eitaa logo
کانال‌ شهدای‌ خمین
1.9هزار دنبال‌کننده
930 عکس
441 ویدیو
1 فایل
"تا ابد مدیون شهداییم" 📝 خاطرات و وصیت‌نامه‌ شهدای خمین 📢 اطلاع‌رسانی یادواره‌های شهدای شهر و‌ روستا 🎬 کلیپ و استوری از شهدای‌ خمین ممنونیم به جهت نشر‌سیره‌شهدا کانال را به بقیه هم معرفی کنید ؛ کپی مطالب ایرادی نداره ؛ @ya_zeynab_madad✍️
مشاهده در ایتا
دانلود
کانال‌ شهدای‌ خمین
#استوری | 🕊شهدای خمین "شهید خلیل ملاطاهری" خمین روستای‌دربند "شهدا عزادار و گریه‌کن نمی‌خواهند شه
. امام روح‌الله(ره)⬇️ پنجاه سال عبادت کردید یکبار هم را بخونید وصیت‌نامه‌شهدا ⬇️ شهدا گریه کن نیاز ندارند ؛ به کسانی نیاز دارند که راه‌‌شان را دنبال کنند. 📝 ؛ خمین 🌹کانال خاطرات شهدای خمین @shohadayekhomein
📷 گلزار شهدای خمین _ قطعه‌ی شهدای انقلاب از خرداد ۴۲ تا ۲۲ بهمن۵۷ ۱۴ شهید انقلاب اسلامی دارد. 💫 🔹 تعدادی از شهدا تحت شکنجه‌های ساواک در زندان‌های تهران به شهادت رسیدند ؛ تعدادی هم در راهپیمایی‌های خمین به ضرب گلوله ساواک و تعدادی هم از شهدای ترور هستند. 🌹کانال خاطرات شهدای خمین @shohadayekhomein
🥀بمناسب روستای سرکوبه "شبِ ۱۳ بهمن تو مقر بودیم تا آماده بشیم برای فردا و شروع عملیات، حاج میثم مطیعی اون ایام سوریه بود. آن شب آمد توی مقر ما تا به بچه‌ها سر بزند و جلسه‌ی ذکر و توسلی هم به پا کند. قبل از مراسم علی اکبر رفت پیش حاج میثم بهش گفت: "حاجی اگه تونستی روضه حضرت زهرا بخون، دلم خیلی روضه حضرت زهرا میخواد" حاج میثم وسط روضه گریز زد به حضرت زهرا(س) نگاه کردم دیدم علی اکبر حالش خیلی عجیبه! بعد روضه بهش گفتم: علی اکبر نور بالا میزنی! چیزی نمی‌گفت، می‌خندید.... فرداش بعد نماز ظهر به شهادت رسید. 📖به نقل از کتاب: من دعا میکنم تو آمین بگو خاطرات شهید مدافع حرم علی اکبر عربی 🌹کانال خاطرات شهدای خمین @shohadayekhomein
. ♥️وقتی شهید مدافع حرمِ شهر ؛ کتابش رو بخونی و یک روزه تموم کنی و افتخار کنی به شهدای شهرِ خودت 📖 خاطرات شهید مدافع‌حرم علی‌اکبر‌عربی 🌹کانال خاطرات شهدای خمین @shohadayekhomein
اولین‌ شهید‌ انقلاب‌اسلامی‌ خمین 🥀 اعتصاب سراسری در خمین "به خاطر سخنرانی‌هایش علیه شاه در خرداد ۴۳ شهربانی ممنوع‌ المنبرش کرد. مردم خمین با شنیدن این حکم اعتصاب کردند و بازار خمین تعطیل شد. ساواک شبانه او را از خارج کرد و به زندان قزل قلعه بردند. ولی به خاطر طولانی شدن اعتصابات سراسری در و تجمعات مردم روبروی شهربانی خمین، ساواک مجبور شد سید کاظم را آزاد کند. در ماجرای کاپیتولاسیون سیدکاظم منبر رفت و دستِ شاه را برای مردم رو کرد. می‌دانست که اگر درباره کاپیتولاسیون صحبت کند امانش نمی‌دهند. دوباره او را دستگیر و به زندان منتقل کردند. اما اینبار سیدکاظم زیر شکنجه‌های وحشیانه ساواک طاقت نیاورد با تنی مجروح و بی حال پس از انتقال به بیمارستان به شهادت رسید. پیکرش در قبرستان ابوحسین روبروی حرم حضرت معصومه درکنار علما به خاک سپرده شد. 🌹کانال خاطرات شهدای خمین @shohadayekhomein
. 🔆 ساختِ یادمان شهدای‌انقلاب اسلامی در گلزارشهدای شهرستان خمین تمثال و از شهدای انقلاب اسلامی خمین 🌹کانال خاطرات شهدای خمین @shohadayekhomein
. 🗓بمناسب روزشهادت ۹ سالِ پیش ؛ چنین ساعت‌هایی ✂️برشی از سخت‌ترین لحظات از فصل آخر‌ِ کتاب "من دعا میکنم تو آمین بگو"⬇️
