eitaa logo
·· | بٰا شُــهَدٰا ٰتا شـَهٰادت ْ| ··❤
564 دنبال‌کننده
7.8هزار عکس
1.1هزار ویدیو
77 فایل
برای نخبهای ایرانی برای موندن و نترسیدن برای شهیدای افغانی برای حفظ خاک اجدادی🇮🇷 به عشق قاسم سلیمانی💔 من افتخار دارم به دختری که #چادرش تو سختی ها باهاشه من افتخاردارم به #ایران به سرزمین #شیران به بیشه ی #دلیران خـღـادم و تبـღـادل : shohda1617@
مشاهده در ایتا
دانلود
🌺🍃🌺🌺 🍃🌺🌺 🌺🌺 🌺 🔺معرفی شهید نوید صفری: شهید مدافع حرم آقا نوید صفری در تاریخ 16 تیر ماه سال 1365 دراستان تهران دیده به جهان گشود. در 18 آبان ماه سال 96 در صحرای المیادین در استان دیرالزور سوریه در سن 31 سالگی به فیض شهادت رسید 🔻مصاحبه با همسر شهید نویدصفری: همسر شهيد مدافع حرم نويد صفري از ماجراي آشنايي و ازدواج شان مي گويد:« من و آقا نويد، از طريق خاله ايشان که دوست قديم مادرم بودند به هم معرفي شديم؛ اما آشنايي ما يک قضيه ديگر هم در کنارش داشت که خيلي ماورائي بود و يک جورهايي مهر تاييد مي زد به اين ازدواج.» اما حکايت اين آشنايي چه بود؟ مريم بارها در اين مدت اين حکايت را مرور کرده است: «من به خاطر علاقه اي که به سبک زندگي شهدا و فرهنگ ايثار و شهادت داشتم هميشه به گلزار شهدا سر مي زدم. در اين سال ها هم که شهداي مدافع حرم زياد شدند، يکي از کارهايم اين بود به قطعه شهداي مدافع حرم هم سر بزنم. در همين رفت و آمدها با خانواده شهيد مدافع حرم رسول خليلي در سر مزارش آشنا شدم و با مادرشان رفت و آمد پيدا کردم. عيد غدير پارسال هم با مادر شهيد خليلي همراه شدم و سر مزارش شربت و شيريني پخش کرديم. آن روز انگار آقا نويد هم سر مزار رسول حضور داشتند، اما ما آن موقع همديگر را نه ديده بوديم نه مي شناختيم. بعدها آقا نويد برايم تعريف کرد همان روز که سر مزار شهيد رسول خليلي بوده، با پدر شهيد خليلي همصحبت مي شود و از او مي پرسد حکمتش چيست مزار اين شهيد هميشه اين قدر شلوغ است؟ پدر آقا رسول هم مي گويد رسول خيلي اخلاص و کرامت داشت و خيلي ها حاجت روا از سر مزارش برمي گردند. آقا نويد هم همانجا رو به سنگ مزار آقا رسول مي گويد من که با شما اين همه رفيقم و ارادت دارم، کاري کن که يک دختر مناسبي براي ازدواج براي من هم پيدا بشود. بعد دقيقا در همين هفته خاله آقا نويد و مادر من که از دوستان قديمي بودند، بعد از 15 سال همديگر را پيدا مي کنند و شش روز بعد از عيد غدير مراسم خواستگاري ما برگزار شد.»     حکايت آشنايي نويد و مريم حکايت عجيبي است؛حکايتي که مريم لحظه لحظه اش را در ياد دارد: «شبي که قرار بود خانواده آقا نويد به خواستگاري ام بيايند من به دلم افتاد عکس شهيد رسول خليلي را در اتاقم بگذارم. آقا نويد که براي صحبت وارد اتاق من شدند، چشم شان به عکس شهيد خليلي افتاد و کلا جلسه اول صحبت هاي ما، درباره ارادت مان به شهدا مخصوصا شهيد خليلي بود. براي هردوي ما اين عنايت يک مهر تاييد بود .»     