eitaa logo
·· | بٰا شُــهَدٰا ٰتا شـَهٰادت ْ| ··❤
564 دنبال‌کننده
7.8هزار عکس
1.1هزار ویدیو
77 فایل
برای نخبهای ایرانی برای موندن و نترسیدن برای شهیدای افغانی برای حفظ خاک اجدادی🇮🇷 به عشق قاسم سلیمانی💔 من افتخار دارم به دختری که #چادرش تو سختی ها باهاشه من افتخاردارم به #ایران به سرزمین #شیران به بیشه ی #دلیران خـღـادم و تبـღـادل : shohda1617@
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🗓 امروز سه شنبه↯ ۱۵ آبان ۱۳۹۷ ۲۷ صفر 🏴 ۱۴۴۰ ۶ نوامبر ۲۰۱۸ ذکر روز : یـا اَرحَـمَــ اݪرّاحِـمـیــن #حدیث_روز 🍃به خدا قسم تنها آن کس از گناه میرهد....
🔵دعای فرج آقا امام زمان (عج) فراموش نشود.. التماس دعا @shohda_shadat
یابن الحسن امیرِ دلیرِ سوارهـا معنا بده بہ حسرٺِ دلِ بیقرارهـا منجے ، بیا ، زمان و زمین در هم آمده از بس گناه پر شده در این دیارهـا تعجیل در ظهور پنج #صلوات ♥️تاظهور دولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️ #اللهم_عجل_لولیڪ_الفرج
شهید مدافع حرم #وحید_فرهنگی_والا @shohda_shadat
💠🌟💠🌟💠🌟💠🌟 🌟 💠 🔺معرفی شهید وحید فرهنگی والا؛ «وحید فرهنگی والا» متولد 1370 در شهر تبریز واقع در آذربایجان شرقی و فارغ التحصیل رشته مکانیک از دانشگاه آزاد واحد تبریز بود. او چندی پیش برای دفاع از حریم اهل بیت(ع) و مقابله با تروریست‌های تکفیری راهی سوریه شد و بعد از مدتی بر اثر انفجار مین در شهر ادلب سوریه به شدت مجروح شد. سپس برای مداوا به تهران منتقل شد و روز گذشته سه شنبه، 16 آبان ماه 96 در آستانه اربعین حسینی به کاروان شهدای مدافع حرم پیوست.  🔻مصاحبه با همسر شهید وحید فرهنگی والا؛  🔹آشنايي شما و شهيد وحيد فرهنگي والا  چطور رقم خورد؟ من و خواهر وحيد هم دانشگاهي هستيم و  آشنايي  در دانشگاه  به ازدواج  من و وحيد منجر شد ما ۱۱ دي ماه سال ۱۳۹۵ عقد كرديم وحدود سه ماهي بود كه زندگي مشترك مان را آغاز كرده بوديم .   🔹زندگي و همراهي با يك فرد جهادي را چطور ديديد؟ وقتي كه براي خواستگاري آمدند و قرار شد با وحيد صحبت كنم،در مورد سختي هاي زندگي با يك فرد نظامي هم صحبت کرديم او از نبودن هاي گاه و بيگاه وماموريت هايي كه برايش پيش خواهد امد گفت ومن همه اين ها را پذيرفتم .من آمادگي چنين شرايطي را داشتم .اين مسئله بين من و وحيد حل شده بود.وحيد در مسيري قدم نهاده بود كه براي رضاي خدا و اسلام خودش را فدا مي كرد .قرار بود ياور امام حسين ع باشدومن افتخار اين همراهي را از ان خود كردم .پيش از اين در مورد زندگي شهدا مطالعه داشتم . سفارش شهيد صدر زاده را خوب در ذهن داشتم كه به همسرشان گفته بودند من به دنبال همسنگر هستم،مي خواهم همسرم همسنگر من باشدو همراهي ام كند . 🔹تصور مي كرديد، روزي همسر شهيد شويد ؟ آرزوي رسيدن به اين سعادت راداشتم اما اصلا فكر نمي كردم كه همسر شهيد شوم.هميشه مي گفتم اگر قرار بر جدايي بين من و وحيد باشد بهتر است اين اتفاق با شهادت باشد، چون در غير اين صورت من تاب اين جدايي را نخواهم داشت.در حال حاضر تنها تسكين دهنده من در اين شرايط اين است كه جدايي وحيد از من با شهادتش رقم بخورد كه مي دانم طبق وعده و قولي كه به من دادهميشه در كنار من خواهد بود . 🔹برايتان سخت نبود که در اغاز زندگي مشترک همسرتان براي جهاد برود؟ بله سه ماهي مي شدكه زندگي مشترك مان را آغاز كرده بوديم .از همان ابتدا اين ذهنيت  را داشتم كه من و وحيد روزي از هم جدا خواهيم شد. در اوج در كنار هم بودن و شادي هاي مان به يك باره اين فكر و نبودنش به ذهنم مي امد و من را به هم مي ريخت ومن گريه مي كردم.اما وحيد سعي مي كرد من را با صحبت ها و حرف هايش آرام كند .اما اين گريه ها براي اين نبود كه بخواهم جلوي تصميم واراده اش را براي خدمت به اسلام بگيرم بلكه براي دلبستگي و دلتنگي هاي خودم بود .آخرين بارخودم راهيش كردم .بي تاب بودم اما سعي مي كردم به روي خودم نياورم تا راحت تر بتواند دل بكند و برود .مي خواستم با خيال راحت برود و نگران من وتنهايي هايم نشود.بغض هايم را فرو بردم كه خداي ناكرده دست و دلش نلرزد. 🔹از اخرين وداع تان برايمان بگوئيد. ۱۵ مهر ماه بود .نيمه هاي شب ،وحيد را ديدم كه براي نماز شب بيدار شد. روضه گوش مي كرد و من هم بيدار شدم به كنارش رفتم و شروع كردم به گريه كردن .اين بارهر دويمان  به هم دلداري مي داديم .حرف دلتنگي بود و بي قراري .خدا خواست و وحيد من در ۱۵آبان ماه سال ۱۳۹۶ به ارزويش رسيد . 🔹بعداز اعزام با هم در تماس بوديد بله تماس داشتيم .زماني هم كه از منطقه تماس مي گرفت تمام تلاش خودم رامي كردم كه جلوي دلتنگي هايم را بگيرم وبگويم كه حالم خوب است. از نگراني ها و بي تابي هايم نمي گفتم كه خدايي ناكرده فكرش مشغول من نشود و كم نياورد ،كه من شرمنده خانم زينب (س) شوم .با خودواقعه عاشورا را مرور كرده و گريه كنان به خود نهيب ميزدم كه خجالت بكش،به انچه در راه خدا داده اي اميد بازگشت نداشته باش.با تمام وجود زمزمه مي كردم« اللهم رضا برضائك» خدايا راضيم به رضاي تو. 🔹از شهادتش چطور مطلع شديد؟ منزل پدر بودم كه پدراز بيرون با من تماس گرفت و گفت مهمان داريم و عده اي براي مصاحبه به منزل خواهند آمد . شك كردم تقريبا هر روز با وحيد در تماس بودم اما سه چهار روزي مي شد كه نتوانسته بودم با ايشان تماس بگيرم .خيلي نگران شدم . ناراحتي هايم را آشكار نمي كردم كه خانواده هايمان نگران نشوند.وقتي كه پدر بامن تماس گرفت گريه كردم و از ايشان پرسيدم از وحيد خبري شده است گفت نه  مصاحبه مربوط به من است. كمي گذشت ،كه تماس گرفتندو گفتند كه  قرار مصاحبه کنسل شده است .خبري از وحيد نشد ،اين بي خبري از هر خبري برايم دلنشين تر بود براي همين سجده شكر كردم . پدر و دوستانشان چند ساعتي پائين منتظر بودند اما كسي جرات اين را نداشت كه خبرشهادت را به من بدهد .كمي گذشت تا خبر شهادت وحيد را شنيدم .اما باز خدا را شكر كردم. 💠 @shohda_shadat 🌟 💠🌟💠🌟💠🌟💠🌟
💠🌟💠🌟💠🌟💠🌟 🌟 💠 به خود مي گفتم وقتي وحيد مي آيد چه بپوشم كه ايشان هم دوست داشته باشد .اما وقتي خبر شهادتش آمد و قرار بود به استقبال پيكرش بروم با خود گفتم اين يك مرگ طبيعي و يك جدايي طبيعي نيست اين جدايي مايه سربلندي من وخانواده اش است براي همين افتخار بود كه رخت سياه به تن نكردم  و وقتي چشمم به پيكرش افتاد سجده شكر به جاي آوردم . به جرات مي توان گفت كه آنچه باعث شد وحيد فرهنگي والا لباس رزم بپوشد ومدافع حرم شود همان غيرت ديني اش بود . وقتي وحيد اخبار مربوط به سوريه و عراق و جنايت هاي گروهك هاي تروريستي را از تلويزيون مشاهده مي كرد بهم مي ريخت مي گفت چر انمي توانيم برويم واز حق مظلومان دفاع كنيم . چطور تحمل كنم كه به ناموس شيعه تعرض شود چطور تحمل كنم که عده اي تكفيري به ساحت ائمه جسارت كنند .انها مي خواهند اسلام را از ريشه نابود كنند من نمي توانم ارام بنشينم .   🔹شنيدن حكايت زندگي شما وهمسرتان مارا به داستان وهب نصراني وهمسرش در واقعه عاشورا مي رساند. بله –دقيقا وهب نصراني قولي به همسرشان هانيه دادند كه من هم منتظر همين قول از جانب وحيدم هستم .مي دانم راه سختي در پيش دارم همسر شهيد مدافع حرم بودن قطعا انتظاراتي را به همراه دارد و من تمام تلاشم اين است كه ادامه دهنده راه وحيد باشم . وحيد يك فعال فرهنگي و يك افسر جنگ نرم بود كه ارام و قرار نداشت اميد وارم جوانان ما راه و مسير عملي شهدا را خوب بشناسند و انها هم در اين مسير گام برداشته وعاقبت بخير شوند . :گمنام 💠 @shohda_shadat 🌟 💠🌟💠🌟💠🌟💠🌟
👆تا کربلا نرفته ای😍 هر آنچه از بهشت تصور می کنی بازیچه ایی بیش نیست!
💐🍃🌿🌸🍃🌼 🍃🌺🍂 🌿🍂 🌸 📕 ✍حتی دور سر بستن روسری مارک دار ترکی که سوغات ارشیا از آخرین سفرش بود هم ،بهترش نکرده بود. تا کمی آرام می گرفت ،دوباره با یادآوری حرف های ناامید کننده ی وکیل بغضش می ترکید و دستمال کاغذی ها بود که زیر دستش پر پر می شد. دلش می خواست به ترانه حالی کند انقدر کنار گوشش با قاشق آن شربت بیدمشک لعنتی را هم نزند و پر حرفی نکند.اصلا اشتباه کرده بود که خبرش کرد باید تنها می ماند کمی! _ریحان جونم بلند شو عزیزم یکم از این بخور برات خوبه .انقدر این چند روز غم و غصه خوردی که آب شدی،گوشت به تنت نمونده. کاش یکم دستت نمک داشت حداقل!این ارشیا کجا می فهمه ارزش این همه دلسوزی رو .اصلا تو چرا کاسه داغ تر از آش شدی؟هان؟یعنی میگی شوهرت با اون همه دبدبه و کبکبه حالا وا داده و نمی تونه گلیمش رو از آب بیرون بکشه؟ داشت ترک های سقف اتاق را می شمرد، زیر نور کم آباژور! البته چشم هایش هنوز ضعیف بود اما عمق ترک وسیع تر از آن بود که ریزبینی بخواهد!دهان باز کرد و گفت: _چطور این همه ترک رو ندیده بودم؟باید شبا توی سالن بخوابم ،خطرناک شده اینجا! ترانه خندید و کنارش روی تخت نشست: _فعلا که بجای سقف اتاق،بدبختی هوار شده روی سرت خواهر من! دستش را روی پیشانی گذاشت و با بغض گفت: _لازم نیست یادآوری کنی که بدبختی سرک کشیده به زندگیم! _منظور بدی نداشتم‌ ببین، قرار نیست هر زنی با شنیدن مشکلات شوهرش اینطور زانوی غم بغل بگیره و فقط اشک و آه راه بندازه ! _چه توقعی داری؟که بخندم ؟یا راه بیفتم دنبال شریک کلاهبردار و فراری ای بگردم که نمی دونم چطور تمام دار و ندار و سرمایه ی ارشیا رو بالا کشیده و معلوم نیست کدوم گوری هست اصلا؟ شاید هم باید برم و چک هایی که قراره یکی یکی برگشت بخوره رو جمع کنم تا شوهرمو دست بسته و با پای گچ گرفته توی زندان و دادگاه نبینم؟! _چرا جوش آوردی و داد می زنی ریحان جان؟! سر دردت بدتر میشه ،اصلا حق با تواه و من ساکت میشم ببخشید خوب شد؟ خجالت کشید از این که صدایش را برای ترانه بالا برده و طوری با او برخورد می کرد که انگار مقصر ماجراست.دوباره چشمه ی اشکش جوشید و گفت: _بخدا هنوز از شوک تصادف بیرون نیومده بودم که امشب این همه خبر جدید و وحشتناک شنیدم .من ظرفیتم انقدر بالا نیست ،دق می کنم ! _چرا دق بکنی عزیزم؟ تو باید شاکر باشی که حداقل حالا ارشیا رو داری و بلای بدتری توی سانحه سرش نیومده.مسائل مالی که لاینحل نیست. _می دونم _اما ریحانه ،یعنی واقعا این همه مدت ارشیا در مورد مشکلات و قضیه ی کلاهبرداری افخم چیزی نگفته بود بهت _نه اصلا عادت نداره که بحث کار رو باره خونه ولی فکر می کردم که بدخلقی های بدتر شده ی چند وقت اخیرش بی دلیل نباشه. _نوید حتی اگر سرچهار راه به گداها پول بده هم به من میگه.برام عجیب و غیر قابل هضمه که یک مرد تنها این همه مشکل رو به دوش بکشه و عجیب تر اینکه تو هم هیچ چیزی نفهمیدی! _از بس احمقم ترانه ،من هیچ وقت زن خوبی برای ارشیا نبودم،اگر بودم انقدر آدم حسابم می کرد که ورشکست شدنش رو بگه حداقل! ⇦نویسنده:الهام تیموری ⏪ .... @shohda_shadat 🌸 🌿🍂 🍃🌺🍂 💐🍃🌿🌸🍃🌼