بسمه تعالی
مختصری از زندگی نامه اولین شهید شهر جوکار
شهید محمد اسماعیل جوکار
این شهید بزرگوار در شهر جوکار در خانواده ای مذهبی در تاریخ 1339/02/07 متولد شد. نام پدر او محمد ابراهیم و مادرش فاطمه بود. در طول زندگی دنیایی 20 ساله خود، تمام دغدغه اش خدمت به پدر و مادر و مردم بود. ایشان بعد از دوران کوتاه پنجساله تحصیل در دوره ابتدایی، برای کار، همراه با پدر و برای تأمین مخارج خانواده، به تهران رفت و بعد از مدتی به کار منبت کاری مشغول شد و به یکی از استادان هنر منبت تبدیل شد و یکی از اولین و بهترین استادان هنر منبت در منطقه بود، تا اینکه زمزمه های جنگ در کشور پیچید و او خود را برای رفتن به جبهه جنگ آماده کرد و به منطقه غرب کشور لشکر 28 کردستان (سنندج) و بعد از دوره کوتاه آموزشی به تیپ 3 مریوان اعزام شد و بعد از مدتی که جنگ بالا گرفت پادگان مریوان توسط منافقین محاصره شد و طی نبرد شجاعانه در تاریخ 1359/02/07 به درجه والای شهادت نائل شد. زیبایی این دوران زندگی 20 ساله این است که تاریخ تولد و شهادت این شهید بزرگوار با هم یکی است، تولد 1339/02/07 و شهادت 1359/02/07
روحش شاد و راهش پر رهرو باد.
🍂🍃🌷🍃🍂
نشر کتاب "من رضا هستم"، مستند روایی از زندگی بسکتبالیست، دانشجوی پزشکی و غواص شهید رضا(داریوش) #ساکی.
به قلم مهدی مسیبی.
ناشر: حماسه ماندگار. بنیاد حفظ آثار و ارزشهای دفاع مقدس
#بزودی @shohadayemalayer
نام شهید:محمودنظری طجر
نام پدر:محمدعظیم
تاریخ تولد:1347/01/01
محل تولد:ملایر
تاریخ شهادت:1362/12/16
عملیات:خیبر
نشانی مزار: قم/ گلزار :علی ابن جعفر(علیه السلام)/ قطعه: 4/ ردیف:12/ شماره:578 @shohadayemalayer
شهید ابوالقاسم احدطجری فرزند عباسعلی در سال ۱۳۵۱ در ملایر چشم به جهان گشود. او در تاریخ ۴/۳/۶۷ در محل چناره محور خرمال به مقام شامخ شهادت رسید.
سفارش شهید ابوالقاسم احدطجری به حجاب:
…و اما خواهرانم از شما یک چیزى مىخواهم و آن در ضمن طلب حلالیت حجاب خود را حفظ کنید و این پیام حضرت زهرا (سلام الله علیه) را عمل کرده و من امیدوارم با حجاب خودتان به سهم خود ضربه محکمى را به دشمنان اسلام بزنید… @shohadayemalayer
شهدای ملایر
نشر کتاب "من رضا هستم"، مستند روایی از زندگی بسکتبالیست، دانشجوی پزشکی و غواص شهید رضا(داریوش) #ساک
بریده ای از کتاب"من رضا هستم"، مستند روایی از زندگی بسکتبالیست، دانشجوی پزشکی و غواص شهید رضا(داریوش) #ساکی.
به قلم مهدی مسیبی.
