لحظه وصـل به
يك چشم زدن مـیگذرد.
اين فراق اسـت كه
هر ثانيه اش يكـسال استـــ..
#روزتون_شهدایی🌸🌿
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
@shohda_shadat
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
♥✨
شاید چادر، تو دست و پامون باشه....😏
ولی
شخصیتمون زیر دست و پا نیست....☺️
درسته که اهل رفاقت حرام نیستیم....😏
ولی
تو دوستی سالم رفیقیم.....😍
درسته اهل خودنمایی نیستیم....🤓
ولی
به چشم خدا میایم....🤩
درسته آرایش نداریم....🤗
ولی
آرامش داریم... ❤️
@shohda_shadat💎
این دنیا مجهز به دوربین مدار بسته است !
«أَ لَمْ یَعْلَمْ بِأَنَّ اللَّهَ یَرے»
«آیا نمے دانید ڪه خداوند مےبیند!»
(سوره علق / آیه ۱۴)
@ahohda_shadat💕
میخواستند تسبیحش📿 را بگیرند
نداد؛ گفت: کسی در میدان نبرد
تفنگش را به دیگری نمیدهد❗️
بعد از خداحافظی
یک نفر از طرفش
برای همه #انگشتر آورد ...💔
#سردار_دلها♥️
#شهید_حاجقاسم_سلیمانی
@shohda_shadat💟
#حدیث_معنوی🌸
🔅امام على عليه السلام:
🔺تعجّب است از كسى كه دعا مى كند واجابتِ آن را كُند مى شمارد، درحالى كه راه اجابت را با گناهان، بسته است!
🌴@shohda_shadat
·· | بٰا شُــهَدٰا ٰتا شـَهٰادت ْ| ··❤
#رمان_عقیق #قسمت_صد_و_شصت_چهارم تمام که شد چند لحظه ای مبهم به سجاده نگاه کردم. یک چیز های خصوصی
#رمان_عقیق
#قسمت_صد_و_شصت_پنجم
تهش با سکوتت فرصت میدی یه نگاهی به خودم و شرایط بندازم...دوست هم
نداری شرمندگیمو ببینی
بازم مثل همیشه تو بردی جانم. به جای کاله دلو قاضی کردم الحق که خدایی.... ببین رفیق
میخوام خیلی بیشتر از قبل بهت تکیه کنم. یکم سخت تر از باقی امتحاناست هوامو بیشتر داشته
باش...باشه؟
اشکی از چشمم فرو میریزد. اشک دوست داشتن است.
_ببین رفیق دارم قامت میبندم برای این امتحانت. (رنج میبرم قربةٌ الی الله) هوامو داشته باش
باشه؟
سجاده را جمع میکنم. و از اتاق بیرون می آیم. میز صبحانه را چیده اند. لبخندی به جمع نگران
روبه رویم میزنم. حالا آرامم.
دلم ضعف میرود برای سکوت بابا محمد. جانم فدای فهمش. نگاه می اندازم به جمع و روی میز
مینشینم.
هنوز همانجا ایستاده بودند. به میز اشاره میکنم:بشینید دیگه.
ابوذر عصبی میگوید:
شما نمیخوای به ما بگی چی شده؟
_چرا میگم بشینید آروم باشید. میگم.
مینشینند و میخواهم برای خودم چای بریزم که پریناز نمیگذارد خودش ببلند میشود و من میمانم و
جمع.
چاره ای نمیماند. کاش میشد مثل یک راز بماند.نگاهم میکنند. آب دهانم را قورت میدهم.خیره به
نان سنگک های روی میز میگویم:
_من دیشب یکی رو دیدم که...که دیدنش یکم شوکه کننده بود.
صدای بابا محمد را بعد از چند ساعت میشنوم:کی...
آب دهانم را قورت میدهم
_دیشب که نیومدم مهمونی قرار شد با یکی از دوستام برم.
#ادامه_دارد.
نویسنده: #نیل2
**
🌸•°|ⓙⓞⓘⓝ↓
@shohda_shadat