☀️#حرمان_هور
یا هو
📖 #آخرین_دست_نوشته
#شهید_احمدرضا_احدی (دانشجوی پزشکی و نفر اول کنکور)
تاریخ: اسفند ۱۳۶۵
سن: ۲۰ سال و ۴ ماه
[شوق تمنّا کمال انقطاع]
دیگر نمیخواهم زنده بمانم.
من محتاجِ نیست شدنم.
من محتاج توام.
خدایا،
بگو ببارد باران؛ که کویر شوره زار قلبم سالهاست که سترون مانده است.
من دیگر طاقت دوری از باران را ندارم.
خدایا،
دیگر طاقت ماندن ندارم.
بگذار این خشک زار وجودم، این مرده قلب من دیگر نباشد.
بگذار این دیدگان دیگر نبیند، بس است هر چه دیده اند.
بگذار این گوشهای صم دیگر نشنوند، بس است هر چه شنیده اند.
بگذار این دست و پاها دیگر حرکت نکنند، بس است هر چه جنبیده اند.
خدایا،
دوست دارم، تنهای تنها بیایم، دور از هر کثرتی.
دوست دارم، گمنام گمنام بیایم، دور از هر هویتی.
خدایا،
اگر بگویی: «لیاقت نداری»، خواهم گفت: «لیاقت کدام یک از الطاف تو را داشته ام؟!»
خدایا،
دوست دارم سوختن را، فنا شدن، از همه جا جاری شدن، به سوی کمال انقطاع روان شدن...
🌹 کانال شهدای گیان 🌹👇👇
@shohadaygian
✍ نوشتهای از #نفر_اول_کنکور
🔻 چه کسی میتواند این معادله را حل کند؟
چه کسی میداند فرود یک خمپاره قلب چند نفر را میدَرد؟
چه کسی میداند جنگ یعنی سوختن، یعنی آتش، یعنی گریز به هر جا، به هر جا که اینجا نباشد، یعنی اضطراب که کودکم کجاست؟ جوانم چه میکند؟ دخترم چه شد؟
به راستی ما کجای این سؤالها و جوابها قرار گرفتهایم؟
کدام دختر دانشجویی که حتی حوصله ندارد عکسهای جنگ را ببیند و اخبار آن را بشنود، از قصه دختران معصوم سوسنگرد با خبر است؟ آن مظاهر شرم و حیا را چه کسی یاد میکند که بیشرمان دامنشان را آلوده کردند و زنده زنده به رسم اجدادشان به گور سپردند. کدام پسر دانشجویی میداند هویزه کجاست؟ چه کسی در هویزه جنگیده؟ کشته شده و در آنجا دفن گردیده؟ چه کسی است که معنی این جمله را درک کند:
“نبرد تن و تانک؟!” اصلاً چه کسی میداند تانک چیست ؟
چگونه سر ۱۲۰ دانشجوی مبارز و مظلوم زیر شنیهای تانک له میشود؟
آیا میتوانید این مسئله را حل کنید؟
گلولهای از لوله دوشکا با سرعت اولیهی خود از فاصلهی هزار متری شلیک میشود و در مبداء به حلقومی اصابت نموده و آن را سوارخ کرده و گذر میکند،
حالا معلوم نمایید سر کجا افتاده است؟ کدام گریبان پاره میشود؟ کدام کودک در انزوا و خلوت اشک میریزد؟
وکدام کدام…؟ توانستید؟
اگر نمیتوانید، این مسئله را با کمی دقت بیشتر حل کنید:
هواپیمایی با یکونیم برابر سرعت صوت از ارتفاع ده متری سطح زمین، ماشین لندکروزی که با سرعت در جاده مهران-دهلران حرکت می نماید، مورد اصابت موشک قرار میدهد، اگر از مقاومت هوا صرف نظر شود. معلوم کنید کدام تن میسوزد؟
کدام سر میپرد؟
چگونه باید اجساد را از درون این آهن پاره له شده بیرون کشید؟
چگونه باید آنها را غسل داد؟
چگونه بخندیم و نگاه آن عزیزان را فراموش کنیم؟
چگونه میتوانیم در شهرمان بمانیم وفقط درس بخوانیم؟!
چگونه میتوانیم درها را به روی خود ببندیم و چون موش در انبار کلمات کهنه کتاب لانه بگیریم؟ کدام مسئله را حل میکنی؟
برای کدام امتحان درس میخوانی؟ به چه امید نفس میکشی؟ کیف و کلاسورت را از چه پر میکنی؟ از خیال، از کتاب، از لقب شامخ دکتر یا از آدامسی که هر روز مادرت در کیفت میگذارد؟
کدام اضطراب جانت را میخورد؟ دیر رسیدن به اتوبوس، دیر رسیدن سر کلاس، نمره گرفتن؟
دلت را به چه چیز بستهای؟ به مدرک، به ماشین، به قبول شدن در حوزه فوق دکترا؟
“صفایی ندارد ارسطو شدن، خوشا پر کشیدن، پرستو شدن“
آی پسرک دانشجو، به تو چه مربوط است که خانوادهای در همسایگی تو داغدار شده است؟
جوانی به خاک افتاده است؟
آی دخترک دانشجو، به تو چه مربوط است که دختران سوسنگرد به اشک نشاندهاند؟
و آنان را زنده به گور کردند؟ هیچ میدانستی؟ حتماً نه!…
هیچ آیا آنجا که کارون و دجله و فرات بههم گره میخورد، به دنبال آب گشتهای تا اندکی زبان خشکیده کودکی را تر کنی و آنگاه که قطرهای نم یافتی با امیدهای فراوان به بالین آن کودک رفتی تا سیرابش کنی اما دیدی که
کودک دیگر آب نمیخورد!!
اما تو اگر قاسم نیستی، اگرعلیاکبرنیستی، اگر جعفر و عبدالله نیستی، لااقل حرمله مباش!
که خدا هدیه حسین را پذیرفت و خون علیاکبر و علی اصغر را به زمین پس نداد. من نمیدانم که فردای قیامت این خون با حرمله چه خواهد کرد؟!
📜 قسمتی از آخرین دستنوشته #شهید_احمدرضا_احدی
(نفر اول کنکور تجربی و دانشجوی #پزشکی دانشگاه شهید بهشتی، اهل شهرستان ملایر) که تنها ساعتی قبل از شهادت به رشته تحریر درآمده است.
#حرمان_هور
🌹 @shohadaygian 🌹