🥀🕊🌴🌹🌴🕊🥀
#عارفانه_های_شهدا
#شهید_والامقام
#محمدرضا_کارور
بچّهها محاصره شده بودند؛
نیروهای پشتیبانی نمیتوانستند کمک برسانند . همه تشنه و گرسنه بودند .
#کارور هرچه تلاش کرد و خودش را به آب و آتش زد تا بتواند لااقل کمی آب برای #رفع_تشنگی نیروهایش تهیّه کند، موفّق نشد .
در همین لحظه، بچّهها #کارور را دیدند که با قدمهای استوار به طرف «تپّههای بازی دراز» می رود .
تیمّم کرد و روی یکی از تپّهها ایستاد .
«تکبیره الاحرام» را با صدای بلند گفت و شروع کرد به نماز خواندن .
مدّتی طول کشید تا به #رکوع رفت و چند دقیقهای طول کشید تا سر از #رکوع برداشت و به خاک افتاد .
نمازش که تمام شد، دستهایش را بالای سرش برد و چشمهایش را بست . نمیدانم با چه حالی، با چه اخلاصی، چگونه #دعا کرد که در همان لحظه، صدای «الله اکبر» و فریاد شادی بچّهها به گوش رسید . باران، #نم_نم شروع به باریدن کرد...
#روحش_شاد
#یادش_گرامی
#راهش_پر_رهرو
راز شهیدی که امام حسین علیهالسلام جمجمهاش را کربلا برد…
قبل از عملیات بدر غلامرضا جلوی من و مادرش بدنش را برهنه کرد و گفت نگاه کنید، دیگر این جسم را نخواهید دید همانطور شد و در عملیات بدر مفقود گردید…
دوازده سال در انتظار بودم و با هر زنگ به سمت در میدویدم تا اگر برگشته باشد اولین کسی باشم که او را میبینم تا اینکه یک روز خبر بازگشت او را دادند فقط یک جمجمه از شهید برگشته بود که مادرش از طریق دندان؛ فرزند را شناخت…
در نزد ما رسم است که بعد از دفن، سه روز قبر بصورت خاکی باشد شبی در خواب دیدم که چند اسب سوار آمدند و شروع به حفر قبر کردند
گفتم: چکار میکنید؟
گفتند: مأمور هستیم او را به کربلا ببریم
گفتم: من دوازده سال منتظر بودم، چرا او را آوردید؟
گفتند: مأموریت داریم و یک مرد نورانی را نشان من دادند
عرض کردم: آقا این فرزند من است فرمود: باید به کربلا برود؛ او را آوردیم تا تو آرام بگیری و بعد او را ببریم یکباره از خواب بیدار شدم با هماهنگی و اجازه، نبش قبر صورت گرفت، اما خبری از جمجمه غلامرضا نبود و شهید به کربلا منتقل شده بود و او در جرگه عاشورائیان در کربلا مأوا گرفتهبود.
راوی: احمد زمانیان پدر شهید
@shohadayekahrizsang
┈•✿بسم الله الرحمن الرحیم✿•┈
امام خمینی (ره) :
خانواده شهدا چشم و چراغ این ملت اند
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
#شهید_والامقام_سید_محمد_ذبیحی
#پدر مرحوم سید جواد ذبیحی
#مادر مرحومه حاجیه خانم زهرا اسمائیان
🖤🌷🖤🌷🖤🌷🖤🌷🖤🌷🖤🌷🖤
من بال و پر شهید را میبوسم
پا تا به سر شهید را میبوسم
دستم نرسد اگر به دامان شهید
دست پدر شهید را میبوسم.
ای دوست به حنجر شهیدان صلوات
بر قامت بی سر شهیدان صلوات
از دامن زن مرد به معراج رود
بر دامن مادر شهیدان صلوات
برای شادی ارواح خانواده شهدا صلوات📿
┅✿💠❀﴾#شهدای_کهریزسنگ﴿❀💠✿┅
🥀🌴🌹🕊🌹🌴🥀
#پنجشنبه است ...
وعده دیدار #مادر با #فرزند
تو هم دلت پر ڪشید
به ڪربلا که نشد برویم
به گلزار #شهدا می شود ...