📕سیزدهم بهمن حوالی ظهر به بعد طهورا شروع کرد به گریه کردن از وقتی به دنیا آمده بود هیچوقت اینجوری گریه نکرده بود. هرچه اسپند دود کردم و صدقه دادم ساکت نمی‌شد، فقط به خودش می‌پیچید و گریه می‌کرد. یک نفری و دست تنها حریفش نشدم که آرامش کنم. دیگه بُریده بودم. سریع وسایلم را جمع کردم بروم محلات خانه پدرم، تا بلکه مامانم و بابا بتوانند ساکتش کنند. توی مسیر چند نفر از آشنایان به تلفنم زنگ زدند و سلام علیک کردن و حال علی آقا را پرسیدن منم میگفتم چند روز پیش از سوریه زنگ زده و حالَش خوب است. علی آقا از وقتی رفته بود سوریه دیر به دیر زنگ می‌زد چون دسترسی به تلفن نداشت ولی یکی دو روز آخر تند تند زنگ میزد و میگفت: "میخوام صدایت را بشنوم" منم کمی نگران شده بودم به خاطر زیاد تماس گرفتنش اما به دلم بد راه ندادم. تازه رسیده بودم خانه پدرم که یکی از دوستان زنگ زد و خبر شهادت سیدسجاد روشنایی را داد. هم رفیق علی آقا بود و هم همکارش و باهم رفت و آمد خانوادگی داشتیم. تا شنیدم سریع وسایلم را جمع کردم که دوباره برگردم قم تا بروم منزل سیدسجاد که پیش خانمش باشم، به خاطر اینکه رفت و آمد داشتیم خانمش با من راحت بود و دوقلوهایش پیش من می‌ماندند. به مادرم گفتم طهورا و فاطمه و مصباح را نگه دارد تا برگردم قم منزل سیدسجاد، می‌دانستم الان تو این اوضاع همسرش به حضور من نیاز دارد. داشتم از حیاط خانه پدرم می‌زدم بیرون که دیدم دایی علی آقا از راه رسید، تا چشمانش به ماشین علی آقا افتاد عین انار ترش که می‌ترکد شروع کرد به گریه کردن، هاج و واج مانده بودم، با پدرم خوش و بِشی کرد و پدرم آمد سمت من. همانطور که می آمد سمتم دیدم با پشت دستانش اشک‌اش را پاک کرد. وقتی دید من میخوام برگردم قم گفت: "بابا، یکم صبر کن شاید نتوانی بروی قم باید بمانی همینجا" تعجب کردم! گفتم: آخه همسر شهید سیدسجاد روشنایی الان به من نیاز داره، دخترانش پیش کسی به جز من نمی‌مانند، بروم دوقلوها را کمکش نگه دارم! دیدم دوباره بابا شروع کرد به گریه کردن، تا حالا ندیده بودم بابام جلوی من اینجوری گریه کند. این پا اون پا می‌کرد. دلش طاقت نیاورد مرا جان به لب ببیند سرش را آورد کنار گوشم گفت: "مریم، دخترم، علی آقا هم شهید شده" یکدفعه دنیا دور سرم چرخید، دستانم رو روی سرم گذاشتم و نشستم و فقط تند تند داد میزدم یازینب یازینب انگار همه دنیا آوار شد روی دلم و همان لحظه از حال رفتم! وقتی حالم بهتر شد جملات بابا دوباره روی مغزم رژه می‌رفتند: "شاید نتوانی بروی قم، باید همینجا بمانی، علی آقا هم شهید شده..." دوست داشتم خواب باشم، ولی بیدار بودم، سوختم و گُر گرفتم تازه فهمیدم علت گریه‌های طهورای بابا چی بوده! علت آنهمه تماس چی بوده! علت تند تند زنگ زدن‌هایی علی اکبر چی بوده! ازین می‌سوختم که همه خبر داشتند و من بی خبر از همه جا بودم. همه خبر داشتند! هم خودش! هم طهورایش! 🌹کانال خاطرات شهدای خمین @shohadayekhomein
💐بیاد بیش‌از ۱۴۰ شهیدِ پاسدار 🌷📷 سمت راست: سال ۱۳۶۵ دخترِ پاسدار در کنار عکس پدر 🌷📷سمت چپ: سال ۱۴۰۲ دختر پاسدار در کنار مزار پدر 🌹کانال خاطرات شهدای خمین @shohadayekhomein
7.56M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌐استوری ؛ شهدای خمین فرازی از وصیت‌نامه 🌷 ؛ روستای لیلیان 🌹کانال خاطرات شهدای خمین @shohadayekhomein