eitaa logo
·· | بٰا شُــهَدٰا ٰتا شـَهٰادت ْ| ··❤
568 دنبال‌کننده
7.8هزار عکس
1.1هزار ویدیو
77 فایل
برای نخبهای ایرانی برای موندن و نترسیدن برای شهیدای افغانی برای حفظ خاک اجدادی🇮🇷 به عشق قاسم سلیمانی💔 من افتخار دارم به دختری که #چادرش تو سختی ها باهاشه من افتخاردارم به #ایران به سرزمین #شیران به بیشه ی #دلیران خـღـادم و تبـღـادل : shohda1617@
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸 به هوای اینکه بعدها فیلم یا کلیپی از رقصم در فضای مجازی منتشر نشود هیچ وقت در مهمانی های دوستانه که اکثرا شلوغ بود نمیرقصیدم.ولی در جمع فامیل ها برایم مسئله ی َمحرم و نا َمحرم مطرح نبود و چون نگرانی های مربوط به مهمانی را نداشتم میرقصیدم و از تعریف های بقیه لذت میبردم. بعد از تموم شدن کالس همراه محدثه به سمت ایستگاه اتوبوس رفتیم.در مسیر محدثه مثل همیشه از حامد و بی توجه ای هایش گله کرد و من تنها در جواب سری به تایید تکان میدادم.او و حس و حالی که درگیرش بود اصال برایم قابل درک نبوده و نمیتوانستم به او دلداری الکی بدهم.برای همین در جواب سر نیم تنی ام را به جای زبان نیم مثقالی تکان میدادم.به محله که رسیدیم دیگر هوا تاریک شده و صدای اذان از مسجد محل به گوش میرسید.قبل از ورودمان به کوچه دوباره همان جوان مذهبی که صبح مهران با او احوالپرسی کرده بود دیدم.بدون اینکه بخواهد نگاهی به ما بیندازد با سری پایین از کنارمان رد شد.کمی که دور شدیم محدثه نگاهی به عقب انداخته و گفت: -این کی بود؟ -نمیدونم.مهران میگفت همین هایی اند که به جای علیپور اینا اومدن. -عه.پس محمد پارسا اینه. -میشناسیش؟ -آره.از وقتی اومدن خودش و خانوادش آوازه ی محل شدن.تا حاال ندید بودمش که امشب چشمم به جمال آقا روشن شد. به سنگ زیر پایم لگدی زده و پرسیدم: -چی میگن حاال؟ شانه ای باال انداخته و سرگرم چک کردن موبایلش شد. خیریه هم دارن که مامانش￾مثل اینکه باباش از این حاجی هاست که خرش برو داره و همه جا میشناسنش.یک موسسه ی مسئولشه.پسر بزرگه اشون ازدواج کرده و جدا از ایناست.این پسره محمد پارسا هم دومی و آخرین بچه است. نیشخندی زده و گفتم: -ماشاءاهلل چه خوب آمارشونو داری. سرش را بلند کرده و در حالی که دسته کلیدش را از کوله در می آورد با لودگی گفت: -آره بابا آمار محل دستمه. -پس چرا آمار از شمال برگشتن مهران و حامد دستت نبود؟ قصدم تنها شوخی بود اما او لب برچیده و گفت: -میمیری یادم نیاری حامد رو؟ با شانه ام به شانه اش کوبیدم و سعی کردم بحث را عوض کنم. راحته تا حاال چشمش هیچ دختری￾بی خیال بابا.فدای سرت.تهش این پسره محمد پارسا رو خرش میکنیم بیاد بگیرتت.تازه خیالتم رو ندیده. با حرفم چهره درهم کشید که باعث قهقهه ی بلندم در کوچه ی تاریک و خلوت شد. -اون که ارزونی خودت. به حالت نمایشی لب زیرینم را به دندان گرفته و چشمانم را درشت کردم. -وای فکر کن.من و این پسره کنار هم.چه شود. ....
