eitaa logo
·· | بٰا شُــهَدٰا ٰتا شـَهٰادت ْ| ··❤
539 دنبال‌کننده
7.8هزار عکس
1.1هزار ویدیو
77 فایل
برای نخبهای ایرانی برای موندن و نترسیدن برای شهیدای افغانی برای حفظ خاک اجدادی🇮🇷 به عشق قاسم سلیمانی💔 من افتخار دارم به دختری که #چادرش تو سختی ها باهاشه من افتخاردارم به #ایران به سرزمین #شیران به بیشه ی #دلیران خـღـادم و تبـღـادل : shohda1617@
مشاهده در ایتا
دانلود
·· | بٰا شُــهَدٰا ٰتا شـَهٰادت ْ| ··❤
#رمان_عقیق #قسمت_صد_و_شصت_چهارم تمام که شد چند لحظه ای مبهم به سجاده نگاه کردم. یک چیز های خصوصی
تهش با سکوتت فرصت میدی یه نگاهی به خودم و شرایط بندازم...دوست هم نداری شرمندگیمو ببینی بازم مثل همیشه تو بردی جانم. به جای کاله دلو قاضی کردم الحق که خدایی.... ببین رفیق میخوام خیلی بیشتر از قبل بهت تکیه کنم. یکم سخت تر از باقی امتحاناست هوامو بیشتر داشته باش...باشه؟ اشکی از چشمم فرو میریزد. اشک دوست داشتن است. _ببین رفیق دارم قامت میبندم برای این امتحانت. (رنج میبرم قربةٌ الی الله) هوامو داشته باش باشه؟ سجاده را جمع میکنم. و از اتاق بیرون می آیم. میز صبحانه را چیده اند. لبخندی به جمع نگران روبه رویم میزنم. حالا آرامم. دلم ضعف میرود برای سکوت بابا محمد. جانم فدای فهمش. نگاه می اندازم به جمع و روی میز مینشینم. هنوز همانجا ایستاده بودند. به میز اشاره میکنم:بشینید دیگه. ابوذر عصبی میگوید: شما نمیخوای به ما بگی چی شده؟ _چرا میگم بشینید آروم باشید. میگم. مینشینند و میخواهم برای خودم چای بریزم که پریناز نمیگذارد خودش ببلند میشود و من میمانم و جمع. چاره ای نمیماند. کاش میشد مثل یک راز بماند.نگاهم میکنند. آب دهانم را قورت میدهم.خیره به نان سنگک های روی میز میگویم: _من دیشب یکی رو دیدم که...که دیدنش یکم شوکه کننده بود. صدای بابا محمد را بعد از چند ساعت میشنوم:کی... آب دهانم را قورت میدهم _دیشب که نیومدم مهمونی قرار شد با یکی از دوستام برم. . نویسنده: ** 🌸•°‌‌‌‌|‌ⓙⓞⓘⓝ↓ @shohda_shadat