ناشر: حماسه ماندگار. بنیاد حفظ آثار و ارزشهای دفاع مقدس
صفحه 188: آن شب به یاد شهدای پد غربی مراسمی گرفتند و حسین محمدی برایشان مداحی کرد و یکی یکی نام شهدا را برد و بغض نشکفتهشان باز شد و حسابی گریه کردند. شب خاطره انگیزی بود، هر کس را که نگاه میکردی، با صورت و بدن تکیده و چشمهای فرو رفته و قرمز، گریه میکرد. وقتی شنیدند که در ملایر شایعه شده که خیلیها در جزیره شهید شدهاند، مشغول نامه نوشتن شدند تا خبر سلامتیشان را به خانوادههایشان بدهند. نامهها را همان شب کریمی، با تویوتایی که به ملایر میرفت، با خودش برد. داریوش کنار احمدرضا، آن شب را در سولههای قرارگاه پشتیبانی ماندند و صبح بعد رفتند تا به بچههایی که با تجهیزات، آماده سوار شدن به اتوبوسها برای برگشت به پادگان شهید مدنی بودند ملحق شوند. دم چادر بابایی و قیصری را دیدند و احوالپرسی کردند. با صفر آقایی و سید حسن موسوی که با عجله از کنارشان رد میشدند، سلام علیک کردند. رادیو در حال پخش برنامه تقویم تاریخ بود و وقایع ۱۷ خرداد را اعلام میکرد. با چشمان اشکبار از پشت شیشههای گل مالی شده اتوبوس و شیارهای لابلای آن به پشت سر و جزیره نگاه میکردند. جای شهدا خیلی خالی بود، جای عبدالله و معاونش محمود. جای حاج چراغی و نقدی زمانی و زارع گنبدی. یکی با حزن شروع به خواندن کرد و دم گرفت: ای از سفر برگشتگان...کوشهیدانتان؟ کو شهیدانتان؟ و داریوش آرام آرام اشک میریخت. وداعی غمبار با شهدایی که با هم به آنجا آمده بودند و حالا بدون آنها برمی گشتند. @shohadayemalayer
شهید میثم حسنی در دهم خرداد ماه ۱۳۷۳ در روستای اسلام آباد از توابع شهرستان ملایر متولد شد. پدرش هیبت الله و مادرش بتول نام داشت. تا پایان دوره راهنمایی درس خواند و به عنوان سرباز نیروی انتظامی به سربازی رفت. در بیست و هشتم خردادماه ۱۳۹۲ در پاسگاه انتظامی حاج عبدل بانه براثر مین به شهادت رسید. پیکرش در گلزار شهدای زادگاهش به خاک سپرده شد. در آدرس زیر مصاحبه تصویری با پدر و مادر این شهید بزرگوار را بینید. https://navideshahed.com/files/fa/news/1400/7/18/732595_435.mp4 @shohadayemalayer
.
هر ڪسے عاشقِ پابوسے لیلاےِ خود است
در دمِ مرگ ڪنارم تو بیایے عشق است ...
از سمت چپ👇🏻
شهید حاج حسن تاجوک ❤️
شهید حاج مصطفی طالبی😘
@Shahadat1398🕊
سلام علیکم دوستان عزیز امشب هم یادی از شهید عزیز رحمتالله فلاحی داشته باشیم من در مدتی که در خدمت ایشان بودم از صفا باطنی ایشان لذت می بردم مدت زیادی با هم بودیم چه در بیت امام جمعه عزیز حاج آقا فاضلیان رحمتالله علیه چه در ماموریت های دیگر چه در جبهه این شهید عزیز یک روز فرمود بچه های من یتیم شوند عیب ندارد بچه های دیگران یتیم نشوند منظورش این بود ما باید جانفشانی کنیم تا دیگران در آسایش باشند زمانی که قطع نامه از طرف امام پذیرفته شد ما در چهارزبر بودیم خدمت شما عرض کنم اینقدر گریه کرد وبی تابی می کرد مدام می گفت چهبدبخت شدیم وشهید نشدیم اصلآ تاب توانش رفته بود وبا همان گریه هایش توفیق شهادت را از خداوند گرفت مدتی طول نکشید که در عملیات مرصاد به دست منافقین کور دل بهشهادت رسید وشب آخر شهید فلاحی وشهید حافط نیاوند ومن حقیر تا اذان صبح کنار هم بودیم برای شادی همه شهدا صلوات
