😢روضه نقد!
🔺دخترک گوشه تکیه نشسته بود و پاهایش را بر زمین می کوبید.
گاهی وسط گریه هایش، جیغ های بنفش پیاپی میکشید. مادرش هم بیاعتنا پاهایش را توی سینهاش جمع کرده بود، چادر روی صورت انداخته و تسبیح میچرخاند.
🔺چند باری برای دخترک شکلک در آوردم تا شاید کمی آرام شود اما فایده که نداشت هیچ، صدای جیغ هایش هم بلند تر میشد! چند تا شکلات از توی کیفم درآوردم و برایش تکان دادم، اما بیدی نبود که به این بادها بلرزد.
🔺دوست داشتم آن آمپول و سوزن خیالی که عمری توی مسجد و هییت قرار بود از کیف زن ها دربیاید و به ما بخورد را از توی کیفم دربیارم، تا شاید دخترک آرام بگیرد. دروغ چرا مرد این تونل وحشت ساختن ها هم نیستم!
دست و پای قضاوت کردن مان را هم بسته است این بحث های گروهی مادرانه و نمی.گذارد حتی توی دلت بگویی:« چه مادر بیخیا.... استغفرالله»
🔺زن های هییت از جیغ و گریه دخترک به تنگ آمدهاند و مدام چشم غرهاش می روند. اما اون بیاعتنا کار خودش را می کند.
یک دفعه پیرزنی از گوشه تکیه برمی خیزد و به طرفم می آید؛ دختر جان! این چه جور بچهای که تو داری؟ وردار ببرش بیرون نمیذاره صدا به صدا برسه.
🔺تا می خواهم بگویم بچه من نیست، حرفم را می خورم و لبخندی میزنم و می گویم:« چشم حاج خانم!»
ناگهان فکری به سرم می زند. دست بند دست سازم که همین چند دقیقه پیش توی راه پاره شد را از توی کیفم در می آورم. گره اش را باز می کنم و میریزم روی زمین. دانه های دستبند غل می خورد جلوی دخترک و توجهش را جلب می کند. آرام می شود و زیر چشمی به دانه ها نگاه می کند.
🔺بهش میگویم: «دوس داری با هم دست بند درست کنیم؟»
بادی توی غبغش میاندازد و می گوید: «من خودم بلدم. من همیشه ازینا درست می کنم و...» خلاصه یک لیست بلند بالا از رزومه اش در زمینه دست بند سازی را برایم رو می کند.
قانع می شوم و کار را به دستان کوچکش می سپارم.
🔺نگاهی به صورتش می کنم و می گویم:«راستی نگفتی اسمت چیه خانم کوچولو؟»
همین طور که دانه های تسبیح را توی نخ می اندازد می گوید:« اسمم رقیه اس!»
لبخند می زنم و می گویم چه اسم قشنگی داری رقیه خانم! حالا بگو ببینم برای چی گریه می کردی؟!
سرش را بالا می آورد و توی چشم هایم نگاه میکند، انگار دوباره غمش را تازه کرده باشم با بغض می گوید:« چون بابامو میخوام. دوس دارم برم پیش بابام...»
لبخند می زنم و میگویم این که گریه نداره. روضه که تموم بشه با مامانت میرین پیش بابات.
🔺چشم هایش پر از اشک میشود و می گوید: « بابام نیست. من بابا ندارم. بابای من شهید شده..»
دانه های دست بند از توی دستش پخش زمین می شود.
دلم هری می ریزد پایین. بدنم داغ شده. به سختی بغضم را فرو می خورم. مانده ام رو به روی یک رقیه ی کوچیک بی بابا چه بگویم...
🔺یک دفعه توجه مادرش به طرف ما جلب می شود. نخ دستبند را که توی دست دخترک می بیند، شروع به عذرخواهی می کند.
فوری می پرم توی حرفش و می گویم: «دست بند پاره شده بود، رقیه خانم از اون موقع داره سر همش می کنه.»
با چشم های غرق خونش لبخندی بهم می زند و می گوید، رقیه استاد این کارهاست.