نويد اما در همان جلسات اوليه آشنايي هم بحث اعزام به سوريه را با مريم مطرح کرد: «به من گفت تا حالا دوبار به سوريه اعزام شدم و باز هم اگر فرصتش پيش بيايد، مي روم. من هم گفتم اگر من جاي شما بودم همين کار را مي کردم و حتما مي رفتم. بعد هم که صحبت مراسم نامزدي و صيغه محرميت مطرح شد و خود آقا نويد پيشنهاد کردند سر مزار دايي شهيدشان، مراسم را بگيريم و در مراسم ما مادر شهيد خليلي هم حاضر بودند. البته آقا نويد يک روز قبل از مراسم آمده بود به گلزارشهدا و همه شهدا را هم به مراسم مان دعوت کرده بود. بعد هم از من خواست سر خطبه عقد دعا کنم شهيد بشود. من گفتم شهادت که سعادت است، اما من کلمه زود را نمي گويم. گفتم ان شاءالله وقتي به اوج مقام بندگي رسيدي و امام حسين(ع) بي تاب ديدارت شد، شهيد مي شوي. بعد باز هم تاکيد کردم کلمه زود را نمي گويم. اگر مي خواهي زودتر اين اتفاق بيفتد بايد تلاش کني زودتر به اين جايگاه برسي. ايشان هم گفت: ان شاءالله که مي رسم، ان شاءالله که حضرت زهرا (س) خودش نظر مي کند و مي رسم.»     عيد غدير سال گذشته در ذهن مريم کشوري با يک خاطره عجيب ديگر هم همراه است؛ خاطره اي که يک نشانه است از شهادت همسرش: «شب عيد غدير من خواب ديدم جايي هستم که برايم آشنا نبود. يک فضاي طاق مانندي داشت و مزار سه شهيد گمنام زير اين طاق قرار داشت. روي هر مزار هم يک پارچه سفيد کشيده بودند. من تک تک پارچه هار ا کنار زدم . ديدم روي هر مزار نوشته اند شهيد گمنام. اما مزار سوم يک عکس هم داشت که در خواب انگار به من گفتند اين همسر توست و حاجت روا شدي. آن موقع که من اين خواب را ديدم هيچ ذهنيتي از آينده نداشتم، اما وقتي که با آقا نويد آشنا شدم، برايش خوابم را تعريف کردم و گفتم فکر کنم عاقبتت شهادت است. نويد هم خيلي خوشحال شد. اما من همان موقع گفتم ولي گمنام نشوي ها. گفت نه ان شاءالله که برمي گردم. وقتي خبر شهادت نويد رسيد و ما از او بي خبر بوديم من نگران اين بودم گمنام بشود، اما نويد به قولش وفا کرد و برگشت. بعد هم که شنيدم او همراه دو رزمنده سوري بعد از شهادت در بوکمال دفن شده بود که نيروهاي ايراني پيکرش را تفحص کرده و برگردانده بودند. انگار همان خواب من تعبير شده باشد.»      🔻مستند نوید صفری "https://m.telewebion.com/embed/vod?EpisodeID=1894258" 🌺 @shohda_shadat 🌺🌺 🍃🌺🌺 🌺🍃🌺🌺
#نشر_حداکثری @shohda_shadat
الــلــه اڪــبــر🌺🍃
الــلــه اڪــبــر🌺🍃
