ﭼﻨﺪ ﻧﻔﺮ بیﻫﻮﺵ بودﻧﺪ ﻭ ﻣﻦ هم ﺗﺮکش ﺗﻮی ﭘﺎم ﺧﻮﺭﺩﻩ ﺑﻮﺩ و خونریزی داشت؛ ﺣﺎﺝﺣﺴﯿﻦ میﺧﻮﺍﺳﺖ ﻣﺎ ﺭﺍ ﺑﺒﺮﺩ داخل
ماشین.
هی ﺩﺳﺖ میﺍﻧﺪﺍﺧﺖ ﺯﯾﺮ ﺑﺪﻥ بچهﻫﺎ، ﺳﻨﮕﯿﻦ ﺑﻮﺩﻧﺪ، میاﻓﺘﺎﺩﻧﺪ ...
ﺩﺳﺘﺸﺎﻥ ﺭﺍ میﮔﺮﻓﺖ میکشید ﺑﺎﺯ ﻫﻢ نمیﺷﺪ...
با غصّه ﺯﻝ ﺯﺩ ﺑﻪ ﻣﺎ که ﺯخمی ﺍﻓﺘﺎده ﺑﻮﺩﯾﻢ ﺭﻭی ﺯﻣﯿﻦ ...
ﺩﻭ ﻧﻔﺮ ﻣﻮﺗﻮﺭ ﺳﻮﺍﺭ ﺭﺩ میﺷﺪﻧﺪ ﺩﻭﯾﺪ ﻃﺮﻓﺸﺎﻥ ...
ﮔﻔﺖ : «ﺑﺎﺑﺎ! ﻣﻦ ﯾﻪ ﺩﺳﺖ ﺑﯿشتر ﻧﺪﺍﺭﻡ؛ نمیﺗﻮﻧﻢ ﺍینها ﺭﻭ ﺟﺎبهﺟﺎ کنم. ﺍﻻﻥ میمیرند؛ ﺷﻤﺎ ﺭﻭ ﺑﻪ ﺧﺪﺍ ﺑﯿﺎﯾﻦ.»
ﭘﺸﺖ ﺗﻮﯾﻮﺗﺎ یکی یکی ﺳﺮﻫﺎﻣﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﻠﻨﺪ میکرﺩ، ﺩﺳﺖ میکشید ﺭﻭی ﺳﺮﻣﺎﻥ و میگفت:
ﻧﮕﺎﻩ کن،
ﺻﺪﺍﻣﻮ میﺷﻨﻮی ....؟
ﻣﻨﻢ، ﺣﺴﯿﻦ ﺧﺮﺍﺯی ..
میگفت و ﮔﺮیه میکرﺩ ...
#سردار_شهید_حاج_حسین_خرازی🌷
#ولادت: ۱۳۳۶/۰۶/۰۱
#شهادت: ۱۳۶۵/۱۳/۰۸
#محل_شهادت: شلمچه
#سالروز_ولادت
🌹 @shohadaygian 🌹