.
بسم الرب الشهدا
.
#شهید_محمود_مراد_اسکندری
.
#معرفی_نامه
.
شهید مدافع حرم محمود مراداسکندری در تاریخ 66/1/3 در شهر اهواز متولد و در تاریخ 94/11/12 در عملیات آزاد سازی دو شهر شیعه نشین نبل و الزهرا در سوریه به شهادت رسید.
.
بعد از 6 خواهر به دنیا آمد. حضور محمود به همراه پدر و مادر درمراسم های مذهبی زمینه های شکل گیری شخصیت انقلابی او را فراهم کرد. چهارده سال داشت که مادر را از دست داد و دو سال بعد پدر هم به مادر ملحق شد و محمود 16 ساله شد ستون خانواده. او در کنار تحصیل و فعالیت های مذهبی و نظامی نان آور خانه هم شد . . .
.
ازدوران دبستان جذب مسجد حضرت امام حسین علیه السلام شده و پس از چند سال به عنوان مربی تربیتی فعال شد. در دوره نوجوانی بعد از آموزش های لازم به عنوان مربی آموزش نظامی فعال بود .پس از آن مدتی در مناطق جنگی مشغول مین زدایی شد. پس از آن هم دوره های آموزش نظامی مختلفی را طی کرد.
.
.
با شروع جنگ در کشورهای مسلمان محمود بارها از علاقه اش در مورد دفاع از کیان شیعه با ما حرف زد و نهایتا طاقت نیاورد و در مهرماه سال 94 برای اولین بار راهی سوریه شد.
.
.
آبان ماه بود که به ایران برگشت ولی قرار و آرام نداشت بنابر این سریع برای اعزام مجدد اقدام کرد و دی ماه همان سال دوباره به سوریه رفت.نهایتا محمود در عملیات آزاد سازی شهرهای شیعه نشین نبل و الزهرا به شهادت رسید.
@shohda_shadat🌹
🌺بسم الرب الشهدا
#شهید_عباس_کردانی
#معرفی_نامه
شهید مدافع حرم عباس کردانی متولد 58/12/20 در شهر اهواز است. این شهید عزیز در تاریخ 94/11/19 به شهادت رسید.
.
.
در منطقه ای که ما زندگی میکردیم دسترسی به پزشک مشکل بود . قابله داشتیم. زمان تولدش که شد ، زن قابله سراغم آمد و گفت نوزاد در شکم مادر چرخیده و به دنیا نمیآید . حتما باید همسرت را به پزشک برسانیم.
نگران شدم . به اتاق همسرم رفتم. دستانم را به زیر کتف هایش گذاشتم تا از زمین بلندش کنم و به پزشک برسانم و در همان حال با صدای بلند گفتم یا اباالفضل . . . ناگهان همسرم گفت که سریع او را زمین بگذارم و از اتاق بیرون بروم. به خواسته اش عمل کردم. حدود پنج دقیقه بعد صدای گریه عباس اتاق را پر کرده بود . . . نامش را عباس گذاشتم زیرا خود شاهد یاری آقا اباالفضل العباس (ع) در هنگام تولدش بودم.
نقل از پدر شهید
.
.
حدود سن چهارده یا پانزده سالگی به عضویت بسیج محله مان درآمد.
نقل از پدر شهید
.
.
گاهی به او میگفتم اجازه بده به خواستگاری برویم . ولی فقط میخندید و سکوت میکرد. چند باری هم به خواستگاری رفتیم ولی خودش قبول نمیکرد که ازدواج کند. میگفت من در این دنیا زیاد باقی نمیمانم. نگرانم که همسرم پس از من به سختی دچار شود.
نقل از خواهر شهید
.
.
فعالیت اطلاعاتی انجام می داد. به خاطر فعالیتهایش تعداد زیادی خط تلفن همراه داشت که من فقط دو یا سه تا از آنها را میدانستم. گاهی به سفرهای طولانی میرفت و ما نه اطلاعی از او داشتیم و نه دسترسی به او داشتیم.
نقل از خواهر شهید
.
.
یک روز آمد کنارم، دستهایش را روی زانویم گذاشت و گفت خواسته ای دارم. جواب دادم بگو.گفت میخواهم به سوریه بروم. جواب دادم اگر مخالفت کنم چه میکنی؟ گفت پدر دین ما چیست؟ گفتم اسلام. ادامه داد ما پیرو مذهب شیعه ی اثنی عشر هستیم. سپس پرسید خداوند چرا ما را خلق کرد؟ جوابی نداشتم، فقط گفتم خداوند توصیه های دینی اش را در قرآن به ما کرده. باز پرسید آیا ما باید به قرآن عمل کنیم؟پاسخ دادم بله. بلافاصله گفت پدر من باید برای جهاد به سوریه بروم. این وظیفه ی اعتقادی من است. نتوانستم حرفش را رد کنم. گفتم پسرم، اگر مانع رفتنت بشوم نمیتوانم در قیامت در برابر خداوند و ائمه پاسخگو باشم. پس تو را به خدا میسپارم ، برو.
نقل از پدر شهید
.
.
در عملیات آزادسازی دو شهر نبل والزهرا در اثر اصابت تیر به سینه اش به شهادت رسید و پیکرش حدود چهار روز در محل ماند. زمانیکه پیکر به دست ما رسید هنوز سالم بود.
@shohda_shadat🌹