·· | بٰا شُــهَدٰا ٰتا شـَهٰادت ْ| ··❤
خود باختگی حالتی است روحی در انسان که واقعا انسان حالتی پیدا میکند که خودش خودش را میبازد... 💯♨️
خود باختگی حالتی است روحی در انسان که واقعا انسان حالتی پیدا میکند که خودش خودش را میبازد... 💯♨️
#خود_باختگی_قسمت_دوم
حالت استسباع
حکمای قدیم اصطلاحی دارند به نام «استسباع». در بعضی حیوانات مانند خرگوش این گونه است که وقتی با حیوان درندهای که او را شکار میکند- مثلا با شیر- روبرو میشود اگر شیر چشم در چشمش بیندازد این حیوان مستسبَع میشود یعنی همه چیز خود را، اراده و فکر خود را از دست میدهد؛ فکر فرار کردن، فکر این که این خورنده من است و اگر من به طرف او نزدیک شوم مرا میبلعد بکلی از ذهن این حیوان بیرون میرود؛ سر جای خودش میایستد، بلکه خودش به طرف او میآید.
قدرت فرار کردن از او سلب و به زمین میخکوب میشود.
این را میگویند خودباختگی، از دست دادن خود، از دست دادن روحیه و از دست دادن اعتماد و ایمان به خود.
ایمان و اعتماد به خود
نقطه مقابل آن، ایمان و اعتماد به خود پیدا کردن است.
مردی از اصحاب پیغمبر اکرم بسیار فقیر شد، در نان شبش هم گیر کرده بود.
زنش به او گفت برو پیش پیغمبر، از پیغمبر کمک بگیر. یک روز رفت در حضور پیغمبر نشست، تا آخر که مردم رفتند. ولی خجالت کشید به پیغمبر یک جمله بگوید. اما قبل از آن که برود، پیغمبر اکرم احساس کرد که موضوع چیست، این جمله را به طور کلی فرمود: هر کس از ما کمک بخواهد ما به او کمک میدهیم ولی هر کس به خدا توکل کند و دنبال کار برود خدا به او کمک خواهد کرد. برخاست و به خانه آمد. یک شبانهروز دیگر هم گذشت، گرسنگی بیشتر به او فشار آورد. زنش به او گفت برخیز برو پیش پیغمبر، رفتی یک کلمه نگفتی. روز دوم هم رفت، یکی دو ساعت نشست، باز خجالت کشید بگوید. باز پیغمبر در ضمن سخنانش آن جمله را تکرار کرد. روز سوم این جمله پیغمبر او را به خود آورد، گفت: ای دل غافل! پیغمبر دارد با من حرف میزند، من مخاطبش هستم؛ به من میگوید که اگر تو میخواهی از من گدایی کنی من حاضرم به تو کمک کنم اما از من هم گدایی نکن، برو به خودت تکیه کن و به خدای خودت. به فکر افتاد [که کاری انجام دهد. با خود گفت[ کار که در دنیا قحط نیست، اگر عطار بودهام و عطاری نمیتوانم بکنم، بقال بودهام و بقالی نمیتوانم بکنم، چوپان بودهام و چوپانی نمیتوانم بکنم، ببینم کار دیگری در دنیا
نیست؟ به عقلش رسید که برود هیزمکشی کند. طناب ندارم، از همسایه قرض میکنم. تیشه ندارم، از همسایه دیگر قرض میکنم. رفت در بیابان و یک پشته هیزم آورد و فروخت. مقدار کمی پول به دستش آمد. برق امید در دلش پیدا شد. فردا رفت مقدار دیگری آورد. چند روز این کار را انجام داد، توانست ریسمان را از پول خودش تهیه کند، چند روز دیگر توانست تیشه را از پول خودش تهیه کند. مدت دیگری توانست یک حیوان برای خودش تهیه کند. کم کم زندگیاش اداره شد. بعد از مدتی یک روز رفت خدمت رسول اکرم، پیغمبر به او فرمود: نگفتم به تو: هر کس از ما کمک بخواهد به او کمک میدهیم اما اگر کسی از ما کمک نخواهد و به خدا توکل کند و دنبال کار برود خدا او را کمک میکند. پیغمبر با این جمله کاری کرد که او را متکی به قدرت و نیروی خودش کرد و او فهمید اگر دنبال کار برود از این راه میتواند زندگی خود را اداره کند.
#استاد_مطهری، آینده انقلاب اسلامی ایران، ص137،136 🇮🇷🖇
#ادامه_دارد ♨️
@shohda_shadat