#پنجشنبه_های_دلتنگی
#شهدا_را_یاد_ڪنید
#با_ذڪر_صلوات
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد
#و_عجل_فرجهم
┅┅┅┅✿💠❀﴾﷽﴿❀💠✿┅┅┅┅
https://digipostal.ir/cxkenmn
با ذکر صلوات باز کن📿🌷
@shohadayekahrizsang
عنایت حضرت ابالفضل علیه السلام قبل از عملیات، یک گلوله خورده بود توی بازوش. اعزامش کرده بودند به یک بیمارستان در یزد. دکتر عکس گرفته و به او گفته بود: «گلوله بین استخوان وگوشت گیر کرده و خیلی خطرناکه، حتماً باید عمل بشی.» ولی عبدالحسین نه به درد شدیدش فکر می کرده، نه به این که حتماً باید عمل بشود؛ فقط می خواسته تا عملیات شروع نشده، خودش را برساند به منطقه، ولی دکتر این اجازه را به او نداده بود. متوسل به اهل بیت- علیهم السلام- شده بود. مثل ابر بهاری اشک ریخته بود. خواسته بود گشایشی در کارش بدهند. در حال گریه خوابش برده بود. شاید هم درحالتی بین خواب و بیداری بوده که حضرت عباس- علیه السلام- می آیند پیشش. دست می برند طرف بازویش. چیزی بیرون می آورند و می فرمایند: « بلندشو، دستت خوب شده.» مجبور شده بود موضوع شفای خود را به دکتر بگوید. دکتر باور نکرده بود. گفته بود: «تا از دستت عکس نگیرم، نمی گذارم بری.» عبدالحسین گفته بود: «به شرط این که به کسی چیزی نگی.» عکسش را گرفته و هیچ اثری از گلوله ندیده بود. عبدالحسین را با گریه بدرقه کرده بود. «ساکنان ملک اعظم2/ ص75/ شهید عبدالحسین برونسی»
┈•✿بسم الله الرحمن الرحیم✿•┈
امام خمینی (ره) :
خانواده شهدا چشم و چراغ این ملت اند
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
#شهید_والامقام_محمد_رضا_صالحی
#پدر مرحوم حاج جوادصالحی
#مادر مرحومه حاجیه مریم شمسی
🖤🌷🖤🌷🖤🌷🖤🌷🖤🌷🖤🌷🖤
من بال و پر شهید را میبوسم
پا تا به سر شهید را میبوسم
دستم نرسد اگر به دامان شهید
دست پدر شهید را میبوسم.
ای دوست به حنجر شهیدان صلوات
بر قامت بی سر شهیدان صلوات
از دامن زن مرد به معراج رود
بر دامن مادر شهیدان صلوات
برای شادی ارواح خانواده شهدا صلوات📿
┅✿💠❀﴾#شهدای_کهریزسنگ﴿❀💠✿┅
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نامه ای از امام زمان❤️
که همهمون به شنیدنش احتیاج داریم...
#اللهمعجللولیکالفرج✨
h hosein yekta.mp3
7.04M
زیارت اربعین آرزوی شهدا
🎙حاج حسین یکتا
شهدا خیلی آرزو داشتن ولی از آرزوهاشون گذشتن ولی تو که الان داری اینو گوش میدی همراه شهدا باش نزار خون شهدامون پایمال بشه
#همراه_شهدا
@shohadayekahrizsang
چرامیگنجمعههادلگیره۩محسنعراقی.mp3
2.03M
چرا میگن جمعه ها دلگیره💔
«🍃 یا صاحب الزمان ادرکنی 🍃»
┈•✿بسم الله الرحمن الرحیم✿•┈
امام خمینی (ره) :
خانواده شهدا چشم و چراغ این ملت اند
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
#شهید_والامقام_قاسم_قربانی
#پدر مرحوم حاج عباس قربانی
#مادر مرحومه حاجیه کبری شمسی
🖤🌷🖤🌷🖤🌷🖤🌷🖤🌷🖤🌷🖤
من بال و پر شهید را میبوسم
پا تا به سر شهید را میبوسم
دستم نرسد اگر به دامان شهید
دست پدر شهید را میبوسم.