لقمه ی اخر غذا رو بی اختیار پس زدم طبق معمول تنها اتاق بالایی این خونه سهم من بود.پله ها رو یکی یکی رفتم بالا ،ارزو میکردم به در نرسم اخه واقعا تحمل دیدن این همه کتاب و تست رو نداشتم. همین که لای کتاب زیست رو باز کردم با صدای موبایلم یه یهو برگشتم به عقب همه ی موهای تنم سیخ شده بود. _خدا لعنتت نکنه سارا. اخه وقت زنگ زدن هم بلد نیستی؟ با صدایی که میلرزید گفتم الو چیشده! _هیچی بابا ،توهم هی چیشده چیشده.. _بگوسارا،حالم اصلا خوب نیست میشنوم. _بوسه جونم _جانم گند زدی یا پول میخوای؟ _ادم باش یه کم. میگم امشب ادت کنم توی یه گروه مختلط؟! _گروه مختلط چیه؟بابام بفهمه سرم رو میزاره رو سینه ام بس کن. تو رو قران ازهمون اول که گفت بوسه جان خواسته ی خبیثانه اش مشخص بود. حالا مشغله ی ذهنی ام چند برابر شده بود از یک طرف چیزی به سال نو نمانده بود و من اصلا بو ی عید را در وجودم حس نمیکردم از طرف دیگر نمی توانستم دست رد به سارا و خواسته اش بزنم. روی تختم دراز کشیدم قلبم به ارامی میزد دیگر حتی فکر کردن هم پاسخگو مشکلات من نبود. قشنگ ترین موسیقی دنیا صدای تیک تاک ساعتم بود؛ برایم شده بود مثل لالایی مچ دستم را کنارگوشم نگه میداشتم تا خوابم ببرد . نویسنده: ف.ع 🍃 🧡 @shohda_shadat
چشمانم را که باز کردم خیره خیره پنجره اتاق را نگاه میکردم غروب شده بود خودم را به هر زحمتی که بود جمع کردم کاغذی روی یخچال زده بود. _بوسه ی قشنگم! دلمان نیامد از خواب بیدارت کنیم مراقب خودت باش دوستت داریم. (: فقط همین تلنگر کافی بود تا بغض چند روزه ام بترکد و صورتم را سیل اشک باخود ببرد. مامان و بابا برای تعطیلات برگشته بودند کرج ؛اما من لج کردم و همین جا ماندم . راستش را بخواهی ان قدر سرگرم دوستان اینجایی ام شده بودم که دیگر تمایلی برای بازگشت به زادگاهم نداشتم . ده سال پیش برای موقعیت کاری پدر اومدیم عسلویه ان اوایل هوای اینجا برایم دلگیر بود اما رفته رفته عادت کردم. سارا گفته بود برای شب میاد که پیشم بمونه و فرداش قرار بود تمرینات سخت والیبال رو شروع کنیم هرچند که فقط دو روز تا سال تحویل مانده بود اما تنها وقت ازاد ما همین روزهای تعطیل اخر سال بود. خانه را یک دور از چشم گذراندم باید دستی به اتاقم می کشیدم،ظرف ها را میشستم .هیچ وقت از ظرف شستن خوشم نمی امد برام حکم سربازی اجباری را داشت. نویسنده:ف.ع ☘°• @shohda_shadat
روی مبل توی سالن دراز کشیده بودم قاب نقاشی روی دیوار را تجزیه و تحلیل می کردم. درباز شد اما کسی را نمی دیدم فقط کافی بود چشمانم دوتا پا برای فرار پیدا کنند ؛با صدای جیغ از سرجایم پریدم . سارا بود ! انقدری برایم عزیز بود که حتی خانواده ام هم باورشان شده بود که او خواهر من است. مادر برای خداحافظی دست کلید خانه را سپرده بود به سارا اوهم از خدا خواسته ابزارش کرده بود برای ازار و اذیت من. _تو ادم نمیشی نه؟ با لحن بچگانه ای گفت :اخی ترسیدی؟؟ یک لحظه از اعصبانیت کنترلم را از دست دادم، لیوان اب روی میز را کامل ریختم روی صورتش ؛وقتی به خودم امدم کار از کار گذشته بود. دلم به حالش سوخت اما باید یک جوری این اذیت ها جبران می شد . مگر نه؟؟؟ اصلا دوست نداشتم درمورد گروهی که قرار بود اخر شب عضوش شوم صحبتی بکنم به هردری میزدم که فراموشش کند. سارا عاشق فیلم دیدن بود به قول معروف خواستم خر اش کنم لب تابم را اوردم تنها انتخاب او فیلم های خارجی بود بلا اجبار من هم نگاه می کردم. برای شام پیشنهاد بیرون رفتن داد ابرو هایم را بالا انداختم ،بله مرغ اش فقط یک پا داشت و حالا من بودم و لباسهایم ساعت ده شب بود که راه افتادیم پارک خیلی شلوغ بود مسافر های نوروزی چادر زده بودند سارا را فرستادم برای شام چیزی بگیرد خودم هم لب ساحل قدم میزدم ،حس کردم چیزی درون جیبم می لرزد. سارا گوشی اش را جا گذاشته بود اسم و شماره اش برایم نا اشنا بود تا به حال کسی را به اسم گُلی توی گوشی اش ندیده بودم . عادت نداشتم به حریم شخصی کسی نزدیک شوم حتی اگر بهترین رفیقم باشد اما برخلاف انتظار من بازهم تماس گرفت . رمز گوشی اش اثر انگشت من بود این موضوع برای من هم صدق میکرد اما هیچ چتی به اسم گلی پیدا نکردم. چه کسی می توانست باشد؟ : ف .ع @shohda_shadat
