohadayekahrizsang
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چند آیه #قرآن بخونیم و ثوابش را هدیه کنیم به شهدا
#همراه_شهدا
🇮🇷💠❀﴾#شهدای_کهریزسنگ﴿❀💠🇮🇷
@shohadayekahrizsang
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
وقتی میگم اگه تو انتخابات رای ندی یا رای خطا بدی باید تاوان بدی ، یه عده بهشون بر میخوره... این کلیپ باشه جوابشون ! بماند یادگاری
بیدارشو_هموطن برادرم خواهرم
انتخابات✅
#همراه_شهدا
🇮🇷💠❀﴾#شهدای_کهریزسنگ﴿❀💠🇮🇷
@shohadayekahrizsang
🌴🌹💐🕊💐🌹🌴
#یاد_یاران
بعد شما #اخلاصمان بہ اختلاس رفت !
ایمانمان رنگ باخت !
محبت ها و بردبارے ها تمام شد !
صفا و سادگے در رنگ دنیا رنگ
باخت !
وقتی از رنگ #جبهہ فاصلہ گرفتیم !
حنایمان رنگے ندارد .
🕊 #شهدا
🕊🌹 #همیشه
🕊🌹🕊 #نگاهی
🇮🇷💠❀﴾#شهدای_کهریزسنگ﴿❀💠🇮🇷
@shohadayekahrizsang
شهدای شهر کهریزسنگ
✫ #رمان_دختر_شینا 🌷🍃 ✫⇠ #قسمت_بیست_وپنجم قلبم تالاپ تلوپ می کرد و نفسم بند آمده بود. صمد که صدایم
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃
✫ #رمان_دختر_شینا 🌷🍃
✫⇠ #قسمت_بیست_وششم
بعد دو تا پا داشتم و دو تا هم قرض کردم و دویدم. می دانستم صمد الان توی کوچه ها دنبالم می گردد. می خواستم تا پیدایم نکرده، یک جوری گم و گور شوم. بین راه دایی ام را دیدم. اشاره کردم نگه دارد. بنده خدا ایستاد و گفت: «چی شده قدم؟! چرا رنگت پریده؟!»
گفتم: «چیزی نیست. عجله دارم، می خواهم بروم خانه.» دایی خم شد و در ماشین را باز کرد و گفت: «پس بیا برسانمت.» از خدا خواسته ام شد و سوار شدم. از پیچ کوچه که گذشتیم، از توی آینه بغل ماشین، صمد را دیدم که سر کوچه ایستاده و با تعجب به ما نگاه می کرد.
مهمان بازی های بین دو خانواده شروع شده بود. چند ماه بعد، پدرم گوسفندی خرید. نذری داشت که می خواست ادا کند. مادرم خانواده صمد را هم دعوت کرد. صبح زود سوار مینی بوسی شدیم، که پدرم کرایه کرده بود، گوسفند را توی صندوق عقب مینی بوس گذاشتیم تا برویم امامزاده ای که کمی دورتر، بالای کوه بود. ماشین به کندی از سینه کش کوه بالا می رفت.
راننده گفت: «ماشین نمی کشد. بهتر است چند نفر پیاده شوند.» من و خواهرها و زن برادر هایم پیاده شدیم. صمد هم پشت سر ما دوید. خیلی دوست داشت در این فرصت با من حرف بزند، اما من یا جلو می افتادم و یا می رفتم وسط خواهرهایم می ایستادم و با زن برادرهایم صحبت می کردم.
#دختر_شینا
✫ #رمان_دختر_شینا 🌷🍃
✫⇠ #قسمت_بیست_وهفتم
آه از نهاد صمد درآمده بود. بالاخره به امامزاده رسیدیم. گوسفند را قربانی کردند و چندنفری گوشتش را جدا و بین مردمی که آن حوالی بودند تقسیم کردند. قسمتی را هم برداشتند برای ناهار، و آبگوشتی بار گذاشتند.