ای دوست به حنجر شهیدان صلوات
بر قامت بی سر شهیدان صلوات
از دامن زن مرد به معراج رود
بر دامن مادر شهیدان صلوات
برای شادی ارواح خانواده شهدا صلوات📿
┅✿💠❀﴾#شهدای_کهریزسنگ﴿❀💠✿┅
.....سرتاسر جبـــهه همش
نور تجلی خدا بود به خدا
آخر دنیا بـود به خدا
کرب و بلا بود به خدا
حضرت زهــرای بتول
با اینکه ما نــوکرشیم
مادر ما بود به خـــدا
از میــون جبهه ها
شلمچه بیــشتر از همه
گرفته بــوی فاطمه
شب حمــله ، همهمه بود
روی لبا زمزمه بود
کی تو دلا واهمه بود
دعوا سر، سربند یا فاطمه بود
ذکر لبا وقتی که یا زهرا می شد
همه گره هامون وا میشد
یاد امام و شهدا دل و میبره کرب وبلا🌷
🕊🥀🌴🌹🌴🥀🕊
#شهیدانه
#مثل_شهدا
📚 داستان واقعی
#رضا سگ باز یه #لات بود تو مشهد .
هم سگ خرید و فروش می کرد، هم دعواهاش حسابی سگی بود!!
یه روز داشت می رفت سمت کوهسنگی برای دعوا و غذا خوردن که دید یه ماشین با آرم ستاد جنگهای نامنظم داره تعقیبش می کنه.
#شهید_چمران از ماشین پیاده شد و دست اونو گرفت و گفت: فکر کردی خیلی مردی؟
رضا گفت: بروبچه ها که اینجور میگن.....!!!
#چمران بهش گفت : اگه مردی بیا بریم جبهه!!
به غیرتش بر خورد، راضی شد و راه افتاد سمت جبهه......!
مدتی بعد....
#شهید_چمران تو اتاق نشسته بود که یه دفعه دید داره صدای دعوا میاد....!
چند لحظه بعد با دستبند، رضارو آوردن تو اتاق و انداختنش رو زمین و گفتن: این کیه آوردی جبهه؟!
رضا شروع کرد به فحش دادن ، (فحشای رکیک!) اما #چمران مشغول نوشتن بود!
وقتی دید #چمران توجه نمی کنه، یه دفعه سرش داد زد :
”آهای کچل با تو ام.....! “
یکدفعه #شهید_چمران با مهربانی سرش رو بالا آورد و گفت: بله عزیزم! چی شده عزیزم؟ چیه آقا رضا؟ چه اتفاقی افتاده؟
رضا گفت : داشتم می رفتم بیرون که سیگار بخرم ولی با دژبان دعوام شد!!!!
#چمران : آقا رضا چی میکشی؟
برید براش بخرید و بیارید....
#چمران و آقا رضا تنها تو سنگر.....
رضا به #چمران گفت : میشه یه دو تا فحش بهم بدی؟!
کِشیده ای، چیزی؟!!
#شهید_چمران گفت : چرا؟!
رضا گفت : من یه عمر به هرکی بدی کردم، بهم بدی کرده....!
تا حالا نشده بود به کسی فحش بدم و اینطور برخورد کنه.....
#شهید_چمران گفت : اشتباه فکر می کنی.....!
یکی اون بالاست که هر چی بهش بدی می کنم، نه تنها بدی نمی کنه، بلکه با خوبی بهم جواب میده!
هِی آبرو بهم میده.....
تو هم یکیو داشتی که هِی بهش بدی می کردی ولی اون بهت خوبی می کرده.....!
منم با خودم گفتم بذار یه بار یکی بهم فحش بده و منم بهش بگم بله عزیزم... تا یکمی منم مثل اون (خدا) بشم …!
رضا جا خورد!....
رفت و تو سنگر نشست.
آدمی که مغرور بود و زیر بار کسی نمی رفت، زار زار گریه می کرد!
تو گریه هاش می گفت : یعنی یکی بوده که هر چی بدی کردم بهم خوبی کرده؟؟؟؟
اذان شد.
رضا اولین نماز عمرش بود .
رفت وضو گرفت .
سر نماز، موقع قنوت صدای گریش بلند شد!!!!
وسط نماز، صدای سوت خمپاره اومد.
پشت سر صدای خمپاره هم صدای زمین افتادن اومد.....
رضا رو خدا واسه خودش جدا کرد......!
فقط چند لحظه بعد از #توبه کردنش
یه#توبه و یه #نماز واقعی......
#مردان_بی_ادعا
#روحشان_شاد
@shohadayekahrizsang