🌸🍃🌸🌸 🍃🌸🌸 🌸🌸 🌸 با صدای لیلی به طرفش بر می گردم : آراگل ، نگا رنگ این سرویس رو چه قشنگه توجهم به سرویس آشپزخانه که رنگ گلبهی دارد ، جلب می شود : چه خوشگلن بعد کمی خرید ، دیگر از نفس می افتیم .... امروز آخرین خرید های خانه را هم کردیم ... فقط یک هفته وقت داریم و هنوز خرید لباس که مهم ترین قسمت هم هست مانده ، خریدش را هم به عهده خودمان گذاشته اند ، البته آن روز با کلی اصرار راضی شان کردم برای خرید لوازم آرایشی همراهمان بیایند و حسابی هم از خجالت همه در آمدیم ... حالا قرار بود لیلی از اینجا به خانه خاله اش برود و آراد هم به دنبالم بیاید برای هیجانی ترین قسمت خرید همانی که فکر می کردم حسرت پوشیدنش برای او به دلم می ماند ..... ۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰ دیدن ذوق کودکانه اش و چشمان عسلی پر برقش با دیدن آن لباس های سفید ، زیادی برایش دلنشین است ....ذوق و شادی اش برای هر کدام او را به خنده می اندازد .....با صدایش به طرفش بر می گردد و لباس زیبایی توجهش را جلب می کند ، با هم وارد آن مغازه می شوند ، او بعد گرفتن لباس به طرف اتاق پرو می رود و او با دیدن دختر جوان در پیشخوان که چهار چشمی به او چشم دوخته ، گوشی اش را از جیبش بیرون می آورد و با حالت کاملا جدی اش ، به عکس هایشان چشم می دوزد ، صدای آرام و لطیفش را می شنود و بعد آرام به داخل می رود ، چون اتاق پرو به اندازه چند نفر جا دارد ، چشمانش با دیدنش گرد می شود ، این عروسک زیبای درون آینه که شبیه پری ها هست ، میان آن لباس پف پفی و بلند سفید آراگل است ؟! چشم عسلی جان خودش ؟! آراگل با ناز و شرم دخترانه اش به طرفش بر می گردد و سرش را پایین می اندازد .. هیچ کدامشان این لحظه را باور ندارند.... انگار که در شهر رویا باشند، آراگل ملکه همان شهر باشد و آراد پادشاه سوار بر اسب او ... چند قدمی به طرفش بر می دارد و حالا کاملا روبروی هم و نزدیک به هم هستند ، با دستش ، چانه دخترک را می گیرد و بلند می کند ، هر دو فقط هم را نگاه می کنند ... با نگاه هایی که عادی نیستند ... با نگاه هایی که عشق و جنون را فریاد می زنند... نزدیک تر می شود و پیشانی به پیشانی اش می گذارد و آرام برای دختر شهر رویا هایش نجوا می کند و او خیال می بافد : دردم از یار است و درمان نیز هم ... دل فدای او شد و جان نیز هم .... اینکه می گویند آن خوشتر ز حسن ... یار ما این دارد و آن نیز هم ... چون سر آمد دولت شب های وصل .. بگذرد ایام هجران نیز هم ... اعتمادی نیست بر کار جهان ... بلکه بر گردون گردان نیز هم .... آراگلم ، ناز من ، میدونم اینجا جای این حرف ها نیست ولی می خوام بگم ..... من هیچ وقت فکر نمی کردم که عاشق بشم ...هیچ وقت فکر نمی کردم دلم برای یه جفت چشم ، اینجوری بلرزه ....هیچ وقت تصورش هم نمی کردم که با دیدن یه نفر...با شنیدن صدای یه نفر ....