نزدیک امامزاده، باغ کوچکی بود که وقف شده بود. چندنفری رفتیم توی باغ. با دیدن آلبالوهای قرمز روی درخت ها با خوشحالی گفتم: «آخ جون، آلبالو!» صمد رفت و مشغول چیدن آلبالو شد. چند بار صدایم کرد بروم کمکش؛ اما هر بار خودم را سرگرم کاری کردم. خواهر و زن برادرم که این وضع را دیدند، رفتند به کمکش. صمد مقداری آلبالو چیده بود و داده بود به خواهرم و گفته بود: «این ها را بده به قدم. او که از من فرار می کند. این ها را برای او چیدم. خودش گفت خیلی آلبالو دوست دارد.» تا عصر یک بار هم خودم را نزدیک صمد آفتابی نکردم.
بعد از آن، صمد کمتر به مرخصی می آمد. مادرش می گفت: «مرخصی هایش تمام شده.» گاهی پنج شنبه و جمعه می آمد و سری هم به خانه ما می زد. اما برادرش، ستار، خیلی تندتند به سراغ ما می آمد. هر بار هم چیزی هدیه می آورد. یک بار یک جفت گوشواره طلا برایم آورد. خیلی قشنگ بود و بعدها معلوم شد پول زیادی بابتش داده. یک بار هم یک ساعت مچی آورد. پدرم وقتی ساعت را دید، گفت: «دستش درد نکند. مواظبش باش. ساعت گران قیمتی است. اصل ژاپن است.»
💟ادامه دارد...✒️
🌀نویسنده: #بهناز_ضرابی_زاده🌀
#دختر_شینا
🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟
🌷🕊
کودکانی که در آستانه روز پدر، پدرانشان را از دست دادند
🔹تصویری از پسر #شهیدسعیدکریمی، از شهدای عملیات تروریستی اسرائیل در دمشق
#شهید
#امام_زمان
🇮🇷🕊️{#شهدای_کهریزسنگ}🕊️🇮🇷
@shohadayekahrizsang
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
۵۰ نفر از یاران #امام_زمان از بانوان هستند...
#استاد_پناهیان
#امام_زمان_عج
🇮🇷💠❀﴾#شهدای_کهریزسنگ﴿❀💠🇮🇷
@shohadayekahrizsang
هم خودشان خاکی بودند
هم لباس هایشان!
کافی بود باران🌧 ببارد
تا عطرشان در سنگرها بپیچد ...
#زمستان۱۳۶۶
#قهرمانان_وطن
#عملیات_بیتالمقدس۲
🇮🇷💠❀﴾#شهدای_کهریزسنگ﴿❀💠🇮🇷
@shohadayekahrizsang
نیم کیلو باش، ولی مَرد باش!
🔸واقعا، وزن این گلوله چُدنی توپِ جنگی، سنگین تر است یا وزن کامل این پسرک؟!
🔸نیم کیلو باش، ولی مَرد باش!
برای آنهایی که این روزها، خود را به فراموشی و خواب زده اند.
🔸آنان که بی رحمانه، بر حق الناس می تازند و بیت المال را مال البیت خود و خانواده خویش می کنند!
🔸واقعا فردای قیامتی که نه می توانید انکارش کنید نه ازش بگریزید
در برابر امثال این پسر بچه غیرتمند، چه پاسخی دارید؟!
🇮🇷💠❀﴾#شهدای_کهریزسنگ﴿❀💠🇮🇷
@shohadayekahrizsang
#شهید_مهدی_خسرونژادنام :مهدی
نام خانوادگی : خسرونژاد
نام پدر : پرویز
تاریخ تولد : 1345/05/28
محل تولد : تهران
سن : 20 سـال
مذهب : اسلام شیعه
تاریخ شهادت : 1365/11/03
محل شهادت : شلمچه
شغل : پاسدار
دسته عملیاتی : سپاه پاسداران
اطلاعات عملیات لشگر10
شلمچه- جزیره شلحه
🇮🇷💠❀﴾#شهدای_کهریزسنگ﴿❀💠🇮🇷
@shohadayekahrizsang