برای بار چهارم که زنگ زد برداشتم ، زبانم بند امده بود پسر بود! نمیخواستم باور کنم که وجود یک پسر را در زندگی اش از من پنهان کرده است . به هرحال خودم را جمع کردم‌. _سلام سارا، حالت چطوره؟ _سلام خوبم تو خوبی؟ _خداروشکر:) با دوستت درمورد من حرف زدی؟ برنامه ی امشب اوکیه ؟_اره اره ، خیالت راحت _پس ساعت ۱۲ توی گروه میبینمت .بای اصلا متوجه تفاوت صدای منو سارا نشده بود؛ بغض گلویم را می فشرد ریز ریز اشک می ریختم پسر نمیکت بغلی به کنایه گفت : چیشد ولت کرد؟؟ ثانیه ها را میشمردم که سارا برسد روی ماسه های دریا نشستم . سر از برنامه شان در نمی اوردم اصرار ان پسر برای وجود من توی گروه را نمیتوانستم درک کنم.‌ دستی روی چشمانم نشست . گرمای دستانش برایم اشنا بود دلم نیامد سرش داد بزنم به ارامی گفتم: دستانت را بردار و رو به رویم بشین . _چشم دلبر ابجی جعبه ی پیتزا را گذاشتم بغل دست خودم و به چشمانش زل زدم بدون هیچ سوال و ابهامی گفتم : گُلی زنگ زد کارت داشت. نهایت تعجب را می شد از لرزش دستانش دید بغضم شکست قطره های اشکم دستانش را گرم می کرد. تکه تکه گفت میخواستم اخر شبی خودم همه چیز را بگویم . _دوست پسرته؟ _نه بوسه نهههه... _حتما خودش همینجوری از توی گوشی تو سر دراورده؟؟ _گفتم که نه ، اسمش مهدیار است پسر یکی از فامیل های دور پدری ام همسن و سال خودمان است اخر هفته که دعوت بودیم خانه ی مادر بزرگم برای اولین بار بعداز پنج سال دیدمش خیلی عوض شده بود یه کم که بیشتر حرف زدیم صدایم زد ابجی ! حرفش به اینجا که رسید پریدم وسط حرفش و گفتم نکند تو هم تشنه ی محبت ابجی گفتن او بودی؟؟ من که هر روز انقدر اجی اجی میکنم که خودت دعوایم می کنی یا شاید هم دیگر من تکراری و قدیمی شده ام؟؟ _بوسه یک بار دیگر این حرف ات را تکرار کن تا ببینی حلوای خواهرت چه مزه ای است. : ف .ع @shohda_shadat❤️
_او فقط به عنوان برادر نداشته ی من است و من هم به جای خواهر که نداشته ی او همین... و گروه امشب هم یک سری از دوستان مهدیار و نامزد هایشان هستند قرار است من را به انها معرفی کند وقتی از وجود تو خبردار شد اصرار کرد که توهم بیایی . قرارگذاشتیم هم من هم مهدیار دوست و رفیق هایمان را از وجود هم مطلع کنیم . حس خوبی به این اتفاق نداشتم از همان اولش با مخالفت جدی خودم رو به رویش کردم انقدر بحثمان بالا گرفت که سارا برای اول بار گفت: باشد اگر قرار نیست مهدیار را داداش من به حساب بیاری پس دیگر ادعایی نداشته باش که رفیق ات باشم . به عنوان یک دوست معمولی به نفع هم کنارمیرویم اشکم بند نمی امد اگر هم رفاقتمان را تمام می کردم جواب خانواده و اشناها را چه می دادم برای چه دیگر خواهر من نیست؟؟ حتی فکر نبودش هم مرا شکنجه می کرد راضی به وجودش توی زندگی سارا نبودم اما چه می شد کرد به اجبار قبول کردم . سعی کرد بخندانتم اشک هایم را پاک کرد و چند بوسه ی ابدار که مزه اش یک ذره ترش بود مهمانم کرد. به پدر قول داده بودم که تا دیر وقت ان هم شب ها بیرون نباشم به خاطر همین بعد از شام به درخواست من برگشتیم خانه . سارا داشت بامهدیار حرف می زد تا شماره ی من را بدهد برای گروه و اصلا حرفی از مخالفت من برای وجود مهدیار نزد. از عصبانیت دستانم را می فشردم باید تحمل میکردم این تازه اول قصه بود ... سارا با فاصله رو به رویم نشسته بود پرسید : _الان عضو گروه هستی درسته؟؟ _بله داشتن سلام و احوال پرسی می کردند و مهدیار داشت یکی یکی دوستانش را با سارا اشنا میکرد اما این پیام اخری مهدیار سلول های مغزم را با اسید شست. : ف .ع
خود باختگی حالتی است روحی در انسان که واقعا انسان حالتی پیدا می‌کند که خودش خودش را می‏بازد... 💯♨️ تعبیری است که همه با آن آشنا هستیم: خودباختگی، که اصل خودباختگی یک تعبیر قرآنی است: خسران نفس، خود را باختن. خود باختگی حالتی است روحی در انسان که واقعا انسان حالتی پیدا می‌کند که خودش خودش را می‏بازد یعنی تمام قوا و نیروها و استعدادهایی که دارد وضعی پیدا می‌کند که گویی چیزی ندارد. اگر یک بیمار در بیماری خود خودش را ببازد، معتقد شود که مرضش خیلی خطرناک است و دیگر معالجات برای او سودی ندارد، ولو آن بیماری بیماری مهلکی نباشد، این بیمار بعید است خوب شود، چون خودش معتقد شده که من خوب نمی‌شوم، من می‏میرم. اگر این فکر در یک بیمار پیدا شود که من می‏میرم، من خوب شدنی نیستم، این دواها را بیخود به من می‌دهید، این آمپول‌ها را بی‌خود به من می‌‏زنید، این رژیمها را بیخود عمل می‌کنید، من مردنی هستم؛ به هر نسبت که معتقد باشد که می‏‌میرد احتمال شفا در او ضعیف‏تر است. بر عکس اگر بیماری معتقد شود که بیماری من چیزی نیست، و واقعا معتقد باشد و ایمان داشته باشد که من خوب می‌شوم، این یک مدد فوق‌العاده به خوب شدن اوست. معالجات روانی در دنیای امروز هم معمول است، یعنی حتی در بیماریهای جسمی از راه روانی معالجه می‌کنند، از راه تلقین و القاء، از راه معتقد کردن و مؤمن کردن بیمار به این که تو خوب می‌شوی. یک طبیب اگر ناشی‏‌گری کند و در مقابل بیمار اظهار نگرانی کند که مرضت خیلی خطرناک است (برای این که می‌خواهد شأن خودش را بالا ببرد که اگر تو را معالجه کردم هنر بزرگی کرده‌ام) بزرگترین خیانتها را به این بیمار کرده است. اختصاص به بیماری ندارد. یک پهلوان وقتی که با رقیب خودش روبرو می‌شود اگر از اول خودش را ببازد، بگوید من در مقابل این کاره‏ای نیستم، من کجا و این کجا، او دیگر از نیروی خودش نمی‌تواند استفاده کند زیرا نیمی یا دو ثلث از نیروی خودش را از دست می‌دهد. چه جمله عالی‏‌ای دارد امیرالمؤمنین! می‌فرماید: من در میدان جنگ با هر کسی که روبرو شدم خودش در مغلوب شدن خودش به من کمک کرد، یعنی نیرویش را از دست داد؛ چون علی را همه شناخته بودند که علی هیچ وقت با هیچ کس روبرو نشده است که شکست بخورد، خلاصه از زیرِ دست علی کسی سالم بیرون نمی‌آید. اگر حریف نمی‏‌شناخت که این علی است می‌توانست یک کرّ و فرّی بکند، ولی اگر می‌فهمید علی است خودش را می‏‌باخت. می‌فرمود با هر که روبرو شدم خودش من را کمک داد، برای این که خودش را می‌‏باخت، اعتماد و ایمان به خودش را از دست می‌داد. و در هر موردی چنین است. یک دانش‏‌آموز یا دانشجو اگر معتقد باشد من چیزی نمی‌شوم (ما که چیزی نخواهیم شد) او دیگر چیزی نخواهد شد. اما اگر معتقد باشد که من چیزی خواهم شد، من چنین و چنان خواهم شد، هر چه که اعتمادش به خودش بیشتر باشد احتمال ترقی در او بیشتر است. ، آینده انقلاب اسلامی ایران، ص135،134 🇮🇷🖇 ♨️ @shohda_shadat
·· | بٰا شُــهَدٰا ٰتا شـَهٰادت ْ| ··❤
خود باختگی حالتی است روحی در انسان که واقعا انسان حالتی پیدا می‌کند که خودش خودش را می‏بازد... 💯♨️
خود باختگی حالتی است روحی در انسان که واقعا انسان حالتی پیدا می‌کند که خودش خودش را می‏بازد... 💯♨️ حالت استسباع‏ حکمای قدیم اصطلاحی دارند به نام «استسباع». در بعضی حیوانات مانند خرگوش این گونه است که وقتی با حیوان درنده‌‏ای که او را شکار می‌کند- مثلا با شیر- روبرو می‌شود اگر شیر چشم در چشمش بیندازد این حیوان مستسبَع می‌شود یعنی همه چیز خود را، اراده و فکر خود را از دست می‌دهد؛ فکر فرار کردن، فکر این که این خورنده من است و اگر من به طرف او نزدیک شوم مرا می‏‌بلعد بکلی از ذهن این حیوان بیرون می‌رود؛ سر جای خودش می‌ایستد، بلکه خودش به طرف او می‌آید. قدرت فرار کردن از او سلب و به زمین میخکوب می‌شود. این را می‌گویند خودباختگی، از دست دادن خود، از دست دادن روحیه و از دست دادن اعتماد و ایمان به خود. ایمان و اعتماد به خود نقطه مقابل آن، ایمان و اعتماد به خود پیدا کردن است. مردی از اصحاب پیغمبر اکرم بسیار فقیر شد، در نان شبش هم گیر کرده بود. زنش به او گفت برو پیش پیغمبر، از پیغمبر کمک بگیر. یک روز رفت در حضور پیغمبر نشست، تا آخر که مردم رفتند. ولی خجالت کشید به پیغمبر یک جمله بگوید. اما قبل از آن که برود، پیغمبر اکرم احساس کرد که موضوع چیست، این جمله را به طور کلی فرمود: هر کس از ما کمک بخواهد ما به او کمک می‌دهیم ولی هر کس به خدا توکل کند و دنبال کار برود خدا به او کمک خواهد کرد. برخاست و به خانه آمد. یک شبانه‌روز دیگر هم گذشت، گرسنگی بیشتر به او فشار آورد. زنش به او گفت برخیز برو پیش پیغمبر، رفتی یک کلمه نگفتی. روز دوم هم رفت، یکی دو ساعت نشست، باز خجالت کشید بگوید. باز پیغمبر در ضمن سخنانش آن جمله را تکرار کرد. روز سوم این جمله پیغمبر او را به خود آورد، گفت: ای دل غافل! پیغمبر دارد با من حرف می‌زند، من مخاطبش هستم؛ به من می‌گوید که اگر تو می‌خواهی از من گدایی کنی من حاضرم به تو کمک کنم اما از من هم گدایی نکن، برو به خودت تکیه کن و به خدای خودت. به فکر افتاد [که کاری انجام دهد. با خود گفت‏[ کار که در دنیا قحط نیست، اگر عطار بوده‌ام و عطاری نمی‌توانم بکنم، بقال بوده‌ام و بقالی نمی‌توانم بکنم، چوپان بوده‌ام و چوپانی نمی‌توانم بکنم، ببینم کار دیگری در دنیا نیست؟ به عقلش رسید که برود هیزم‌کشی کند. طناب ندارم، از همسایه قرض می‌کنم. تیشه ندارم، از همسایه دیگر قرض می‌کنم. رفت در بیابان و یک پشته هیزم آورد و فروخت. مقدار کمی پول به دستش آمد. برق امید در دلش پیدا شد. فردا رفت مقدار دیگری آورد. چند روز این کار را انجام داد، توانست ریسمان را از پول خودش تهیه کند، چند روز دیگر توانست تیشه را از پول خودش تهیه کند. مدت دیگری توانست یک حیوان برای خودش تهیه کند. کم کم زندگی‌اش اداره شد. بعد از مدتی یک روز رفت خدمت رسول اکرم، پیغمبر به او فرمود: نگفتم به تو: هر کس از ما کمک بخواهد به او کمک می‌دهیم اما اگر کسی از ما کمک نخواهد و به خدا توکل کند و دنبال کار برود خدا او را کمک می‌کند. پیغمبر با این جمله کاری کرد که او را متکی به قدرت و نیروی خودش کرد و او فهمید اگر دنبال کار برود از این راه می‌تواند زندگی خود را اداره کند. ، آینده انقلاب اسلامی ایران، ص137،136 🇮🇷🖇 ♨️ @shohda_shadat
🧔🧕 { } قسمت اول ☝️در جلسه پیش به این مطلب اشاره کردم که یکی از اموری که سبب تکمیل و تهذیب نفس و تصفیه اخلاق و تهییج قوا و نیروهای نهفته وجود انسان می‌شود 👈و در حکم نیروی محرک دستگاه وجود انسان است، شداید و سختیها و مصیبتهاست. اکنون می‌خواهم در اطراف همین مطلب توضیحی بدهم. 💫 شداید، الطاف خداوند در آیات قرآن و روایات، زیاد این مضمون به چشم می‌خورد که خداوند فلان پیغمبر یا فلان بنده صالح دیگر را در معرض بلاها و شداید قرار داد، 👈یا این مضمون که خداوند شداید و بلاها را مخصوصاً متوجه کسانی می‌کند که مورد لطف و رحمت خاصه او هستند، یا این مضمون که شداید و سختیها تحفه‌های الهی است. 📗 مثلا در حدیث است: إِنَّ اللهَ عَزَّوَجَلَّ لَیتَعاهَدُ الْ مُؤْمِنَ بِالْبَلاءِ کما یتَعاهَدُ الرَّجُلُ اَهْلَهُ بِالْ هَدِیةِ مِنَ الْغَیبَةِ[2]. خداوند یاد می‌کند و مورد نوازش قرار می‌دهد بنده مؤمن را به وسیله فرستادن یک سختی و مشکل، 💌آن طور که یک مرد در وقتی که در مسافرت است با فرستادن یک هدیه خاندان خود را یاد می‌کند و مورد محبت ونوازش قرار می‌دهد. ☝️یا در حدیث وارد شده: اِنَّ اللهَ اِذا اَحَبَّ عَبْدآ غَتَّهُ بِالْبَلاءِ غَتّآ[1]. خداوند وقتی که بنده‌ای را دوست بدارد، او را در شداید غرق می‌کند. ☝️یا وارد شده که رسول اکرم حاضر نبود از غذای کسی تناول کند که هیچ وقت شدت و سختی و گرفتاری به سراغ او نیامده است. این را علامت عدم قابلیت او و دور بودن او از خدا می‌دانست. ❓این سؤال ابتدا به ذهن هر کسی می‌آید که چگونه لطف و محبت و رضایت خداوند از کسی، اقتضا می‌کند که او را با شداید و مشکلات مواجه کند؟ 😊لازمه مهر و محبت، فراهم کردن موجبات خوشی و آسایش است نه موجبات سختی و عدم آسایش. 👈باز یک نوع تعبیر دیگری در زبان قرآن و سنت هست که سؤال دیگری پیش می‌آورد و آن، تعبیر «امتحان» است. 💫خداوند بندگان را به وسیله شداید و بلایا امتحان می‌کند، یعنی چه؟ مگر خداوند از باطن کار مردم بی‌خبر است که می‌خواهد با امتحان چیزی را بفهمد؟ ❓مگر نه این است که در خود قرآن مجید آمده که هیچ ذره‌ای و هیچ حرکتی و جنبشی، بالاخره هیچ امر کوچک یا بزرگی در عالم هستی نیست مگر آنکه معلوم و مکشوف حق متعال است؟ پس امتحان یعنی چه؟ 💪سازندگی شداید جواب هر دو سؤال آن وقت معلوم می‌شود که فلسفه بلایا و شداید و سختیها و اثر آنها در وجود آدمی معلوم شود؛ ✨معلوم شود که به حکم قانون و ناموس خلقت، بسیاری از کمالات است که جز در مواجهه با سختیها و شداید، جز در نتیجه تصادمها و اصطکاکهای سخت، 👤جز در میدان مبارزه و پنجه نرم کردن با حوادث، جز در روبرو شدن با بلایا و مصائب حاصل نمی‌شود. 🌤نه این است که اثر شداید و سختیها تنها ظاهر شدن و نمایان شدن گوهر واقعی است، به این معنی که هرکس یک گوهر واقعی دارد که رویش پوشیده است، 🌱مانند یک معدنی است در زیر خاک و اثر شداید فقط این است که آنچه در زیر خاک است نمایان می‌شود، اثر دیگر ندارد؛ 🙅‍♂نه، این طور نیست، بالاتر است. شداید و سختیها و ابتلائات اثر تکمیل کردن و تبدیل کردن و عوض کردن دارد، کیمیاست، فلزی را به فلز دیگر تبدیل می‌کند، سازنده است، ✔️از موجودی موجود دیگر می‌سازد؛ از ضعیف، قوی و از پست، عالی و از خام، پخته به وجود می‌آورد، خاصیت تصفیه و تخلیص دارد، 👈کدورتها و زنگارها را می‌زداید، خاصیت تهییج و تحریک دارد، هوشیاری و حساسیت به وجود می‌آورد، ضعف و سستی را از بین می‌برد. 😡🙅‍♂پس این گونه امور را نباید قهر و خشم شمرد؛ لطف است در شکل قهر، خیر است در صورت شر، نعمت است در مظهر نقمت. { ... } @shohda_shadat
·· | بٰا شُــهَدٰا ٰتا شـَهٰادت ْ| ··❤
#پای_درس_استاد_مطهری🧔🧕 { #شداید_و_گرفتاریها } قسمت اول ☝️در جلسه پیش به این مطلب اشاره کردم که یک
🧔🧕 { } قسمت دوم 🔸ای جفای تو ز راحت خوبتر و انتقام تو ز جان محبوبتر 🔹نار تو این است، نورت چون بود؟ ماتم این، تا خود که سورت چون بود؟ 🔸از حلاوتها که دارد جور تو وز لطافت کس نیابد غور تو 🔹عاشقم بر لطف و بر قهرش به جد ای عجب من عاشق این هر دو ضد ☝️در این میان، عنصرهای قابل، حداکثر استفاده را از این لطفهای قهرنما و نعمتهای نقمت‌صورت می‌برند. این‌گونه اشخاص مایه‌دار نه تنها از شداید موجود بهره می‌برند، 😼یک نوع حالت ماجراجویی نسبت به شداید در آنها هست، به استقبال شداید می‌روند، برای خود شداید می‌آفرینند. ®مولوی برای عنصرهای قابل که از سختیها کمال می‌یابند و رشد می‌کنند و نیرومندتر می‌گردند مثلی می‌آورد، 🗣می‌گوید : هست حیوانی که نامش اسغر است کو به زخم چوب زفت و لمتر[1] است 🔻تا که چوبش می‌زنی به می‌شود او ز زخم چوب فربه می‌شود 🔻نفس مؤمن اسغری آمد یقین کو به زخم رنج، زفت است و سمین 🔹زین سبب بر انبیا رنج و شکست از همه خلق جهان افزونتر است 🔹تا ز جانها جانشان شد زفت‌تر که ندیدند آن بلا قومی دگر 👈مثال دیگری ذکر می‌کند؛ افراد سختی کشیده را تشبیه می‌کند به پوست دباغی‌شده، می‌گوید : 🔸پوست از دارو بلاکش می‌شود چون ادیم طائفی خوش می‌شود 🔸گر نه تلخ و تیز مالیدی در او گنده گشتی ناخوش و ناپاک بو 🔹آدمی را نیز چون آن پوست دان از رطوبتها شده زشت و گران 🔹تلخ و تیز و مالش بسیار ده تا شود پاک و لطیف و با فره 🔻ور نمی‌تانی رضا ده ای عیار که خدا رنجت دهد بی‌اختیار 🔻که بلای دوست تطهیر شماست علم او بالای تدبیر شماست ☝️پس جواب سؤال اول که چگونه خداوند دوستانش را دچار بلایا می‌کند، معلوم شد. 📛امتحان الهی اما سؤال دوم که امتحان در این موارد چه معنی دارد؟ جواب این سؤال هم تا اندازه‌ای از آنچه گفته شد دانسته می‌شود، ☝️اما توضیح بیشتری می‌دهم : یک وقت چیزی را مورد امتحان قرار می‌دهند برای اینکه مجهولی را تبدیل به معلوم کنند. 💎برای این کار شیئی را به عنوان میزان و مقیاس به کار می‌برند، مثل اینکه متاعی را در ترازو می‌گذارند تا بفهمند که وزن واقعی آن چقدر است. ⚖ترازو فقط وسیله توزین است، اثرش فقط این است که وزن واقعی جسم را معلوم می‌کند. ترازو خود تأثیری در زیاد کردن یا کم کردن آن جسم ندارد. 🤚همچنین است سایر میزانها و مقیاسها : میزان‌الحراره اثرش این است که درجه گرمی هوا یا بدن انسان را معین می‌کند، 📏متر اثرش این است که کمیت یک طول را معین می‌کند، علم منطق که علم میزان نامیده می‌شود ـ اثرش این است که شکل استدلالها را اندازه‌گیری می‌کند 🔎و اگر احیانآ خللی در شکل استدلال رخ داده باشد، قواعد منطقی آن را معین می‌کند. { ... } @shohda_shadat
·· | بٰا شُــهَدٰا ٰتا شـَهٰادت ْ| ··❤
#پای_درس_استاد_مطهری🧔🧕 { #شداید_و_گرفتاریها } قسمت دوم 🔸ای جفای تو ز راحت خوبتر و انتقام تو ز جان
🧔🧕 { } قسمت سوم 💫امتحان اگر فقط به معنی به کار بردن میزان و مقیاس برای کشف مجهولی باشد، البته درباره خداوند صحیح نیست. ☝️امتحان معنی دیگری هم دارد و آن از قوّه به فعل آوردن و تکمیل است. 🧕خداوند که به وسیله بلایا و شداید امتحان می‌کند، به معنی این است که به وسیله اینها هر کسی را به کمالی که لایق آن است می‌رساند. 🤗فلسفه شداید و بلایا فقط سنجش وزن و درجه و کمّیت نیست، همچنین زیاد کردن وزن و بالا بردن درجه و افزایش دادن به کمّیت است. 🙅‍♂خداوند امتحان نمی‌کند که وزن واقعی و حد و درجه معنوی و اندازه شخصیت کسی معلوم شود؛ امتحان می‌کند یعنی در معرض بلایا و شداید قرار می‌دهد که بر وزن واقعی و درجه معنوی و حد شخصیت آن بنده افزوده شود. ✨امتحان نمی‌کند که بهشتی واقعی و جهنمی واقعی معلوم شود؛ امتحان می‌کند و مشکلات و شداید به وجود می‌آورد که آن که می‌خواهد به بهشت برود، در خلال همین شداید، خود را شایسته و لایق بهشت کند و آن که لایق نیست سر جای خود بماند. 📜علی (ع) در آن نامه‌ای که به والی بصره، عثمان بن حنیف، نوشته پس از آنکه او را نصیحت می‌کند که گرد تنعم نرود و از وظیفه خودش غفلت نکند، 🥠وضع زندگی ساده و دور از تجمل و تنعم خودش را ذکر می‌کند که چگونه به نان جوی قناعت کرده است و خود را از هر نوع نازپروردگی دور نگه داشته. 👈آنگاه می‌فرماید: شاید بعضی تعجب کنند که چطور علی با این خوراکها، توانایی برابری و غلبه بر شجاعان را دارد، قاعدتآ باید این طرز زندگی او را ضعیف و ناتوان کرده باشد. 🤚خودش این طور جواب می‌دهد که اینها اشتباه می‌کنند، زندگی سخت نیرو را نمیکاهد، تنعم و نازپروردگی است که موجب کاهش نیرو می‌گردد. ☝️می‌فرماید: اَلا وَ اِنَّ الشَّجَرَةَ الْبَرِّیةَ اَصْلَبُ عودآ، وَ الرَّوائِعَ الْخَضِرَةَ اَرَقُّ جُلودآ وَ النَّباتاتِ الْبَدَوِیةَ اَقْوی وُقودآ[1]. چوب درختهای صحرایی و جنگلی که نوازش باغبان را ندیده است محکمتر است، 🌳اما درختهای سرسبز و شاداب که مرتب تحت رعایت باغبان و نوازش او می‌باشند نازکتر و کم‌طاقت‌تر از کار در می‌آیند. 🔥گیاهان صحرایی و وحشی نسبت به گلهای خانگی، هم قدرت اشتعال و افروزش بیشتری دارند و هم آتششان دیرتر خاموش می‌شود. 🧔💪مردان سرد و گرم چشیده و فراز و نشیب دیده و زحمت کشیده و با سختیها و شداید و مشکلات دست و پنجه نرم کرده نیز طاقت و قدرتشان از مردهای نازپرورده بیشتر است. ☝️فرق است بین نیرویی که از داخل و باطن بجوشد با نیرویی که از خارج کمک بگیرد. عمده این است که استعدادها و نیروهای بی‌حد و حصر باطنی بشر بروز کند. ❗️علی می‌فرمود نگویید : اَللّهُمَّ اِنّی اَعوذُ بِک مِنَ الْفِتْنَةِ خدایا به تو از فتنه‌ها و مایه گرفتاریها پناه می‌برم، زیرا هیچ کس نیست که با گرفتاریها مواجه نباشد؛ بگویید: 🤲اَللّهُمَّ اِنّی اَعوذُ بِک مِنْ مُضِلّاتِ الْفِتَنِ[1] خدایا از فتنه‌های گمراهکننده، از جنبه‌های گمراهکننده فتنه‌ها به تو پناه می‌برم. 😊نازپروردگی به هر نسبت که مواجهه با شداید، مربی و مکمّل و صیقل‌ده و جلابخش و کیمیا اثر است، پرهیز کردن اثر مخالف دارد. ☝️لهذا دانشمندان گفته‌اند بزرگترین دشمنیهایی که درباره اطفال و کودکان می‌شود همانهاست که پدران و مادران نادان به عنوان محبت و از روی کمال علاقه انجام می‌دهند؛ 😻یعنی نوازشهای بی‌حساب، مانع شدن از برخورد با سختی، نازپرورده کردن آنها. اینهاست که طفل را بیچاره و ناتوان بار می‌آورد، او را در صحنه زندگی خلع سلاح می‌کند، 😿کاری می‌کند که کوچکترین ناملایمی او را از پا درآورد و کمترین تغییر وضعی سبب نابودی وی گردد؛ 🏊‍♀او را مثل کسی بار می‌آورند که هرگز در همه عمر به داخل آب نرفته و شناوری نکرده و نیاموخته است، و یکمرتبه مواجه شود با دریا و بخواهد در آن شناوری کند. 🤾‍♀کسی که شناوری هیچ نمی‌داند، اولین باری که به آب بیفتد غرق می‌شود. شناوری هم چیزی نیست که با غیر عمل، با درس و کتاب و گوشه اتاق بتوان یاد گرفت؛ ☝️هنراست، فن عملی است، باید رفت میان آب و در همان جا ضمن عمل و تلاش و زیر آب رفتن و بالا آمدن تدریجآ آن را آموخت. 👈در یکی از احادیثی که در ابتدای سخن خواندم، این تعبیر بود: اِنَّ اللهَ اِذا اَحَبَّ عَبْدآ غَتَّهُ بِالْبَلاءِ غَتّآ. «غت» به معنی غمس و فرو بردن در آب است. { ... } @shohda_shadat