شهدای ملایر
شهید علی اصغر #عبدلی @SHOHADAYEMALAYER
شهید علی اصغر عبدلی در یازدهم تیر ماه ۱۳۴۳ در شهرستان ملایر متولد شد. پدرش محمدتقی و مادرش فاطمه نام داشت. تا اول راهنمایی درس خواند و به عنوان پاسدار در جبهه حضور یافت. در بیست و چهارم تیرماه ۱۳۶۱ در کوشک براثر اصابت ترکش به شهادت رسید. اثری از پیکرش به دست نیامده است. در آدرس زیر مصاحبه با پدر این شهید بزرگوار را میبینید. https://navideshahed.com/files/fa/news/1400/7/29/737713_806.mp4 @SHOHADAYEMALAYER
حجتالاسلام احمد فراهانی در سال ۱۳۴۵ در شهرستان ملایر متولد شد. او با آغاز جنگ تحمیلی عراق علیه ایران در سال ۶۱ به عنوان نیروی بسیجی به جبهه اعزام و در عملیات کربلای ۴ در سال ۶۵، پس از مجروحیت همراه با دیگر هم رزمانش اسیر شد و مدت چهار سال را در زندان های حزب بعث عراق سپری کرد. این رزمنده دفاع مقدس در گفتوگو با ایسنا از سال های جنگ می گوید.
او انگیزه حضور جوانان در جبهه ها را تعلق خاطر به اسلام می داند و می گوید: در ایام جنگ هر جوانی که سرسوزنی به اسلام تعلق خاطر داشت، به جبهه می رفت، من هم در آن ایام به علت احساس مسئولیتی که نسبت به جامعه خود داشتم به عنوان بسیجی و نیروی داوطلب به جبهه های جنگ اعزام شدم.
حجتالاسلام فراهانی از عملیات کربلای ۴ می گوید: عملیات کربلای ۴ که یک عملیات گسترده بود، در تاریخ چهارم دی ماه سال ۶۵ اتفاق افتاد. بنده در دوران دفاع مقدس جزء نیروهای تخریبگر بودم و قرار بود با گردان ۵۳ بچه های تویسرکان به عنوان تخریبچی نیروهای غواصی عمل کنم اما در شب عملیات محل مأموریت ما تغییر کرد و با بچه های گروهان غواصی وارد عمل شدم. به علت اینکه هیچ کدام از بچه ها من را نمی شناختند، به حاج محسن جامه بزرگ که فرمانده گروهان بود، گفتم «من را به بچه ها معرفی کن». آن موقع اسپری هایی بود که روی زیپ لباس های غواصی می زدیم تا راحت باز و بسته شوند. او گفت «وقت نیست، اسپری را بردار و بزن روی لباس بچه ها و خودت را هم به آنها معرفی کن». این شد آشنایی من با بچه ها، با لباس غواصی از اروند عبور کردیم و خط را گرفتیم اما عراقی ها بچه های آبی، خاکی که قرار بود با قایق به ما برسند را زدند.
او از همکاری اش با بچه های اطلاعات عملیات شهید چیت سازیان می گوید و ادامه می دهد: به علت این همکاری و تجربه عملیات فاو به خوبی منطقه را می شناختم. بعد از آن که حاج آقا جامه بزرگ هم مجروح شد، می خواستم برگردم که یکی از بچه های گروهان غواصی روی من گلنگدن کشید، فکر می کرد این اولین عملیات من است و ترسیده ام. به او گفتم که من دو ماه در این منطقه بودم، خودت پشیمان می شوی. تقریباً دو، سه ساعتی گذشت که دوباره برگشت و به من گفت «برادر شما بودی می خواستی بروی؟ حالا بیا برویم» گفتم «حالا دیگر نمی شود، اگر آن موقع که گفته بودم می رفتیم در خاک خودمان بودیم اما الان اگر برویم به علت جزر و مد اروندرود سر از نوک ام الرصاص درمی آوریم». در تمام مدت اسارت و حتی پس از آن، این بنده خدا مدام می گفت «اسباب اسارت شما من بودم» و من گفتم «اینطور نیست، هر کسی مقدری دارد، شما اسباب بودی که من اسیر شوم».
