💠 خطوط مقدم درگیری
پشت دروازه های شهر فاو عراق
بهمن ۱۳٦٤
عملیات والفجر ۸
☫🇮🇷 #شهدای_کهریزسنگ 🇮🇷☫
@shohadayekahrizsang
🌷 پیکر چند تن از شهدای عملیات والفجر۸ ، آمادهٔ انتقال به پشت جبهه
بهمن ۱۳٦۴ ؛ فاو
اسکلهی شهید سنجری
☫🇮🇷 #شهدای_کهریزسنگ 🇮🇷☫
@shohadayekahrizsang
قسمتی از کتاب خداحافظ فرمانده
شهید محمدعلی قاسمی
(روحیه ظلم ستیزی)
فصل برداشت گندم بود طبق روال هر سال کدخدا به زمین ها سر می زد تا در پایان برداشت سهم خود ،ارباب دشتبان و نگهبان را حساب و دریافت
کند.
امیر آقا که می دانست فرزندان یتیم برادرش زحمت های زیادی برای این زمین کشیده اند و تنها درآمد و خوراک یک سال آنها همین است، پیش کدخدا رفت و خواست از سهم خود بگذرد. حرف حسابش اما خریداری
نداشت با این وجود ایستاد تا نگذارد حقی پایمال شود.
گندم های درو شده را شبانه بار کردند تا به انبار ببرند. نگهبانان به گوش کد خدا رساندند. خود را به آنجا رساند. امیر سینه سپر کرد و روبرویشان ایستاد کد خدا عصایش را به طرف او پرت کرد و امیر با همان عصا کدخدا را زد. بالاخره او با پافشاری بر حق توانست جلوی زور را بگیرد هر چند که خود
مدتی درگیر این ماجرا شد.
همین روحیه پدر در وجود پسر بود روحیه ظلم ستیزی و مبارزه با ظالم
سالها بعد محمد علی بود که در برابر ظلم شاه و عواملش ایستاد و پرچم
عدالت خواهی را در روستا برافراشته کرد
-۱- کنگره شهدای خمینی شهر مصاحبه الهه حاجی حسینی با غلامرضا قاسمی، ۱۳۹۸
☫🇮🇷 #شهدای_کهریزسنگ 🇮🇷☫
@shohadayekahrizsang
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🟥شهدا میدانستند برای زند ماندن لایق تر از دیگران هستند آنان رفتن چون احساس مسولیت میکردن
📌 احساس مسئولیت در انتخابات مثل شهدا
🟥شهدا برای اهدای جان، به بدی برخی مسئولین نگاه نکردند.
🟥شهدا می دانستند که عدهای سوءاستفاده خواهند کرد؛ اما برای اهدای جان، تردید نکردند!
🟥اگر ما در رأی دادن مثل شهدا احساس مسئولیت نکنیم، یعنی فرهنگ شهادت نداریم❗️
☫🇮🇷 #شهدای_کهریزسنگ 🇮🇷☫
@shohadayekahrizsang
نماز شب پنجم ماه شعبان (وسائل الشیعه)
ابواب بقیه الصلوات المندوبه؛ باب استحباب صلاة كل لَيلة من شعبان و كيفيتها
بابهای باقیمانده نمازهای مستحبی؛ باب مستحب بودن نماز در هر شب از ماه شعبان و کیفیت آنها؛
إِبْرَاهِيمُ بْنُ عَلِيٍّ الْكَفْعَمِيُّ فِي الْمِصْبَاحِ عَنِ النَّبِيِّ ص قَالَ:
ابراهیم بن علی کفعمی در مصباح به نقل از پیامبر صلی الله علیه و آله آورده است که فرمود:
مَنْ صَلَّى فِي اللَّيْلَةِ الْخَامِسَةَ مِنْ شَعْبَانَ رَكْعَتَيْنِ بِالْحَمْدِ- وَ التَّوْحِيدِ خَمْسَ مِائَةٍ وَ يُصَلِّي عَلَى النَّبِيِّ (ص) بَعْدَ التَّسْلِيمِ سَبْعِينَ مَرَّةً قَضَى اللَّهُ لَهُ أَلْفَ حَاجَةٍ مِنْ حَوَائِجِ الدَّارَيْنِ وَ أُعْطِيَ بِعَدَدِ نُجُومِ السَّمَاءِ مُدُناً فِي الْجَنَّة
هر کس در شب پنجم ماه شعبان دو رکعت نماز بخواند در هر رکعت حمد یک بار و توحید پانصد بار و بعد از سلام نماز، هفتاد بار بر پیامبر اکرم -صلی الله علیه و آله- صلوات بفرستد، خداوند هزار حاجت از حوايج دنيوى و اخروى او را برمىآورد و به شمارهى ستارگان آسمان، شهر در بهشت به او عطا مىكند.
☫🇮🇷 #شهدای_کهریزسنگ 🇮🇷☫
@shohadayekahrizsang
animation.gif
157.5K
باز در بحـر ولایـت گهـری پیـدا شد
ابر، یکسو شد و قرص قمری پیدا شد
گلشن عشـق و امیـدِ پسـر فاطمه را
اللهالله! چــه مبـارک ثمـری پیدا شد
یکصدا خندهزنان اهل سماوات و زمین
همـه گفتنـد حسین دگـری پیـدا شد
یاحسین ای پسر فاطمه چشمت روشن
ذکر و تسبیح و دعا را پدری پیـدا شد
یم توحید به جوش آمد و در دامن آن
صدفی گشت عیان و گهری پیـدا شد
همه خوبان جهان یکسره کردند اقرار
که ز خوبان جهان خوبتری پیدا شد
روی حق روی نبی روی امامان یکسر
همـه در صورت زیبـاپسری پیدا شد
مژده ای اهـل دلا شـب میلاد آمد
جان بگرید به کف حضرت سجاد آمد
☫🇮🇷 #شهدای_کهریزسنگ 🇮🇷☫
@shohadayekahrizsang
مداحی_آنلاین_جانشین_حسینه_جان_شیرین_حسینه_طاهری.mp3
2.23M
🌺 #میلاد_امام_سجاد(ع)
💐جانشین حسین
💐جان شیرین حسین
🎙 #حسین_طاهری
☫🇮🇷 #شهدای_کهریزسنگ 🇮🇷☫
@shohadayekahrizsang
شهدای شهر کهریزسنگ
#رمان_دختر_شینا #قسمت_70 #فصل_نهم عڪس را گرفتم و نگاهش ڪردم. بچه توی شڪمم وول خورد. روزها پشت سر هم
#رمان_دختر_شینا
#قسمت_71
#فصل_نهم
روز عروسی صمد خودش را رساند. عصر بود. خبر آوردند" حجت قنبری " یڪی از هم روستایی هایمان را ڪه چند روز پیش در تظاهرات همدان شهید شده بود به روستا آورده اند.
مردم عروسی را رها ڪردند و ریختند توی ڪوچه ها. صمد افتاده بود جلوی جمعیت، مشتش را گره ڪرده بود و شعار می داد: «مرگ بر شاه... مرگ بر شاه.» مردها افتادند جلو و زن ها پشت سرشان. اول مردها مرگ بر شاه می گفتند و بعد هم زن ها. هیچ ڪس توی خانه نمانده بود.
خانواده حجت قنبری هم توی جمعیت بودند و در حالی ڪه گریه میڪردند، شعار می دادند.
تشییع جنازه باشڪوهی بود. حجت را به خاڪ سپردیم. صمد ناراحت بود. من را توی جمعیت دید. آمد و خودش مرا رساند خانه و گفت می رود خانه شهید قنبری.
شب شده بود؛ اما صمد هنوز نیامده بود. دلم هول می ڪرد. رفتم خانه پدرم. شیرین جان ناراحت بود. می گفت حاج آقایت هم به خانه نیامده. هر چه پرسیدم ڪجاست، ڪسی جوابم را نداد. چادر سرڪردم و گفتم: «حالا ڪه این طور شد، می روم خانه خودمان.» خواهرم جلویم را گرفت و نگذاشت بروم.
شستم خبردار شد برای صمد و پدرم اتفاقی افتاده. با این حال گفتم: «من باید بروم. صمد الان می آید خانه و نگرانم می شود.»
ادامه دارد...✒️
#قسمت_72
#فصل_نهم
خدیجه ڪه دید از پس من برنمی آید، طوری ڪه هول نڪنم، گفت: «سلطان حسین را گرفته اند.» سلطان حسین یڪی از هم روستایی هایمان بود.
گفتم: «چرا؟!»
خدیجه به همان آرامی گفت: «آخر سلطان حسین خبر آورده بود حجت را آورده اند. او باعث شده بود مردم تظاهرات ڪنند و شعار بدهند. به همین خاطر او را گرفته و برده اند پاسگاه دمق. صمد هم می خواسته برود پاسگاه، بلڪه سلطان حسین را آزاد ڪند. اما حاج آقا و چند نفر دیگر نگذاشتند تنهایی برود. با او رفتند.»
اسم حاج آقایم را ڪه شنیدم، گریه ام گرفت. به مادر و خواهرهایم توپیدم: «تقصیر شماست. چرا گذاشتید حاج آقا برود. او پیر و مریض است. اگر طوری بشود، شما مقصرید.»
آن شب تا صبح نخوابیدیم. فردا صبح حاج آقا و صمد آمدند. خوشحال بودند و می گفتند: «چون همه با هم متحد شده بودیم، سلطان حسین را آزاد ڪردند؛ وگرنه معلوم نبود چه بلایی سرش بیاورند.»
نزدیڪ ظهر، صمد لباس پوشید. می خواست برود تهران. ناراحت شدم. گفتم: «نمی خواهد بروی. امروز یا فردا بچه به دنیا می آید. ما تو را از ڪجا پیدا ڪنیم.»
مثل همیشه با خنده جواب داد: « نگران نباش خودم را می رسانم.»
ادامه دارد...✒️
نویسنده: بهناز ضرابی زاده
#دختر_شینا
@shohadayekahrizsang