·· | بٰا شُــهَدٰا ٰتا شـَهٰادت ْ| ··❤
#پای_درس_استاد_مطهری🧔🧕 { #شداید_و_گرفتاریها } قسمت سوم 💫امتحان اگر فقط به معنی به کار بردن میزان و
🧔🧕 { } قسمت چهارم ☝️یعنی خداوند وقتی که کسی را دوست بدارد او را در شداید فرو می‌برد، به میان شداید می‌اندازد، چرا؟ ⚔برای اینکه راه بیرون شدن از شداید و راه شناوری در دریای گرفتاری را یاد بگیرد. 🙅‍♂✨جز این راهی نیست؛ لطف و محبت خداست که با مواجه ساختن بنده با مشکلات، وسیله آموختن فن شناوری در دریای حوادث و سالم بیرون آمدن از میان آنها را فراهم می‌کند. پس قطعآ این، علامت لطف و محبت است. 🦇درباره بعضی از پرندگان می‌نویسند وقتی که جوجه آنها پر در می‌آورد، برای اینکه حیوان به جوجه خود فن پرواز را یاد بدهد، 🦅او را با خود از آشیانه بیرون می‌آورد و در فضا بالا می‌برد و آنگاه او را رها می‌سازد. جوجه مدتی تلاش می‌کند و پرپر می‌زند تا خسته می‌شود. 🦉همینکه در اثر خستگی می‌خواهد به زمین بیفتد مادرش او را روی بال خود می‌گیرد. پس از لحظه‌ای دومرتبه او را از اوج بلندی رها می‌کند. باز مدتی این حیوان تلاش می‌کند، پایین و بالا می‌رود و خود را خسته می‌کند. 🦅همینکه کاملا خسته شد مادر دومرتبه او را می‌گیرد و روی بال می‌نشاند و به همین ترتیب چند بار عمل می‌کند تا فرزندش عملا بر پرواز کردن مسلط گردد. ☝️این اصل طبیعی فطری باید در تربیت فرزند آدم مورد استفاده قرار بگیرد. طفل از اول باید با کار و زحمت و سختی و شدت آشنا باشد. 🤗اما اشرف مخلوقات غالباً برخلاف این عمل می‌کند؛ طبقه متمکن به خیال اینکه کار فقط به خاطر فقر است از کار و زحمت پرهیز می‌کنند، فرزند خود را یک بیچاره مفلوک ضعیف بار می‌آورند. 📜ژان ژاک روسو در کتاب امیل درباره این‌گونه تربیتها می‌گوید : اگر مردم تا آخر عمر در کشوری که متولد شده بودند می‌ماندند، اگر تمام سال یک فصل بیش نداشت، اگر افراد نمی‌توانستند هیچ وقت سرنوشت خود را تغییر دهند، ☹️این گونه تربیتها از بعضی جهت‌ها خوب بود. اما اگر تغییر سریع اوضاع بشر را در نظر بگیریم باید اقرار کنیم که هیچ روشی بی‌معنیتر و غلط‌تر از این نیست که کودک را با این فرض پرورش دهیم 😡که هرگز نباید از اتاق خارج شود و همیشه باید نوکر و کلفت دور او را بگیرند، و اگر آن بدبخت فقط یک قدم بر روی زمین بگذارد و اگر یک پله پایین بیاید نیست خواهد شد. 📝و هم او می‌گوید : اگر جسم زیاد در آسایش باشد، روح فاسد می‌شود. کسی که درد و رنج را نشناسد، نه لذت شفقت را می‌شناسد و نه حلاوت ترحم را. 🙂چنین کسی قلبش از هیچ چیز متأثر نخواهد شد و بدین سبب قابل معاشرت نبوده، مانند دیوی خواهد بود در میان آدمیان. 💫فلسفه تکالیف دشوار عبادتها و تمرینهای مکرر که در دین مقدس اسلام دستور رسیده، نوعی ورزش روحی است، نوعی ابتلاء و تحمل شداید است. بعضی از آن عبادتها واقعآ سخت است. 🤬جهاد یکی از آن عبادتهاست؛ بدیهی است با نازپروردگی و آسایش سازگار نیست. از پیغمبر (ص) نقل شده که: 🤚مَنْ لَمْ یغْزُ وَ لَمْ یحَدِّثْ نَفْسَهُ بِغَزْوٍ ماتَ عَلی شُعْبَةٍ مِنَ النِّفاقِ[1]. کسی که برای دین سربازی نکرده باشد یا در قلب خود آرزوی این کار را نداشته باشد، با نوعی از نفاق خواهد مرد. ➰برخی از پرده‌ها و کدورتهاست که فقط جهاد و تصادمها و اصطکاکهای آن طوری آنها را از بین می‌برد. 😊💪بعضی از اخلاق عالی جز در میدان نبرد پدید نمی‌آید. شجاعت و دلاوری با خواندن کتاب و خلوت‌نشینی و گوشه‌گیری پیدا نمی‌شود. 👳‍♂حج که یکی دیگر از عبادات است و بر هر مستطیعی لازم است که لااقل در عمر یک بار این وظیفه اجتماعی و عبادی را انجام دهد، خالی از مشقت و دشواری نیست. 💗علی (ع) درباره کعبه می‌فرماید: خداوند خانه‌ای که باید مردم گرد آن طواف کنند در یکی از ناهموارترین و نامعمورترین نقطه‌های زمین قرار داد ☝️و اگر می‌خواست می‌توانست در یکی از نقاط پر باغ و درخت و پر میوه و گردشگاههای درجه اول جهان قرار دهد، 🤗اما آن وقت دیگر امتحان و آزمایش و تحمل مشقت در کار نبود، مردم برای تنزّه هم می‌آمدند و منظور مقدسی که هست حاصل نمی‌شد. { ... } @shohda_shadat