این رزمنده دفاع مقدس می گوید: من چون تجربه فاو را هم داشتم، کفش های غواصی ام را که به آنها فین می گفتیم، جایی گذاشته بودم که اگر نیاز شد برگردم البته ما تا ساعت ۱۰ صبح مقاومت کردیم. حاج آقا جامه بزرگ که مجروح شده و آن طرف خاکریز افتاده بود، فریاد زد «کسی آنجا سالم مانده؟»، گفتم «من»، گفت «بیا این طرف خاکریز». عراقی ها آنقدر نزدیک شده بودند که می توانستند با نارنجک ما را بزنند. بعد از اینکه من به آن طرف خاکریز رفتم، عراقی ها نارنجک زدند و من از ناحیه زانو، پا و کمر ترکش خوردم. به حاج آقا گفتم «چه کار داشتی؟» به شوخی گفت «هیچی می خواستم ببینم آن طرف خاکریز چه کسی سالم است، او را هم زخمی کنم.» بعد ادامه داد «به بچه ها بگو اسیر بشوند»، من گفتم «اصلاً چیزی به اسم اسارت نیست»، بچه ها گفتند «اگر تانک هم از رویمان رد شود اسیر نمی شویم و تا آخرین قطره خون مان مقاومت می کنیم». حاج آقا گفت «این که گفتم تکلیف است، اگر اینجا بمیرید مفت مرده اید، شما باید زنده بمانید، خانواده هایتان منتظر شما هستند، بالاخره یک روز می توانید برگردید». بعد از آن من گفتم «ما برای عمل به تکلیف اینجا آمدیم، اگر تکلیف است حرفی نیست». واقعا هم نگاهمان همین بود که وقتی فرمانده ای دستور می دهد حکم حضرت امام(ره) است و باید به آن عمل شود و ساعت ۱۰ صبح روز چهارم دی ماه ۶۵ بود که ما همه اسیر شدیم.
او با بیان اینکه رزمندگان نگاه جهادی داشتند و فرماندهان جلوتر از نیروها حرکت می کردند، یادآور می شود: در آخرین روزهای اسارت، هنگامی که عراقیها قصد داشتند چند تن از منافقان را همراه با آزادگان وارد ایران کنند، ما فهمیدیم و درگیر شدیم. عراقیها اردوگاه ما را به رگبار بستند و «حسین پیراینده» که از بچه های فلکه سوم خزانه بخارایی تهران بود، مورد اصابت گلوله قرار گرفت و همان جا شهید شد. بعد از ۱۲ سال در مبادله برخی اسرای عراقی با شهدای ما وقتی عراقی ها پیکر شهید پیراینده را از قبر خارج کرده بودند میبینند پیکر سالم است. این پیکر را دو ماه زیر آفتاب میگذارند، اتفاقی نمیافتد و فکر میکنند رابطهای بین سر با سلامت بدن وجود دارد. به همین خاطر سر را جدا میکنند. جمجمه را شکافته و داخل سر را خالی کرده بودند، باز هم اتفاقی نیفتاده بود و حتی روی بدن آهک ریخته بودند تا متلاشی شود اما پیکر سالم به ایران رسید. آن زمان همه به این موضوع اعتقاد پیدا کردند که او از بندگان صالح خداوند بوده است. این بنده صالح خدا دو ویژگی داشت؛ یکی به شدت به حضرت زهرا(س) ارادت داشت و در مشکلات به ایشان متوسل می شد و دیگر اینکه عاشق امام و خط امام بود.
