eitaa logo
سبک شوهر داری
9.4هزار دنبال‌کننده
15.6هزار عکس
2.2هزار ویدیو
10 فایل
بسم الله الرحمان الرحیم مرکز خرید و فروش کانال در ایتا👇 https://eitaa.com/joinchat/223674416C035f1536ee اینجا میتونی کانالتو بفروشی یا کانال مناسب بخری👆 تبلیغات انبوه در بهترین کانال های ایتا 👇 https://eitaa.com/joinchat/926285930Ceb15f0c363
مشاهده در ایتا
دانلود
❤️❤️ من، شوهرم پسرعممه. 👫 ✅ مادرشوهرم خیلی دوستم داره و به شوهرم میگه اگه لیلا زنت نمیشد، اینقدر خوشبخت نبودی! این حرفاش باعث شده که هم من دوستش داشته باشم و هم همسرم رو انتخابش محکم تر باشه. من همیشه سعی میکنم با حرف بزنم باهاشون و همش به شوهرم میگم که خیلی خانوادتو دوست دارم. این باعث شده شوهرمم با خانوادم همینطور باشه. 😃 ✅ خانوماااا ! تواین دوره زمونه که اینقدر مشکلات زیاده و ذهن شوهرتون درگیره نذارید که مشکلات خانوادگی هم به اون اضافه بشه. اگه یه نفر چیزی گفت بااحترام جوابشو بدید تا پی به ادب و شخصیت تون ببرن. 😉 با هم زیاد نشید و درددل نکنید (مخصوصا از خانواده شوهر) من اولش با یه جاریم صمیمی شدم ایشون پیش من از جاری دیگم غیبت کرد و پیش جاری دیگم از من حرف میزد! من خواستم مثل دوست باشم باهاش ولی اون رفتارش درست نبود. حالا سعی میکنم تعادل داشته باشم. (زیاد بهش رو ندم😁😅) مهم منو شوهرمیم که باهم خوبیم و خوشبختانه حرف شنو دیگران نیست و انسان عاقلیه ☺️ به امید روزی که همه عاشقانه کنار همسرشون بی زندگی کنن. ❤️ 💛🧡❤
🍃🍃🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 اسم من فیروزه است سرگذشت من از جایی شروع شد که پدرم به خاطر هوی و هوسش رفت زن دوم گرفت و مادرم که زن تو دار و صبوری نبود کمر زد به بی آبرو کردن پدرم بدون اینکه فکر کنه یه دختر ۵ساله تو خونه داره ... رفت توی کوچه و تا توان داشت سنگ پرتاب کرد به در خونه و داد و هوار کردن که منوچهر رفته برام هوو آورده سینه چاک کرد و تف انداخت تو صورت پدرم و اون روز عصر برای همیشه از خونه ی پدرم رفت خونه ی برادرش.... بعد از یه مدت هم درخواست طلاقش اومد و به سال نکشیده خبر آوردن مادرم با دوست برادرش که ۳سال از خودش کوچکتره ازدواج کرده و رفته یه شهر دیگه و دیگه ازش خبری نشد..... پدرم که حالا خونه رو خالی از زن میدید دست زن دومش رو گرفت آورد تو خونه و شد سوگلی پدرم و نامادری برای من جواهر که زن دوم پدرم بود برخلاف ادا اصولی که سر من در میاوورد زن زرنگی بود و تونسته بود پدرم رو سر به راه کنه و بفرستش دنبال کار و هرچی درامد داره رو برداره برا خودش طلا بخره و پس انداز کنه ..... منم توی خونه ی پدرم داشتم زندگی خودم رو میکردم که یه روز خبر بارداری جواهر زندگیم رو از این رو به این رو کرد... جواهر باردار شده بود ..... پدرم یه شب اومد دست به سرم کشید و گفت تو دیگه الان ۷سالته و باید تو کارهای خونه به جواهر کمک کنی اون بارداره گفتم ولی من باید شروع کنم به مدرسه رفتن همون بود که گفتم‌ تا میتونستم از پدرم کتک خوردم و بهم فهموند که روزهای خوبم دیگه تموم شده و من شدم بنده ی حلقه به گوش جواهر تا اولین دختر به دنیا اومد به اسم سمانه ...سمانه برخلاف من چهره ی سیاهی داشت و این باعث حسادت جواهر به من شده بود ...یکسال هنوز تموم نشده بود که دوباره جواهر باردار شد و بچه ی دومش به اسم ستاره به دنیا اومد..... ادامه در پست بعدی👇🏻👇🏻👇🏻 💛🧡❤
سبک شوهر داری
🍃🍃🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 اسم من فیروزه است سرگذشت من از جایی شروع شد که پدرم به خاطر هوی و هوسش رفت زن دوم گرفت
🍃🍃🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 ستاره چهره ی خیلی جذابی داشت و تقریبا به من کشیده بود موهای بور چشمای تمام سیاه و گردی داشت که زیباییش رو چند برابر کرده بود ولی دل جواهر آروم نشده بود و دلش پیر میخواست برای همین با اختلاف دو سال دختر سومش هم به دنیا اومد اون هم مثل سمانه چهره ی تیره داشت جواهر وقتی فهمید بچه هاش یکی درمیون چهره ی خوبی ندارند دست نگهداشت و دیگه باردار نشد ،،، خونه رو تمیز میکردم کهنه های بچه های جواهر رو میشستم بهشون غذا میدادم و شب از خستگی بیهوش میشدم روزا گذشت و شدم ۱۵ساله‌ودراوج زیبایی بودم جواهر اون روزها به خاطر مقایسه هایی که بین من و دختراش انجام میداد دیگه چشم دیدنم رو نداشت برای همین اونقدر تو گوش بابام خوند و خوند تا اینکه یه شب یه تور سفید انداختن رو سرم و یه دسته گل بهم دادن و گفتن داری میری خونه ی بخت و اونجا هرچی مادرشوهرت گفت بگو چشم تا خوشبخت بشی منم وارد زندگی مردی شدم به اسم جواد ، جواد پسر خوبی بود خودش دوست داشت آدم خوبی باشه ولی مادرشوهرم نمیذاشت و هرروز به یک بهانه جواد رو پر میکرد وقتی میومد خونه کتکم میزد من تصمیم داشتم مثل مادرم نباشم و بمونم پای زندگیم ،یک هفته از ازدواجمون گذشته بود که پدرشوهرم به خاطر مصرف زیاد مواد سنگ کوپ کرد و فوت شد ،مادرشوهرم که زن به شدت حسودی بود گفت از پاقدم تازه عروسمونه و بهم گفت قدم نحس و اونقدر گفت و گفت و گفت که سر یکماه نشده ممغازه جواد برقاش اتصالی پیدا میکنه آتیش میگیره ....اینبار جواد بود که بهم میگفت شومی و‌زندگیمون رو از هم پاشوندی تا خودم رو هم‌نکشتی برگرد خونه پدرت و با حال و روز داغون بعد یکماه درگیری بین خونواده ی من و جواد برگشتم خونه ی پدرم ... جواهر تمام زورش رو زد من دیگه برنگردم ولی موفق نشد میگفت دختری که بردین رو دیگه پس نمیگیریم با چادر سفید بردینش با کفن برش گردونید وقتی جواد بهش گفت با کفن برش میگردونم انگار دلش به حالم رحم اومد و حاضر به طلاقم شد ... پدرم از اینکه یه دختر مطلقه تو خونه داشت شرمش میشد و همه جا دنبال شوهر برای من بود جواهر هی منو برمیداشت میبرد مسجد محله شاید یکی منو ببینه بیاد خواستگاریم ولی وقتی ناامید شد دست از بردن من به مسجد کشید ... سه ماه از طلاقم میگذشت که یه شب خبر آوردن پدرم به خاطر هوشیار نبودنش از زهرماری نصف شب توی جاده چپ میکنه فوت میشه... از اون شب بود که جواهرم صدام میزد مطلقه ی نحس... ادامه دارد🌸 💛🧡❤
سبک شوهر داری
🍃🍃🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 ستاره چهره ی خیلی جذابی داشت و تقریبا به من کشیده بود موهای بور چشمای تمام سیاه و گردی
🍃🍃🍃🍃🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 جواهر چپ و راست میرفت میگفت از وقتی طلاق گرفتی این خونه روی خوش نگرفته حالام بی سرپناهمون کردی با چی خرج سه تا بچه رو بدم ؟و نفرینم میکرد و میگفت کسی از همسایه ها نفهمه تو نحسی وگرنه تا اخر عمر باید بیخ ریشم بمونی ... همون بهونه شد تا منو بفرسته خیاطی و پول در بیارم ولی جواهر اونقدر از پدر من بهش رسیده بود و پس انداز کرده بود که حالا حالا ها کم نیاره یه روز که از کلاس خیاطی برمیگشتم یه کفش مردونه و دوتا دمپایی زنونه جلو در اتاق افتاده بود و صدای خنده و تعارف جواهر میومد با وقتی صدای بسته شدن در اومد ،صدای جواهر از اتاق میومد که میگفت بفرما خودشم تشریف آورد ،نگم از دخترم یه پارچه خاااانوم،خیاطی شده برای خودش ،،با تعجب از صحبتهای جواهر اصلا نمیفهمیدم قراره چی بشه یکدفعه از اتاق بیرون اومد و مچ دستمو گرفت برد داخل اتاق دوتا زن با افاده نشسته بودن کنار یه مرد حدودا ۳۵ساله و داشتن براندازم میکردن..... جواهر گفت فیروزه جان ایشون عموزاده ی من و دختر عموهام هستن و قبل از اینکه حرفی بزنم‌منو هل داد توی آشپزخونه و به مهموناش گفت دختره دیگه شرم داره ... اون روز نفهمیدم جریان از چه قراره ۴روز بعد جواهر اومد گفت مژده بده خواستگار داری گفتم ولی من نمیخام ازدواج کنم یه بار طلاق گرفتم بسمه ،همون بود که گفتم جواهر تا تونست با جارو بهم زد و سیاه و کبودم کرد ،گفت نمیبنی پول نداریم نون بخوریم؟ کی میاد شوهر یه زن مطلقه بشه ؟؟؟اونم یه پسر؟برو کلاهتو بنداز آسمون که پسر عموی من راضی شده با توعه نحس ازدواج کنه سه تا دختر دارم تو بمونی تو خونه کی میاد دیگه اینا رو بگیره و..... تازه فهمیدم همون مرد ۳۵ساله اومده بود خواستگاری ....فردا صبح بازهم به اجبار جواهر عروسیم بود و شب رو تا صبحش نشستم رخت چرکهای دخترای فیروزه رو شستم و از بخت بدم اشک ریختم مگه من چندسالم بود که باید بار اینهمه سختی رو به دوش میکشیدم و از ته دلم مادرم و به خاطر ول کردن من نبخشیدم.....ادامه دارد 💛🧡❤
سبک شوهر داری
یکم اومد نزدیکترم‌و خوب براندازم کرد از اینهمه نزدیک بودنش ترسیدم‌ یکمی خودمو عقب کشیدم ،بهم گفت ن
پشت در داد زدم خانم توروخدا منو ول کن به خدا من کاری نکردم چرا منو زندانی کردین ولی هیچ صدایی از بیرون نیومد. .. نمیدونم ساعت چند بود که از خواب بیدار شدم و نور خیلی تو به صورتم تو دیدم مادرشوهرم بود که با داد و بیداد اومد توی انباری و بلندم کرد و گفت زودتر پاشو برو توی اتاقت دختره بی همه چیز دروغگو اگه از جریان امروز چیزی به ابراهیم بگی حسابت با کرام الکاتبینه منم که ترسیده بودم و از طرفی که داشتم تو رفتم توی اتاقم محکم درو بستم نزدیکای اومدن ابراهیم بود.... ابراهیم وقتی اومد خونه مستقیم رفت توی اتاق مادرش اما با صدای داد و بیداد برگشت پیش من و گفت وای به حالت اگه حرفی به مادرم بزنی اونوقت کاری به سرت میارم که با پای خودت برگردی خونه بابات .... اونشب هم با درد گرسنگی و ضعف خوابیدم ... صبح با بوی خیلی خوبی از جام بلند شدم دیدم یه زنی بالا سرم نشسته با لبخند داره نگام میکنه و یه سینی صبحونه هم جلوم گذاشت ،نمیفهمیدم کیه ولی توی این دنیا لبخند زدن به من عجیب بود با همون لبخند مهربونش گفت بخور برای تو آوردم میدونم مرضیه(مادرشوهرم)نذاشته از دیروز چیزی بخوری ، از شرم و بغض سرم رو انداختم پایین و چیزی نگفتم ،ادامه داد:چقدر هم سنت کمه ،ابراهیم خودش به این وصلت راضی نبود ولی از بس مرضیه زیر گوشش خوند مجبور شد ،میدونم تو و ابراهیم باهم نیستید دخترجان،ولی من بهت میگم باش شاید ابراهیم هم صاحب پسر شد.... گفتم خانوم شما کی هستی ؟گفت من منیژه ام و بلند شد رفت ..واقعا این منیژه بود؟هوو بود؟چرا انقدر مهربون بود ؟پس ابراهیم حق داشت اینقدر سنگشو به سینه بزنه زن به این زیبایی داشت و مادرش میخواست به خاطر بچه نیاووردنش طلاقش بده ،ولی چرا بهم گفت با ابراهیم باش ؟مگه مشکل از خودش نبود !؟.... 💛🧡❤
🎀سیاست های زنانه🎀👠 یه تجربه دارم. اینکه با مادر شوهرتون خیلی خوب برخورد کنین. مردا خیلی رو مادرشون حساسن وقتی ببینن شما بهشون میذارین منزلت تون پیشش بالا میره. ☣ مثلا یه کاری که من انجام میدم اینکه هروقت میرم خونه مادرشوهرم از در که میام، بوسشون میکنم. وقتی هم میخوام برم بازم میبوسمشون. ☣ یا هرچند وقت یکبار زنگ میزنم و میگم دلم براتون تنگ شده بود. یا اگه براتون کاری انجام دادن فرداش تماس بگیرین و ازشون کنین. ☣ بگردین ببنین مادرشوهرتون به چی علاقه داره درمورد همون موضوع خلاقیت بکار ببرین. مثلا مادرشوهرم کاکتوس دوست دارن. منم هرچند وقت یکبار براشون یه کاکتوس میبرم. ☣ یاهرازگاهی یه مسافرتم با مادرشوهرم میرم. ☣خونه مادرشوهر که میرین کمک کنین. به نظر من که خیلی زشته ادم بشینه و مادر شوهر که سنی ازش گذشته و جای مادره، جلومون پاشه و بشینه. شاید کارای کوچیکی باشن ولی محبت بین شما و مادرشوهر و مهم تر از همه، بین شما و شوهرتونا بیشتر میکنه. 👇👇👇 ❤🧡💛 .
سلاام عزیزم موقعی ک عقد بودم ی روز رفتم خونه مادرشوهرم بهم ی شلوار داد گفت اینو بپوش، برا دختر خواهرم گرفتم، میخوام ببینم اندازش هست یا نه، هیکلش مثل توء. منم پوشیدم و تو تنم دید. بعد گفت یکی برا دختر خواهرش گرفته یکی هم برا دختر خودش یعنی خواهر شوهرم. منم گفتم مامان برا بقیه خریدی برا عروست چرا نخریدی😂، البته با خنده و شوخی گفتم. چند روز بعدش قرار بود برا خرید عید قربانم بریم خرید کنیم. مادر شوهرم گفت تولد دختر خواهرم هست یه لباس ب سلیقه خودت براش بگیر. منم در کنار لباسی ک برا خودم گرفتم یکی هم برا اون خانم انتخاب کردم. رفتیم خونه و دادم ب مادرشوهرم. چند روز بعدش ک هدیه های اولین عیدمو اوردن خونمون بین هدیه ها هم اون شلوارو گذاشته بود و هم اون لباسی ک گفته بود برا تولد دختر خواهرش میخواد. من تعجب کردم و گفت میخواستم ی دست لباس هم خودم برات بگیرم و سوپرایزت کنم.😍😍 اینم شد هدیه ی عجیب من 💛🧡❤
🍃🍃🍃🍃🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 مبادا_خسته_شي گاهی اوقات قرارست ڪه در پیله ی درد نم نمڪ " شاپرڪی " خوشگل و زیبا بشوی گاهی انگار ضروری ست بِگندی درخود تا مبدل به" شرابی" خوش و گیرا بشوی گاهی ازحمله ی یڪ گربه، قفس می شڪند تا تو'' پرواز ڪنی''، راهی صحرا بشوی گاهی از خار گل سرخ برنجی بد نیست باعث ''مرگ'' گل سرخ مبادا بشوی... گاهی از چاه قرارست به زندان بروی آخر قصه ''هم آغوش'' زلیخا بشوی...! (و من‌ به خودم میگویم واقعا هیچ کار خدا بی حکمت نیست اینکه روزگار و دست زمانه تو را به چاه بیفکند و از چاه به زندان بروی هم بد نیست آخرش مثل یوسف هم آغوش زلیخا بشوی و عزیز مصر گردی تمام آن سختیها برایت طعم عسل میگیرد.پس خدایا حکمتت را شکر.راضیم به رضایت.پناهم باش❤️) پرستوی عاشق 🍀 .
هدایت شده از ⭐️ خانه هنرمندان⭐️
که بشی تازه میفهمی چقدر راه نرفته داری😢🤦‍♀ دور و زمونه اونم نیست که با روش قدیمی ها بچه ت رو کنی 🤐 تازگیا یه چنل پیدا کردم که هر چی فکرشوکنی از تربیت و با بچه رو از بیخ و بن برات میزاره 😳 خودمو سرزنش میکنم که چرا زودتر پیداش نکردم😭😭 مامانا خوندنیه🤫 https://eitaa.com/joinchat/4221239304C63caba2399 ☝️☝️☝️ سرگردون نباش مامانی😍فقط یک دقیقه بیااینجا ؛ موندگار میشی😉
نکات همسرداری🧐😌❤️ در مورد پیامکهای بهتون یه توصیه میکنم : دوست من نیست که هر روز پیامک خاص و خیلی رمانتیک و.... بزنی. این طور پیامها رو گاهی بفرست که همیشه باشه. ولی در طی روز به همسرت پیام بده که حضورت رو در بهش یادآوری کنی. پیامک شما حتی اگه بهتون جواب هم نده باشید که تمام وجود همسرتون رو گرم میکنه و بسیار مثبتی خواهد داشت. این پیام میتونه خیلی ساده باشه. مثلا ؛ (خدا قوت استوارم) یا ( ). ✳️ سلام ب همه خانومای گل و سلام به ادمین گروه که این گروه خوب و مفید رو راه اندازی کرده. منم یکی از تجربه هامو میخواستم در اختیارتون بزارم. من همسرم وقتی میخواست بره سر کار خیلی ب خودش میرسید! مو درست میکرد، ادکلن میزد و... منم چون میدونستم تو محیط کارش خیلی خانم هست، ناراحت میشدم و چند بارم باهاش کردم ولی بیفایده بود. یه روز دیدم بحث فایده نداره باید از یه راه دیگه وارد بشم. 😎 ی روز که همسری از حموم اومد بیرون و شروع کرد حالت دادن موها، با یه چهره مظلوم، نگاهش کردم. گفت: چی شده؟ منم گفتم: خوش بحال اونایی که با تو کار میکنن. همش تو رو می بینن ولی من دوست ندارم اقاییمو کسی جز من خوشگل ببینه. اخه میترسم اقاییمو بدزدن چون خیلی اقامونو دوست دارم، واسه همون میگم. همسرم هم دوباره رفت حموم و خیلی رفت سرکار. الان چند وقته ساده میره سرکار. ✍ آنچه زنانه می تواند انجام دهد، بارها کردن نمیتواند..
نکات همسرداری🧐😌❤️ در مورد پیامکهای بهتون یه توصیه میکنم : دوست من نیست که هر روز پیامک خاص و خیلی رمانتیک و.... بزنی. این طور پیامها رو گاهی بفرست که همیشه باشه. ولی در طی روز به همسرت پیام بده که حضورت رو در بهش یادآوری کنی. پیامک شما حتی اگه بهتون جواب هم نده باشید که تمام وجود همسرتون رو گرم میکنه و بسیار مثبتی خواهد داشت. این پیام میتونه خیلی ساده باشه. مثلا ؛ (خدا قوت استوارم) یا ( ). ✳️ سلام ب همه خانومای گل و سلام به ادمین گروه که این گروه خوب و مفید رو راه اندازی کرده. منم یکی از تجربه هامو میخواستم در اختیارتون بزارم. من همسرم وقتی میخواست بره سر کار خیلی ب خودش میرسید! مو درست میکرد، ادکلن میزد و... منم چون میدونستم تو محیط کارش خیلی خانم هست، ناراحت میشدم و چند بارم باهاش کردم ولی بیفایده بود. یه روز دیدم بحث فایده نداره باید از یه راه دیگه وارد بشم. 😎 ی روز که همسری از حموم اومد بیرون و شروع کرد حالت دادن موها، با یه چهره مظلوم، نگاهش کردم. گفت: چی شده؟ منم گفتم: خوش بحال اونایی که با تو کار میکنن. همش تو رو می بینن ولی من دوست ندارم اقاییمو کسی جز من خوشگل ببینه. اخه میترسم اقاییمو بدزدن چون خیلی اقامونو دوست دارم، واسه همون میگم. همسرم هم دوباره رفت حموم و خیلی رفت سرکار. الان چند وقته ساده میره سرکار. ✍ آنچه زنانه می تواند انجام دهد، بارها کردن نمیتواند..
یه روز  سر یه مسئله الکی با شوهرم دعوا کرده بودم و شوهرم ازم دلگیر بود و بهم گفته بود سکوت کنم، بهش پیام دادم ‏حیف که به  مرد محکممم قول سکوت دادم  😞  الان  دلم میخواست بهش بزنگم و از صداش انرژی مثبت بگیرم😋 ! آقام نمیدونه صداش با قلب من چه کار میکنه🙈 بعد بلافاصله همسرم شروع کرد به قربون صدقه رفتن بعد هم همه چی به خوبی و خوشی تموم شد . .