مادر هم به کمک مان می آید تا دانه ها را نخ کنیم. همین طور که دستش را روی فرش می کشد برای جمع کردن مهره های روی زمین، می گوید:« بابای رقیه چند هفته اییه شهید شده، رقیه از شب اول محرم داره بهانه گیری می کنه. امشب دیگه دستشو گرفتم و آوردم اینجا و گفتم امام حسین خودت میدونی و بچه های شهدا! از من دیگه کاری ساخته نیست...»
🔺دخترک آخرین دانه را می اندازد توی تسبیح و ذوق زده گره اش را محکم می کند. دست بند را میگیرم و میگذارم توی مشت کوچکش و پیشانی اش را می بوسم. می پرد توی بغلم و آهسته توی گوشم می گوید: «خاله یه راز بهت بگم. من بابامو بالاخره دیدم امشب. رفت تو قسمت آقاها...»
امشب نه صدای منبری را شنیدم و نه نوحه روضه خوان را...آخر من خودم یک روضه ی نقد داشتم.
پینوشت: پدر دخترک از شهدای مظلوم تیپ فاطمیون بود.
✍سادات
@shohda_shadat
AUD-20220727-WA0012.mp3
12.99M
سفارش علامه مصباح یزدی
بر قرائت زیارت عاشورا از روز دهم محرم تا اربعین حسینی (علیه السلام)
#چله_زیارت_عاشورا_
به نیت فرج و سلامتی منتقم بر حق آقا.
@shohda_shadat
این اشتباه است که انسان خیال کند باید از میان دو خوشی و دو ناخوشی یکی را انتخاب کند 💯👌
این اشتباه است که انسان خیال کند«1» باید از میان دو خوشی و دو ناخوشی یکی را انتخاب کند، یا در دنیا راحت و خوش و بیزحمت و پرلذت و با سعادت زندگی کند و از آخرت محروم باشد و یا برعکس. نه، این گونه نیست که گناهان خوشی محض باشند. علت اینکه انسان گناه را خوشی و طاعت را رنج میبیند این است که اولِ قضیه را میبیند. انسان میگوید: «اگر نماز بخوانم بیشتر به من خوش میگذرد یا مشروب بخورم و غرق در عالم کیف و مستی شوم؟!». بله، این، خوشی است و آن، رنج و زحمت، اما این خوشی به دنبال خود چه چیزی میآورد و آن زحمت به دنبال خود چه چیزی میآورد؟ هیچ کدام بیزحمت نیست.
لَقَدْ خَلَقْنَا الاْنْسانَ فی کبَدٍ. باور نکن که انسان از رنج خالی باشد؛ یک جا رنج در اول است و یک جا در آخر، یک جا رنج جسمانی است و یک جا روحی و معنوی. شما در میان مردمی که از ایمان بهرهای دارند و روحی سالم دارند ولو فقیر و در حد یک کارگرِ دست به دهان باشند، آدمی پیدا نمیکنید که در همه عمر یک شب نیاز پیدا کند با قرص خوابآور بخوابد، ولی شاید در میان کسانی که غرق در نعمت هستند کمتر کسی باشد که بتواند بدون قرص خوابآور بخوابد؛ اعصاب چنین افرادی دائما در تهیج و هیجان است. پس آن خوشیها این ناراحتیها را به دنبال دارد.
#استاد_مطهری، آشنایی با قرآن، ج13، ص105 ❇️📗
@shohda_shadat
4_5785136431622000234.mp3
7.24M
#شرح_دعای_ندبه ۵٠
✖ سنجش میزان موفقیت انقلاب اسلامی، با معیار قیمت مرغ و گوشت و پوشاک و مسکن، گمراهی آشکار است !
✔ در دنیای اُبهت های پوشالی و قهرمان های قلابی؛
انقلاب اسلامی ایران، آغاز داستانِ "انسانیت" است که بسمت حادثهای عجیب در حرکت است!
انقلاب اسلامی آمده تا ...
@shohda_shadat