فراهانی از جریان شکستن قاب عکس صدام در اردوگاه توسط شهید پیراینده می گوید: قاب عکس صدام را روی دیوار آسایشگاه ما نصب کرده بودند، بین خودمان اختلاف بود که این عکس را برداریم یا نه که شهید پیراینده گفت «من با مسئولیت خودم قاب عکس را می شکنم». او ادامه داد «من هر روز صبح به عشق دیدن عکس امام بیدار می شوم، حالا اینجا نیامدم که صبح بیدار شوم و قیافه نحس صدام را ببینم». وقتی عراقی ها پرسیدند که چه کسی قاب عکس را شکسته حسین پیراینده مسئولیت این کار را بر عهده گرفت البته عده دیگری هم که با او همفکر بودند، مسئولیت برداشتن عکس را برعهده گرفتند، با اینکه کتک مفصلی خوردند و خیلی اذیت شدند اما عراقی ها متوجه شدند هر بار عکس صدام را روی دیوار نصب کنند، همان کار تکرار خواهد شد و تا موقعی که ما در آن آسایشگاه بودیم عکس صدام روی دیوار نبود همچنین زمانی که امام به رحمت خدا رفته بود عراقی ها می خواستند ما را مجبور کنند به امام اهانت کنیم و مرگ بر خمینی بگوییم اما شهید پیراینده یکی از افرادی بود که در مقابل عراقی ها ایستاد و مقاومت کرد.
وی ادامه می دهد: یک روزنامه انگلیسی به نام the baghdad observed پس از مرگ ضیاء الحق رئیس جمهور پاکستان تیتر زد Muhammad Zia-ul-Haq dead اما همین روزنامه بعد از درگذشت حضرت امام نوشت Khomeini passed away یعنی تا این حد رعایت می کردند. یادم هست که همان سال این روزنامه نام افرادی را که در سال ۱۹۸۹ میلادی از دنیا رفتند و اثرات وجودی و افکارشان در دنیا باقی ماند، نوشته بود و اسم حضرت امام هم بین آن افراد بود. این یعنی دشمن امام را شناخته بود و به همین علت بعد از درگذشت ایشان عراقی ها اصرار داشتند که ما به امام اهانت کنیم و می دانستند با اینکه جسم ایشان از بین مردم رفته اما افکار ایشان در بین مردم هست.
این رزمنده دفاع مقدس با بیان اینکه همه بچه هایی که در عملیات کربلای ۴ شرکت کرده بودند، مفقود الاثر بودند، اظهار می کند: خانواده هایمان نمی دانستند که ما اسیر شدیم. در آن زمان من مجرد بودم و قبل از آمدنم شبکه استانی در مصاحبه ای از مرحوم پدرم سوال کرده بود «الان که فرزندتان قرار است برگردد چه حسی دارید؟» و او در جواب گفته بود «حس همان روزی که فرستادمش رفت. ما اگر فرزندانمان را دادیم برای خدا دادیم، ما پای انقلاب و ارزش هایمان ایستاده ایم، برای ما فرقی نمی کند آن روز برای تکلیف رفت، برای عمل به وظیفه، امروز هم مقدر بوده که برگردد». در واقع باید گفت خانواده ها خودشان هم اهل جبهه و جهاد بودند.
او به وصیت نامه شهید احدی اشاره و بیان می کند: وصیت نامه شهید احدی یک جمله بود «نگذارید حرف امام زمین بماند». جمله این شهید در سال ۶۵ همان حرف امروز است. این وظیفه و تکلیف است که حرف امام را نه فقط گوش بدهیم بلکه به آن عمل کنیم و خدا را شاکریم که در طول ۱۴۰۰ سال به جز در یک مقطع زمانی خاص که سربداران حاکمیت تشیع را در ایران برقرار کردند، به این شکل و با وجود هجمه های دشمن امروز حکومتی با نام حکومت واقعی تشیع با فرماندهی امام خامنه ای در جامعه اسلامی ایران برقرار شده است. @shohadayemalayer