eitaa logo
شهدای شهر کهریزسنگ
212 دنبال‌کننده
841 عکس
584 ویدیو
5 فایل
این کانال به منظور معرفی و ارج نهادن به مقام و منزلت شهدای شهر کهریزسنگ و خانواده های این عزیزان به طور مستقل و زیر نظر گروه رسانه ای کهریزسنگ تشکیل شده و وابسته به هیچ نهادی نمی باشد.
مشاهده در ایتا
دانلود
💢دوره جوانی ابراهیم بود. در بازار کار میکرد. ابراهیم هفته ای یکبار ما را در چلوکبابی محل دعوت می‌کرد. چند هفته گذشت. یکبار گفت: امروز مصطفی پول غذا را حساب کرد. همه از او تشکر کردیم. هفته بعد گفت: امروز سعید پول غذا را حساب کرد و همینطور هفته های بعد... ابراهیم شهید شد. یکروز دور هم نشسته بودیم. بحث چلوکباب شد. مصطفی گفت: یادتان می آید که ابراهیم گفت مصطفی امروز پول غذا را می‌دهد؟ آن روز هم پول را ابراهیم داد. اما برای اینکه من خجالت نکشم... 💫سعید با تعجب گفت: من هم همینطور... و بقیه هم همین را گفتند. آن روز فهمیدیم در تمام مدتی که ما با ابراهیم چلوکباب می‌خوردیم تمام پول غذا را خودش میداد. چون ما از لحاظ مالی ضعیف بودیم؛ اما این کار را کرد که ما هم از غذای خوب لذت ببریم. چه آدمی بود این ابراهیم. 📔 برگرفته از کتاب سلام بر ابراهیم2 ┅✿💠❀﴾﴿❀💠✿┅ @shohadayekahrizsang
☀️ امروز: شمسی: دوشنبه - ۰۲ بهمن ۱۴۰۲ میلادی: Monday - 22 January 2024 قمری: الإثنين، 10 رجب 1445 🌹 امروز متعلق است به: 🔸سبط النبي حضرت امام حسن مجتبی علیه السّلام 🔸سیدالشهدا و سفينة النجاة حضرت امام حسین علیهما السّلام ❇️ وقایع مهم شیعه: 🔹ولادت امام جواد علیه السلام،‌ 195ه-ق 🔹ولادت حضرت علی اصغر علیه السلام،‌ 60ه-ق 📆 روزشمار: ▪️3 روز تا ولادت امیرالمومنین حضرت علی علیه السلام ▪️5 روز تا وفات حضرت زینب سلام الله علیها ▪️15 روز تا شهادت امام موسی کاظم علیه السلام ▪️16 روز تا وفات حضرت ابوطالب علیه السلام ▪️17 روز تا مبعث حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم ┅✿💠❀﴾﴿❀💠✿┅ @shohadayekahrizsang
‍ 💙🍃🦋 🍃🍁 🦋 السَّلامُ عَلَیْکَ یَا أَبَا جَعْفَرٍ مُحَمَّدَ بْنَ عَلِیٍّ الْبَرَّ التَّقِیَّ الْإِمَامَ الْوَفِیَّ السَّلامُ عَلَیْکَ أَیُّهَا الرَّضِیُّ الزَّکِیُّ السَّلامُ عَلَیْکَ یَا وَلِیَّ اللَّهِ السَّلامُ عَلَیْکَ یَا نَجِیَّ اللَّهِ السَّلامُ عَلَیْکَ یَا سَفِیرَ اللَّهِ السَّلامُ عَلَیْکَ یَا سِرَّ اللَّهِ [سِتْرَ اللَّهِ‏] ⭐السَّلامُ عَلَیْکَ یَا ضِیَاءَ اللَّهِ السَّلامُ عَلَیْکَ یَا سَنَاءَ اللَّهِ السَّلامُ عَلَیْکَ یَا کَلِمَةَ اللَّهِ السَّلامُ عَلَیْکَ یَا رَحْمَةَ اللَّهِ السَّلامُ عَلَیْکَ أَیُّهَا النُّورُ السَّاطِعُ السَّلامُ عَلَیْکَ أَیُّهَا الْبَدْرُ الطَّالِعُ السَّلامُ عَلَیْکَ أَیُّهَا الطَّیِّبُ مِنَ الطَّیِّبِینَ السَّلامُ عَلَیْکَ أَیُّهَا الطَّاهِرُ مِنَ الْمُطَهَّرِینَ ⭐السَّلامُ عَلَیْکَ أَیُّهَاالْآیَةُ الْعُظْمَی السَّلامُ عَلَیْکَ أَیُّهَا الْحُجَّةُ الْکُبْرَی السَّلامُ عَلَیْکَ أَیُّهَا الْمُطَهَّرُ مِنَ الزَّلاتِ السَّلامُ عَلَیْکَ أَیُّهَاالْمُنَزَّهُ عَنِ الْمُعْضِلاتِ [الْمُعْظِلاتِ‏] السَّلامُ عَلَیْکَ أَیُّهَا الْعَلِیُّ عَنْ نَقْصِ الْأَوْصَافِ،السَّلامُ عَلَیْکَ أَیُّهَاالرَّضِیُّ عِنْدَالْأَشْرَافِ السَّلامُ عَلَیْکَ یَا عَمُودَ الدِّینِ ⭐أَشْهَدُ أَنَّکَ وَلِیُّ اللَّهِ وَ حُجَّتُهُ فِی أَرْضِهِ وَ أَنَّکَ جَنْبُ اللَّهِ وَ خِیَرَةُ اللَّهِ وَ مُسْتَوْدَعُ عِلْمِ اللَّهِ وَ عِلْمِ الْأَنْبِیَاءِ وَ رُکْنُ الْإِیمَانِ وَ تَرْجُمَانُ الْقُرْآنِ وَ أَشْهَدُ أَنَّ مَنِ اتَّبَعَکَ عَلَی الْحَقِّ وَ الْهُدَی وَ أَنَّ مَنْ أَنْکَرَکَ وَ نَصَبَ لَکَ الْعَدَاوَةَ عَلَی الضَّلالَةِ وَ الرَّدَی أَبْرَأُ إِلَی اللَّهِ وَ إِلَیْکَ مِنْهُمْ فِی الدُّنْیَا وَ الْآخِرَةِ وَ السَّلامُ عَلَیْکَ مَا بَقِیتُ وَ بَقِیَ اللَّیْلُ وَ النَّهَارُ." ⭐زیارت قبول.التماس دعاے فرج🙏 ┅✿💠❀﴾﴿❀💠✿┅ @shohadayekahrizsang
خیلی وقت‌ها شکم خودشان را با یک تکه نان بیات و پنیر سیر می‌کردند گاهی هم نان خالی !! ولی با جان و دل جنگیدن .... ┅✿💠❀﴾﴿❀💠✿┅ @shohadayekahrizsang
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
نمی‌دانم تقصیر حاج آقا بود که نماز را خیلی سریع شروع میکرد و بچه‌ها مجبور بودند با سر و صورتی خیس درحالی که بغل دستی هایشان را خیس میکردند، خود را به نماز برسانند یا اشکال از بچه ها بود که وضو را می‌گذاشتند دم آخر و تند تند یا الله می گفتند و به آقا اقتدا می‌کردند .... و مکبّر مجبور بود پشت سر هم یا الله بگوید و اِنَّ الله معَ الصّابرین… بنده خدا حاج آقا ؛ هر ذکر و آیه ای بلد بود میخواند تا کسی از جماعت محروم نماند. مکبّر هم کوتاهی نکرده، چشم‌هایش را دوخته بود به ته صف تا اگر کسی اضافه شد به جای او یا الله بگوید و رکوع را کش بدهد... وقتی برای لحظاتی کسی نیومد ظاهراً بنا به عادت شغلی‌اش بلند گفت: یاالله نبود …؟؟؟ حاج آقا بریم ....! نمی‌دانم چند نفر توی نماز زدند زیر خنده ولی بیچاره حاج آقا را دیدم که شانه هایش حسابی افتاده بودند به تکان خوردن… 🇮🇷 ┅✿💠❀﴾﴿❀💠✿┅ @shohadayekahrizsang
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📣هرڪسی یــه پیداڪنه یـڪ ڪَونی آرد بہش میدیم۔۔۔ عجب رزق دهنده ای💐 شهدا نمیزارن دست خالی برگردید ┅✿💠❀﴾﴿❀💠✿┅ @shohadayekahrizsang
🌹یک‌بار داشتم جلوی ابرام نماز می‌خواندم؛ نمی‌دانم که چه شد احساساتی شدم و وسط نماز گریه‌ام گرفت. نماز که تمام شد؛ ابرام گفت: باریک الله! چه حالی شدی؟ گفتم: نمی‌دونم چی شد که گریه‌‌م گرفت. گفت: خوش به حالت. چه دل خوبی داری. گفتم: بابا؛ همه‌چی تویی ابی جون؛ ما که چیزی نیستیم. گف: نه؛ خیلی کیف کردم. چه نماز خوبی خوندی. خودش نماز می‌خواند ماه. 📚کتاب: جوانمرد/روایت زندگی شهید ابراهیم هادی جلد یکم/انتشارات نشر یازهرا(س) ┅✿💠❀﴾﴿❀💠✿┅ @shohadayekahrizsang
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👈شهدا رفتن که و نظام مقدس جمهوری اسلامی حفظ بشه حالا نوبت من و شماست✔️ 🇮🇷💠❀﴾شهدای_کهریزسنگ﴿❀💠🇮🇷 @shohadayekahrizsang
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بر کمال و مه بی تای محمد صلوات تا که فیض ازلی شامل حالت بشود بر خصال و قد رعنای محمد صلوات وقتی که گشوده شد، کتاب صلوات دل روشن شد به آفتاب صلوات پاشید خداوند گُل و ابر و بهار بر نام محمدش (ص) گلابِ صلوات بر روحِ رسولِ مهربانی صلوات چون گلشنِ گل به شادمانی صلوات او رونق عیش ماست اندر دو سرا بر رونق عیش جاودانی صلوات 🇮🇷💠❀﴾﴿❀💠🇮🇷 @shohadayekahrizsang
دلم "بهشتـی" را میخواهد که ساکنانش "شهـدا" هستند گوشه ای کنارشان بنشینم و برای خود " فاتحه ای " بخوانم 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 امروز به نیت شهید نام پدر: ابراهیم عملیات: والفجر2 ┅✿💠❀﴾شهدای_کهریزسنگ﴿❀💠✿┅ @shohadayekahrizsang
امروز مهمون این شهیدمون هستیم قبل از شروع استغفار کنیم ابراز پشیمانی بعدش حمد وشکر خداوند بعدش بانیت ظهور و زمینه سازی حاجت مدنظرتون رو انشالله در ذهن داشته باشیم وبخوانیم به امید گشایش رحمت الهی بارش باران دعا کنیم راستی یادمون نره که دعا برای دیگران، دعای خودمون رو زودتر به اجابت نزدیک میکنه ┅✿💠❀﴾﴿❀💠✿┅ @shohadayekahrizsang
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
وقتی میگم اگه تو انتخابات رای ندی یا رای خطا بدی باید تاوان بدی ، یه عده بهشون بر میخوره... این کلیپ باشه جوابشون ! بماند یادگاری بیدارشو_هموطن برادرم خواهرم انتخابات✅ 🇮🇷💠❀﴾﴿❀💠🇮🇷 @shohadayekahrizsang
🌴🌹💐🕊💐🌹🌴 بعد شما بہ اختلاس رفت ! ایمانمان رنگ باخت ! محبت ها و بردبارے ها تمام شد ! صفا و سادگے در رنگ دنیا رنگ باخت ! وقتی از رنگ فاصلہ گرفتیم ! حنایمان رنگے ندارد . 🕊 🕊🌹 🕊🌹🕊 🇮🇷💠❀﴾﴿❀💠🇮🇷 @shohadayekahrizsang
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫ 🌷🍃 ✫⇠ بعد دو تا پا داشتم و دو تا هم قرض کردم و دویدم. می دانستم صمد الان توی کوچه ها دنبالم می گردد. می خواستم تا پیدایم نکرده، یک جوری گم و گور شوم. بین راه دایی ام را دیدم. اشاره کردم نگه دارد. بنده خدا ایستاد و گفت: «چی شده قدم؟! چرا رنگت پریده؟!» گفتم: «چیزی نیست. عجله دارم، می خواهم بروم خانه.» دایی خم شد و در ماشین را باز کرد و گفت: «پس بیا برسانمت.» از خدا خواسته ام شد و سوار شدم. از پیچ کوچه که گذشتیم، از توی آینه بغل ماشین، صمد را دیدم که سر کوچه ایستاده و با تعجب به ما نگاه می کرد. مهمان بازی های بین دو خانواده شروع شده بود. چند ماه بعد، پدرم گوسفندی خرید. نذری داشت که می خواست ادا کند. مادرم خانواده صمد را هم دعوت کرد. صبح زود سوار مینی بوسی شدیم، که پدرم کرایه کرده بود، گوسفند را توی صندوق عقب مینی بوس گذاشتیم تا برویم امامزاده ای که کمی دورتر، بالای کوه بود. ماشین به کندی از سینه کش کوه بالا می رفت. راننده گفت: «ماشین نمی کشد. بهتر است چند نفر پیاده شوند.» من و خواهرها و زن برادر هایم پیاده شدیم. صمد هم پشت سر ما دوید. خیلی دوست داشت در این فرصت با من حرف بزند، اما من یا جلو می افتادم و یا می رفتم وسط خواهرهایم می ایستادم و با زن برادرهایم صحبت می کردم. 🌷🍃 ✫⇠ آه از نهاد صمد درآمده بود. بالاخره به امامزاده رسیدیم. گوسفند را قربانی کردند و چندنفری گوشتش را جدا و بین مردمی که آن حوالی بودند تقسیم کردند. قسمتی را هم برداشتند برای ناهار، و آبگوشتی بار گذاشتند. نزدیک امامزاده، باغ کوچکی بود که وقف شده بود. چندنفری رفتیم توی باغ. با دیدن آلبالوهای قرمز روی درخت ها با خوشحالی گفتم: «آخ جون، آلبالو!» صمد رفت و مشغول چیدن آلبالو شد. چند بار صدایم کرد بروم کمکش؛ اما هر بار خودم را سرگرم کاری کردم. خواهر و زن برادرم که این وضع را دیدند، رفتند به کمکش. صمد مقداری آلبالو چیده بود و داده بود به خواهرم و گفته بود: «این ها را بده به قدم. او که از من فرار می کند. این ها را برای او چیدم. خودش گفت خیلی آلبالو دوست دارد.» تا عصر یک بار هم خودم را نزدیک صمد آفتابی نکردم. بعد از آن، صمد کمتر به مرخصی می آمد. مادرش می گفت: «مرخصی هایش تمام شده.» گاهی پنج شنبه و جمعه می آمد و سری هم به خانه ما می زد. اما برادرش، ستار، خیلی تندتند به سراغ ما می آمد. هر بار هم چیزی هدیه می آورد. یک بار یک جفت گوشواره طلا برایم آورد. خیلی قشنگ بود و بعدها معلوم شد پول زیادی بابتش داده. یک بار هم یک ساعت مچی آورد. پدرم وقتی ساعت را دید، گفت: «دستش درد نکند. مواظبش باش. ساعت گران قیمتی است. اصل ژاپن است.» 💟ادامه دارد...✒️ 🌀نویسنده: 🌀 🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷🕊 کودکانی که در آستانه روز پدر، پدرانشان را از دست دادند 🔹تصویری از پسر ، از شهدای عملیات تروریستی اسرائیل در دمشق 🇮🇷🕊️{}🕊️🇮🇷 @shohadayekahrizsang
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا