#رمان_من_با_تو 🌼
#قسمت_صد_و_هشتم🌈
بهار ڪش و قوسے بہ بدنش داد و خمیازہ ڪشید!
نگاهم رو دوختم بہ پنجرہ ے ڪلاس!
مغزم داشت منفجر مے شد،امین چرا بازے مے ڪرد؟!
چرا نمیذاشت همہ چیز تموم بشہ؟!
صداش پیچید توے سرم:همیشہ دوستت داشتم!
صداے بهار باعث شد از فڪر بیرون بیام:خواهر هانیہ خواهر،بہ گوشے خواهر؟!
بے حوصلہ برگشتم سمتش،ڪیفم رو برداشتم و گفتم:پاشو بریم!
همہ چیز رو براش تعریف ڪردہ بودم،بدون حرف از ڪلاس خارج شدیم،وارد حیاط شدیم،بهار
گفت:هانیہ اصلا بهش فڪرنڪن،طرف خُلہ بابا!
خواست ادامہ بدہ ڪہ ساڪت شد و بہ جایے خیرہ شد،رد نگاهش رو گرفتم،سهیلے با عصا ڪنار
ورودے دانشگاہ ایستادہ بود و پسرها دورش رو گرفتہ بودن!
بهار با تعجب گفت:این چرا با این پاش اومدہ اینجا؟!
نگاهے بہ بهار انداختم و گفتم:ڪلا این تو این شد،بہ ما چہ دلش خواستہ بیاد!
رسیدیم جلوے ورودے،حواسش بہ ما نبود،از دانشگاہ خارج شدیم،رسیدیم نزدیڪ خیابون اصلے ڪہ
بهار گفت:سلام استاد،بهترید؟
با تعجب پشتم رو نگاہ ڪردم،سهیلے همونطور ڪہ ڪنار برادر ڪوچیڪترش با عصا مے اومد
گفت:سلام ممنون شڪر خدا!
بهار با آرنجش زد تو پهلوم و گفت:استاد هستنا!
#نویسنده :لیلا سلطانی🎀
@shohda_shadat💎
#رمان_من_با_تو 🌱
#قسمت_صد_و_نهم🌸
آروم نفسم رو بیرون دادم و سلام ڪردم،سهیلے سر بہ زیر جوابم رو داد!
صداے بوق ماشینے توجهم رو جلب ڪرد،بہ ماشین نگاہ ڪردم،خیلے آشنا بود،انقدر آشنا ڪہ حتم پیدا
ڪردم ماشین امی ن!
لبم رو بہ دندون گرفتم و اخم ڪردم،سہ ماہ از مرگ مریم میگذشت این ڪارهاے امین عادے نبود!
اون پسر سر بہ زیر چندسال پیش نبود!
بهار بدون توجہ بہ قیافہ ے من رو بہ سهیلے گفت:استاد چرا با این پا اومدید آخہ؟
سهیلے همونطور ڪہ با عصا میرفت لبخندے زد و گفت:گفتم یڪم هوا بخورم!
بهار باز گفت:از تهران تا قم براے هوا خورے؟!
از صورت سهیلے مشخص بود علاقہ اے بہ جواب دادن ندارہ اما جواب داد:یڪم ڪار داشتم!
صداے بوق ماشین دوبارہ بلند شد،توجهے نڪردم،در سمت رانندہ باز شد و امین پیادہ شد.
جدے نگاهش رو دوخت بہ سهیلے!
بهار نگاهے بہ امین انداخت و گفت:استاد فڪرڪنم اون آقا با شما ڪار دارن!
سهیلے سرش رو بلند ڪرد و زل زد بہ امین!
با تعجب گفت:نہ من نمیشناسمشون!
خواستم خودم رو از اون گیر و داد نجات بدم ڪہ امین اجازہ نداد:خانم هدایتے!
برگشتم سمت امین،چادرم رو ڪمے جلو ڪشیدم و با قدم هاے محڪم بہ سمتش رفتم
ایستادم رو بہ روش خواستم هرچے لایقش بود رو بهش بگم،زل زدم بہ دڪمہ هاے پیرهن مشڪیش
خواستم حرف بزنم ڪہ عاطفہ از ماشین پیادہ شد!
با تعجب گفتم:عاطفہ!
ڪلافہ دستے بہ چادرش ڪہ ڪثیف بود ڪشید و گفت:دوساعتہ بوق و تبل و دهل میزنیم چرا نمیاے؟
#نویسنده :لیلا سلطانی🎋
@shohda_shadat{♡}
هدایت شده از گسترده رایگان سجـیل 🚀
💬کانالی داریم از #محصولات_فرهنگی_مذهبی ✨
با کلی طرح از #شهدا و #رهبری❤️
برای تمام سنین محصول داریم🌸
#ســـتشهدایی #پکگلگلیدخترانه #لوازمالتحریرایرانیاسلامی
#کلیکتابنابشهدایی
🔆محصول ویژه کانالمون #گاردگوشیباطرحدلخواهشما 😍
با ارسال📦 رایگان گارد
📣📣کلے وسایل جنگے و طـرح های چـریکے برای جوونای با #سلیقه 😍🌼
⚠️‼️طرح #تخفیف کتاب 📙 با ارسال ✈️#رایگان داریم 🤩
📣ما خودمون #تولیدکننده هستیم و قطعا قیمتامون 💰 خیلی مناسب هست☺️
کافیه اینجا بزنی ببینی کجا میری👇
https://eitaa.com/joinchat/4193517615C3e1b7312b2
هدایت شده از گسترده رایگان سجـیل 🚀
•~~کلی محصول قشنگ😍
برای خوش سلیقه های #مذهبی🤩
سریعتر بیا طرح تخفیف ویژه #دفاع_مقدس داریم 🤩😎👇
https://eitaa.com/joinchat/4193517615C3e1b7312b2
🌸☘
☘
🌸
☘
سـلام مــا بــه تــو و قــبــر بــاصفات حسين
درود حق به تو اي مظهر صفات حسين
فــداي تـو هـمـه خـلـق جهان ز پير و جوان
تـويـي بهر دو جهان كشتي نجات حسين
اَلسَّلامُ عَلَی الْحُسَیْنِ 🌱
وَعَلی عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ 🍃
وَعَلی اَوْلادِ الْحُسَیْنِ🎋
وَعَلی اَصْحابِ الْحُسَیْن🍀
#صبحتون_پربرکت💐
@shohda_shadat🍄
✨🏴. . .
.
.
.
#پسرانہهاےآرام 🌸🍃
- شغلتچیہ.. ؟🙄
+ بسیجی - اَمنیتی.. ♥️!
- یعنی چیکار میکنی .🤔.؟
+ روزای عادی فوش میخوریم💔 ؛
روزای شلوغ گلولہ ..:)🌱
🌛#سفربه_ماه_باژیان 🚗
یکی میگفت: مهم هدف انسان است👌 وگرنه حجاب هیچ نقشی در زندگی ندارد.😒
دوستش پاسخ داد:
عقل میگوید برای رسیدن به هدف باید از وسیله مناسب استفاده کرد.🤓😏
اگر هدف از زندگی یک فرد ، جلوهگری و مشغول کردن فکر دیگران به خود و برهمزدن آسایش خانوادههاست 💔وسیلهی آن بدحجابی است 😕🙄
ولی اگر هدفْ 👈رسیدن به سعادت و برپاکردن یک زندگی موفق باشد ،
وسیلهی آن پوشش مورد نظر دین است.☝️☺️
چرا که با بدحجابی تضمینی برای رسیدن به هیچکدام از این اهداف نیست.‼️🚫
💢 اصولا با ژیان🚗 نمیشود به ماه 🌙 رفت...
🍃🌸🍃〰🌸🌸🌸〰🍃🌸🍃
@shohsa_shadat🎀