51.49M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔶 دعای #مجیر
🌿 دعای مُجیر در ایّامالبیض ماه رمضان
کفعمی در بلدالامین و مصباح نقل کرده است:
🔅 هر که در ایّامالبیض ماه رمضان (روزهای سیزدهم، چهاردهم و پانزدهم) دعای مجیر را بخواند، گناهانش آمرزیده شود. اگر چه به عدد دانههای باران و برگ درختان و ریگ بیابان باشد.
🔅 اين دعا در بين دعاها از جايگاه بلندى برخوردار است و از حضرت رسول صلّى الله عليه و آله و سلّم روايت شده و دعايى است كه جبرئيل براى آن حضرت هنگامى كه در مقام ابراهيم مشغول نماز بودند آورد. و خواندن آن براى شفای بيمار، اداى دين، بینيازى، توانگرى و رفع غم و اندوه سودمند است.
#مراقبات_ماه_رمضان
#ماه_رمضان
الّلهُـمَّـ؏جـِّللِوَلیِّـڪَ الفــَرَج
☫🇮🇷 #شهدای_کهریزسنگ 🇮🇷☫
@shohadayekahrizsang
شهدای شهر کهریزسنگ
#رمان_دختر_شینا ✫⇠قسمت :5⃣3⃣1⃣ #فصل_چهاردهم دو سه بار هواپیماهای عراقی دیوار صوتی شهر را شکستند که ب
✫⇠ #رمان_دختر_شینا
✫⇠قسمت :7⃣3⃣1⃣
#فصل_چهاردهم
آن روز تازه از تشییع جنازه چند شهید برگشته بودم، بچه ها را گذاشته بودم خانه و رفته بودم صف نانوایی و مثل همیشه دم به دقیقه می آمدم و به آن ها سر می زدم. بار آخری که به خانه آمدم، سر پله ها که رسیدم، خشکم زد. صدای خنده بچه ها می آمد. یک نفر خانه مان بود و داشت با آن ها بازی می کرد. پله ها را دویدم. پوتین های درب و داغان و کهنه ای پشت در بود. با خودم گفتم: «حتماً آقا شمس الله یا آقا تیمور آمدند سری به ما بزنند. شاید هم آقا ستار باشد.» در را که باز کردم، سر جایم میخ کوب شدم. صمد بود. بچه ها را گرفته بود بغل و دور اتاق می چرخید و برایشان شعر می خواند. بچه ها هم کیف می کردند و می خندیدند.
یک لحظه نگاهمان در هم گره خورد و بدون اینکه چیزی بگوییم چند ثانیه ای به هم نگاه کردیم. بعد از چهار ماه داشتیم دوباره یکدیگر را می دیدیم. اشک توی چشم هایم جمع شد. باز هم او اول سلام داد و همان طور که صدایش را بچگانه کرده بود و برای خدیجه و معصومه شعر می خواند گفت: «کجا بودی خانم من، کجا بودی عزیز من. کجا بودی قدم خانم؟!»
از سر شوق گلوله گلوله اشک می ریختم و با پر چادر اشک هایم را پاک می کردم. همان طور که بچه ها بغلش بودند، روبه رویم ایستاد و گفت: «گریه می کنی؟!»
ادامه دارد...✒️
✫⇠قسمت :8⃣3⃣1⃣
#فصل_چهاردهم
بغض راه گلویم را بسته بود. خندید و با همان لحن بچه گانه گفت: «آها، فهمیدم. دلت برایم تنگ شده؛ خیلی خیلی زیاد. یعنی مرا دوست داری. خیلی خیلی زیاد!»
هر چه او بیشتر حرف می زد، گریه ام بیش تر می شد. بچه ها را آورد جلوی صورتم و گفت: «مامانی را بوس کنید. مامانی را ناز کنید.»
بچه ها با دست های کوچک و لطیفشان صورتم را ناز کردند.
پرسید: «کجا رفته بودی؟!»
با گریه گفتم: «رفته بودم نان بخرم.»
پرسید: «خریدی؟!»
گفتم: «نه، نگران بچه ها بودم. آمدم سری بزنم و بروم.»
گفت: «خوب، حالا تو بمان پیش بچه ها، من می روم.»
اشک هایم را دوباره با چادر پاک کردم و گفتم: «نه، نمی خواهد تو زحمت بکشی. دو نفر بیشتر به نوبتم نمانده. خودم می روم.»
بچه ها را گذاشت زمین. چادرم را از سرم درآورد و به جارختی آویزان کرد و گفت: «تا وقتی خانه هستم، خرید خانه به عهده من.»
گفتم: «آخر باید بروی ته صف.»
ادامه دارد...✒️
نویسنده:بهناز ضرابی زاده
#دختر_شینا
@shohadayekahrizsang
23.21M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
همه باهم در ماه مبارک رمضان هر روز یک صفحه قران مهمون شهید
#غلامرضا_امینی
صفحه سیزدهم قران
☫🇮🇷 #شهدای_کهریزسنگ 🇮🇷☫
@shohadayekahrizsang
qoran-13.mp3
3.97M
ماه رمضان با شهدا✨
🎤تندخوانی جزء سیزدهم قرآن کریم
ثوابی از روخوانیِ قرآن کریم،
هدیه به امام زمان(عج) و تمامیِ شهدا،
اموات رو فراموش نکنید..🤲🏻
#خلوتی_با_معبود🕊
#ماه_رمضان 🌙
☫🇮🇷 #شهدای_کهریزسنگ 🇮🇷☫
@shohadayekahrizsang
9.04M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
دعای روز سیزدهم ماه مبارک رمضان
☫🇮🇷 #شهدای_کهریزسنگ 🇮🇷☫
@shohadayekahrizsang
زخـم ها را
بہ جـان #خریدنـد
تا زخــمے
بر جانمـان ننشیند ...
#مردان_پاڪ_سرزمینـم ..🌷
☫🇮🇷 #شهدای_کهریزسنگ 🇮🇷☫
@shohadayekahrizsang
ڪاش...
خنثے ڪردنِ نفس را هم
یادمـــــان مےدادیـد...
مےگوینــــــد :
آنجا ڪہ نفس مغلوب باشد
#عاشق مےشویم
عاشق کہ شدے، #شهید میشوے...
☫🇮🇷 #شهدای_کهریزسنگ 🇮🇷☫
@shohadayekahrizsang
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این صدای شهید برونسی است که با لهجه شیرین مشهدی خود از عنایت امام زمان (عج الله تعالی فرجه الشریف) و حضرت زهرا (سلام الله علیها) می گوید...
☫🇮🇷 #شهدای_کهریزسنگ 🇮🇷☫
@shohadayekahrizsang