جون بگیرم ... بیا و هیچ وقت از پیشم نرو ... این منِ پر ادعا ، دیگه طاقت دوری شما رو نداره ... ایندفعه دیگه این منِ مغرور کم میاره اساسی .... هر چی که شد ، فقط حرف میزنیم ، آروم و منطقی .. اصلا یه قول به قول هامون اضافه کنیم ... هر دفعه از هم دلخور شدیم ، بریم مزار .... هم حالمون خوب میشه ، هم تو محضر اونا نمی تونیم ، از هم ناراحت باشیم یا اصلا بریم لویزان ... همون جایی که گره خورده به تموم قرار هامون ... آراگل آرام لبخند می زند ، دیدن آراد در این حال عجیب است و نادر ....برای رفع تمام این تردید ها فقط یک جمله می گوید : خیلی دوستت دارم .. قد آسمونا ... او آرام عقب می رود ، سر تا پای خانوم خانه اش را ور انداز می کند با لحن کاملا جدی می گوید: ما بیشتر به قلم برای ارسال نظرات به پی وی مراجعه کنید : 🆔 @BanoyDameshgh @shohda_shadat 🌸 🌸🌸 🍃🌸🌸 🌸🍃🌸🌸
🌸🍃🌸🌸 🍃🌸🌸 🌸🌸 🌸 کلاه حصیری رنگم را کج کردم و نگاهی به آراد که میان نی زار ها ایستاده بود ، پاورچین پاورچین نزدیکش شدم ، همین که قصد کردم ، دست روی چشمانش بگذارم ، برگشت بدون آنکه اجازه حرکتی به منِ مات شده بدهد بغلم کرد ..خندیدم ..بلند ...بدون هیچ دل نگرانی ....با عمه و مادرم اینا آمده بودیم طبیعت و ما دو نفر چند ساعتی از آنها فاصله گرفته بودیم : عه ، آراد بزار زمین ، من سنگینم _ دستت درد نکنه ، داره به زور مردونم بر می خوره ، بعد هم مگه تو وزنی داری آهو کوچولو چپ چپ نگاهش کردم و دلیلش همان لقب تازه بود : آقای شیر ...قدرتمند....حالا چرا آهو ؟! به چشمانم زل می زند : واسه خاطر این چشای درشت و عسلیت ...انصافا خدا چی آفریده ؟! لبم را به دندان می گیرم ، روزی نیست که از چشمانم نگوید ، تمام خانه چیده شده ، خرید ها انجام شده فقط دو روز مانده به روز وصال و یکی شدن خانه مان از استرس و هیجان رو به قبله ام این روز ها .... اتاقمان را طبق فرمایشات آقای خانه آبی چیده ایم البته در طیف آبی و بیشتر از رنگ های آسمانی و کمرنگ استفاده کردیم ، آراد است دیگر ... سرویس خوابمان را هم شیری گرفتیم ... عوضش من هم زرنگی کردم و تمام سرویس آشپز خانه را یاسی و بنفش خریدم ... راستش حالا پی بردم که ازدواج قبلی هیچ شبیه ازدواج نبود ، تمام وسایل های آن خانه را همان روز بابا فروخته بود و حالا تمام وسیله ها را کاملا متفاوت خریده بودم ...نمی خواستم حتی نشانه کوچیکی از آن خانه مانده باشد ... میان نی زار ها قدم زدیم و آن باد کمی تند مهر ماه را به جان خریدیم و کلی برنامه ریختیم برای آینده ای که قرار بود کنار هم رقم بخورد .... روی زمین نشستم، آراد ایستاد پشتم آرام گفت : ببین لیلی ...کنار تو ...چه آرومه ...دل مجنون ... برگشتم و نگاهش کردم و ادامه اش را من خواندم : حالا من عاشقم یا تو ؟ پرنده هم در آن قسمت پر نمی زند ...آخر کدام دیوانه ای جز ما در این هوا ، به نی زار میآید؟ کلاهم را بر می دارد ، موهایم را خودش می بافد و کلاه را به همان حالت قبل می گذارد بلند می شوم و کمی از او فاصله می گیرم ، با تعجب نگاهم می کند : آراد جان ، پایه مسابقه ای ؟ دوباره همان ژست دلربای همیشگیش را گرفته : آراد وایسا ..وایسا .. _ چرا ؟ دوربینم را بالا می آورم و لنزش را روی چشمان مشکی اش تنظیم می کنم : حالا ، بگو سیب ... _ دوستت دارم ، این قشنگ تر نیست ؟ با خنده چند عکس می گیرم و من را به طرف خودش می کشد و دستش را دور کمرم حلقه می کند ، گوشیش را در می آورد و دوربین جلویش را روشن می کند ، دوربینش روی ثانیه شمار است ، آرام با همان صدای محشرش زمزمه می کند : تکون نخور ...پلک نزن ...بهم نریزه ترکیب ...یه خورده عاشقونه تر ..آهان حالا بگو سیب ... خندیدم و همان لحظه گوشیش ثبت کرد ، این لحظه را و بعد من شروع کردم به دویدن ...مانند همان آهویی که خودش به من چسبانده بود .. او هم مانند همان شیری که به دنبال شکارش افتاده ، به دنبالم می دود ...از پشت کمرم را می گیرد ، به دلیل اینکه دویدم ، کمی از موهایم از زیر کلاهی که سفت گذاشته بودم بیرون زده و اسیر باد شده است : این موها مال منه ...قلب من اسیر تار به تار این خرمن مشکیه ...چشمانم را می بندم و آراد ادامه آن شعر اول را می خواند : می بندی چشات..میگم فقط با تو قشنگه دنیا .. به این عوض کردن ماهرانه شعرش می خندم ...... بعد آن همه روز های سخت ، این نامزدی با همین کار های ساده زیادی شیرین می شود ...... به قلم برای ارسال نظرات به پی وی مراجعه کنید : 🆔 @BanoyDameshgh @shohda_shadat 🌸 🌸🌸 🍃🌸🌸 🌸🍃🌸🌸
🌸🍃🌸🌸 🍃🌸🌸 🌸🌸 🌸 جلوی آینه سر تا سری آرایشگاه ایستادم و به عروس درون آینه چشم دوختم ......و لبخند زدم به تمام روز های سخت دورم .... به موهایی که کاملا ساده درست شده بودند و به آرایش محوی که صورتم را زینت داده بود و بعد هم به لباسم ....به دامن بلند و ساده اش و بعد به دستکش های سفیدی که به قول بهار آدم را یاد سیندرلا می اندازد، نگاهی خرج کردم ...... همه عروس ها قد من دلشوره و هیجان دارند ؟؟! عمه عاطفه ام با ذوقی زیاد ، دور سرم ظرف اسپند را می گرداند : الهی دورت بگردم ، عروس خوشگلم و من هم با لبخند نگاهشان میکنم : خدا نکنه عمه عمه ام نگاهم میکند و بعد با لحن مهربانی می گوید : نمی خوایی بگی مامان ؟ با ذوق می خندم : هر جور شما بخوایی مامان عاطفه جونم بهار دوربین به دست روبرویم قرار می گیرد : خوب دختر خاله جان ، نمیخوایی با جاریت یه عکس بگیری ؟ با کمی تردید نگاهش میکنم : بهار ، خوب شدم ؟ با مهربانی می خندد: خوب واسه یه لحظشه ، عروسک تر شدی جاری جوون با کلی حرف های لیلی و بهار و خنده های من و سرخ شدن هایمان بالاخره جناب داماد رسیدند .... سر جایم میخکوب شدم ...با آمدنش تمام هوا عطرش را گرفت و همه و همه محو شوند و من ماندم و او من ماندم و چشمانش ...من ماندم و حضورش.... شبیه رویا بود ...اینکه من با لباس عروس ....مقابل او ایستاده باشم .....سرش هنوز پایین بود و نگاهم نکرده بود .....عمه عاطفه ام با کمی شیطنت و ذوق گفت : پسرم نمیخوایی عروست رو ببینی؟ گفتن بسم ا..زیر لبی اش به خنده وادارم کرد ... آرام سرش را بلند می کند و بعد مات عروسش می شود...... دستی به ته ریشش می کشد و دوباره نگاهم می کند ....حسابی کم آورده جلویم .... شیطنتم عجیب گل می کند : شا دوماد ، یادته چقدر اذیتم می کردی، خوبه الان منم اذیتت کنم ؟ دوباره همان کارش را تکرار می کند : نه جان آراد ها ، حال خوبی ندارم آراگل ... به خنده می افتم و با ناز فقط نگاهش میکنم .... دسته گل را به دستم می دهد و بعد خم می شود و پیشانیم را نرم و عمیق می بوسد : خیلی ناز شدی عروس من ... و با لبخند به چشمانش ، چشم می دوزم : شما هم خیلی خوشتیپ شدی لیلی شنل به دست مقابلم می ایستد و بعد نگاهی به من ، شنل را به دست آراد می دهد ، او هم آرام تنم میکند و بعد کلاهش را جلو تر می کشد....... به قلم برای ارسال نظرات به پی وی مراجعه کنید : 🆔 @BanoyDameshgh @shohda_shadat 🌸 🌸🌸 🍃🌸🌸 🌸🍃🌸🌸
🇮🇷چهل سالگے انقلاب اسلامے ایران، به رهبرے 🌷امـامـ ســیـد عَـلـے خـامـنهـ ای🌷 🎉🎊مبارک باااااااااااد🎊🎉 🌸انقلاب فاطمی... 🇮🇷 الله اکبر 🌸🌺🎉🎊🎉🎊🎉🎊🎉🎉🎊🎉🎊🎉🎊🎉🌺
💠🌟💠🌟💠🌟💠🌟 🌟 💠 🔹زیارت عاشورا بِسم اللّه الرّحمن الرّحيم اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا اَباعَبْدِاللَّهِ اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يَابْنَ رَسُولِ اللَّهِ اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا خِيَرَةَ اللَّهِ و َابْنَ خِيَرَتِهِ اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يَابْنَ اَميرِالْمُؤْمِنينَ و َابْنَ سَيِّدِ الْوَصِيّينَ اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يَابْنَ فاطِمَةَ سَيِّدَةِ نِساَّءِ الْعالَمينَ اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا ثارَ اللَّهِ وَ ابْنَ ثارِهِ وَ الْوِتْرَ الْمَوْتُورَ اَلسَّلامُ عَلَيْكَ وَعَلَى الاَْرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِناَّئِكَ عَلَيْكُمْ مِنّى جَميعاً سَلامُ اللَّهِ اَبَداً ما بَقيتُ وَ بَقِىَ اللَّيْلُ وَالنَّهارُ يا اَبا عَبدِ اللِه، لَقَدْ عَظُمَتِ الرَّزِيَّةُ وَ جَلَّتْ وَ عَظُمَتِ الْمُصيبَةُ بِكَ عَلَيْنا وَ عَلى جَميعِ اَهْل ِالاِْسْلامِ و َجَلَّتْ وَ عَظُمَتْ مُصيبَتُكَ فِى السَّمواتِ عَلى جَميعِ اَهْلِ السَّمواتِ فَلَعَنَ اللَّهُ اُمَّةً اَسَّسَتْ اَساسَ الظُّلْمِ وَ الْجَوْرِ عَلَيْكُمْ اَهْلَ الْبَيْتِ وَ لَعَنَ اللَّهُ اُمَّةً دَفَعَتْكُمْ عَنْ مَقامِكُمْ و َاَزالَتْكُمْ عَنْ مَراتِبِكُمُ الَّتى رَتَّبَكُمُ اللَّهُ فيها و َلَعَنَ اللَّهُ اُمَّةً قَتَلَتْكُمْ وَ لَعَنَ اللَّهُ الْمُمَهِّدينَ لَهُمْ بِالتَّمْكينِ مِنْ قِتالِكُمْ بَرِئْتُ اِلَى اللَّهِ وَ اِلَيْكُمْ مِنْهُمْ وَ مِنْ اَشْياعِهِمْ وَ اَتْباعِهِمْ وَ اَوْلِياَّئِهِم يا اَباعَبْدِاللَّهِ اِنّى سِلْمٌ لِمَنْ سالَمَكُمْ وَ حَرْبٌ لِمَنْ حارَبَكُمْ اِلى يَوْمِ الْقِيامَةِ وَ لَعَنَ اللَّهُ آلَ زِيادٍ وَ آلَ مَرْوانَ وَ لَعَنَ اللَّهُ بَنى اُمَيَّةَ قاطِبَةً وَ لَعَنَ اللَّهُ ابْنَ مَرْجانَةَ وَ لَعَنَ اللَّهُ عُمَرَ بْنَ سَعْدٍ وَ لَعَنَ اللَّهُ شِمْراً ، وَ لَعَنَ اللَّهُ اُمَّةً اَسْرَجَتْ وَ اَلْجَمَتْ وَ تَنَقَّبَتْ لِقِتالِكَ بِاَبى اَنْتَ وَ اُمّى لَقَدْ عَظُمَ مُصابى بِكَ فَاَسْئَلُ اللَّهَ الَّذى اَکْرَمَ مَقامَكَ وَ اَکْرَمَنى بِكَ اَنْ يَرْزُقَنى طَلَبَ ثارِكَ مَعَ اِمامٍ مَنْصُورٍ مِنْ اَهْلِ بَيْتِ مُحَمَّدٍ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ و َآلِهِ اَللّهُمَّ اجْعَلْنى عِنْدَكَ وَجيهاً بِالْحُسَيْنِ عَلَيْهِ السَّلامُ فِى الدُّنْيا وَ الاْخِرَةِيا اَباعَبْدِاللَّهِ اِنّى اَتَقَرَّبُ اِلى اللَّهِ وَ اِلى رَسُولِهِ وَ اِلى اميرِالْمُؤْمِنينَ وَ اِلى فاطِمَةَ وَ اِلَى الْحَسَنِ وَ اِلَيْكَ بِمُوالاتِكَ وَ بِالْبَراَّئَةِ مِمَّنْ اَسَسَّ اَساسَ ذلِكَ وَ بَنى عَلَيْهِ بُنْيانَهُ وَ جَرى فى ظُلْمِهِ وَ جَوْرِهِ عَلَيْكُمْ وَ على اَشْياعِكُمْ بَرِئْتُ اِلَى اللَّهِ وَ اِلَيْكُمْ مِنْهُمْ وَ اَتَقَرَّبُ اِلَى اللَّهِ ثُمَّ اِلَيْكُمْ بِمُوالاتِكُمْ وَ مُوالاةِ وَلِيِّكُمْ وَ بِالْبَرآئَةِ مِنْ اَعْداَّئِكُمْ وَ النّاصِبينَ لَكُمُ الْحَرْبَ وَ بِالْبَرآئَةِ مِنْ اَشْياعِهِمْ وَ اَتْباعِهِمْ اِنّى سِلْمٌ لِمَنْ سالَمَكُمْ وَحَرْبٌ لِمَنْ حارَبَكُمْ وَ وَلِىُّ لِمَنْ والاکُمْ وَ عَدُوُّ لِمَنْ عاداکُمْ فَاَسْئَلُ اللَّهَ الَّذى اَکْرَمَنى بِمَعْرِفَتِكُمْ وَمَعْرِفَةِ اَوْلِياَّئِكُمْ وَ رَزَقَنِى الْبَراَّئَةَ مِنْ اَعْداَّئِكُمْ اَنْ يَجْعَلَنى مَعَكُمْ فِى الدُّنْيا وَالاْخِرَةِ وَاَنْ يُثَبِّتَ لى عِنْدَکُمْ قَدَمَ صِدْقٍ فِى الدُّنْيا وَ الاْخِرَةِ وَ اَسْئَلُهُ اَنْ يُبَلِّغَنِى الْمَقامَ الْمَحْمُودَ لَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ وَ اَنْ يَرْزُقَنى طَلَبَ ثارى مَعَ اِمامٍ هُدىً ظاهِرٍ ناطِقٍ (بِالْحَقِّ) مِنْكُمْ وَ اَسْئَلُ اللَّهَ بِحَقِّكُمْ وَبِالشَّاْنِ الَّذى لَكُمْ عِنْدَهُ اَنْ يُعْطِيَنى بِمُصابى بِكُمْ اَفْضَلَ ما يُعْطى مُصاباً بِمُصيبَتِهِ مُصيبَةً ما اَعْظَمَه وَ اَعْظَمَ رَزِيَّتَها فِى الاِْسْلامِ وَ فى جَميعِ السَّمواتِ وَ الاَْرْضِ اَللّهُمَّ اجْعَلْنى فى مَقامى هذا مِمَّنْ تَنالُهُ مِنْكَ صَلَواتٌ وَ رَحْمَةٌ وَ مَغْفِرَةٌ اَللّهُمَّ اجْعَلْ مَحْياىَ مَحْيا مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ مَماتى مَماتَ مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ. اَللّهُمَّ اِنَّ هذا يَوْمٌ تَبرَّکَتْ بِهِ بَنُو اُمَيَّةَ وَ ابْنُ آکِلَةِ الَْآکبادِ اللَّعينُ ابْنُ اللَّعينِ عَلى لِسانِكَ وَ لِسانِ نَبِيِّكَ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ فى کُلِّ مَوْطِنٍ وَ مَوْقِفٍ وَقَفَ فيهِ نَبِيُّكَ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ. اَللّهُمَّ الْعَنْ اَباسُفْيانَ وَ مُعاوِيَةَ وَ يَزيدَ بْنَ مُعاوِيَةَ عَلَيْهِمْ مِنْكَ اللَّعْنَةُ اَبَدَ الاْبِدينَ وَ هذا يَوْمٌ فَرِحَتْ بِهِ آلُ زِيادٍ وَ آلُ مَرْوانَ بِقَتْلِهِمُ الْحُسَيْنَ صَلَواتُ اللَّهِ عَلَيْهِ اَللّهُمَّ فَضاعِفْ عَلَيْهِمُ اللَّعْنَ مِنْكَ وَ الْعَذابَ (الاَْليمَ) 💠 🌟 💠🌟💠🌟💠🌟💠🌟
💠🌟💠🌟💠🌟💠🌟 🌟 💠 اَللّهُمَّ اِنّى اَتَقَرَّبُ اِلَيْكَ فى هذَا الْيَوْمِ وَ فى مَوْقِفى هذاوَ اَيّامِ حَياتى بِالْبَراَّئَهِ مِنْهُمْ وَاللَّعْنَةِ عَلَيْهِمْ وَ بِالْمُوالاتِ لِنَبِيِّكَ وَ آلِ نَبِيِّكَ عَلَيْهِ وَ عَلَيْهِمُ اَلسَّلامُ . سپس صد مرتبه ميگويى اَللّهُمَّ الْعَنْ اَوَّلَ ظالِمٍ ظَلَمَ حَقَّ مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ آخِرَ تابِعٍ لَهُ عَلى ذلِكَ اَللّهُمَّ الْعَنِ الْعِصابَةَ الَّتى جاهَدَتِ الْحُسَيْنَ وَ شايَعَتْ وَ بايَعَتْ وَ تابَعَتْ عَلى قَتْلِهِ اَللّهُمَّ الْعَنْهُمْ جَميعاً بعد صد مرتبه ميگويى: اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا اَباعَبْدِاللَّهِ وَ عَلَى الاَْرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِناَّئِكَ عَلَيْكَ مِنّى سَلامُ اللَّهِ (اَبَداً) ما بَقيتُ وَ بَقِىَ اللَّيْلُ وَ النَّهارُ وَ لاجَعَلَهُ اللَّهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّى لِزِيارَتِكُمْ اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَيْنِ آنگاه میگویی: اَللّهُمَّ خُصَّ اَنْتَ اَوَّلَ ظالِمٍ بِاللَّعْنِ مِنّى وَ ابْدَاءْ بِهِ اَوَّلاً ثُمَّ الثّانِىَ وَالثّالِثَ وَ الرّابِعَ اَللّهُمَّ الْعَنْ يَزيدَ خامِساً وَ الْعَنْ عُبَيْدَ اللَّهِ بْنَ زِيادٍ وَ ابْنَ مَرْجانَةَ وَ عُمَرَ بْنَ سَعْدٍ وَ شِمْراً وَ آلَ اَبى سُفْيانَ وَ آلَ زِيادٍ وَ آلَ مَرْوانَ اِلى يَوْمِ الْقِيمَةِ سپس به سجده مي روي و مي گوئي: اَللّهُمَّ لَكَ الْحَمْدُ حَمْدَ الشّاکِرينَ لَكَ عَلى مُصابِهِمْ اَلْحَمْدُ لِلَّهِ عَلى عَظيمِ رَزِيَّتى اَللّهُمَّ الرْزُقْنى شَفاعَةَ الْحُسَيْنِ يَوْمَ الْوُرُودِ وَ ثَبِّتْ لى قَدَمَ صِدْقٍ عِنْدَكَ مَعَ الْحُسَيْنِ وَ اَصْحابِ الْحُسَيْنِ الَّذينَ بَذَلُوا مُهَجَهُمْ دُونَ الْحُسَيْنِ عَلَيْهِ السَّلامُ 💠 🌟 💠🌟💠🌟💠🌟💠🌟
خیر مقدم بہ اعضاے جدید♥️ شبتون فاطمی🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا