هدایت شده از گسترده رایگان سجـیل 🚀
سلام رفیـق🙃
-میدونے چیه؟
+چیه؟🤔
-میدونے دلټنگے یعنے چے؟🙄
+وا بۍ سوالیهـ ؟!!!
+آره میدونم😞خیـلے سخته💔
حالا میدونۍ امام زمان😍 ۱۱۸۶ ساله که دلٺنگ ماست؟دلش میخواد ظهور ڪنه اما گناهای ما نمیزاره😞😞
میدونے چندین هزار نفر دلٺنگ آقا هستن؟😣
چندین نفر آقاشون رو ندیدن و عُمࢪشون تموم شد؟🥀
+وااااااااای حالا باید چیڪار ڪنیم؟
من نمیخوام ندیده بمیرم
-بیا اینجا تا زمینه ساز ظهور باشیم😍
اطلاعاتمون رو ببریم بالا اونوقت تازه میشیم منتظر واقعی😔😍
#پیـش_بہ_سوی_ظهور🌱
پس بدو بیا اینجـاااا ~↓↓↓~
http://eitaa.com/joinchat/3629187094C61636a0371
#آقـٰا منتظره هااا :)) جا نمونے ^_^
هدایت شده از گسترده رایگان سجـیل 🚀
{•🦋♥️•}
ایپـادِشَــہخـوبـاݩ
دادازغمتـݩـهـــایـی
دلبیتوبهجـاݩآمد
وقتاستکهبازآیی
یہ کانال مخصوص سربازان مهدی😇🌹
#پیشنهادعضویتツ
#اللهمعجللولیکالفرج
°•j๑ïท🌱•°
http://eitaa.com/joinchat/3629187094C61636a0371 』
هدایت شده از گسترده شهیدآوینی(روزانه)
😍ڪـانـال مُـدافـعـان حـجـاب😍
👉https://eitaa.com/joinchat/3160342539C9161275f47
💡نـقد و روشـنگرۍ
🖊 پـاسخ به شبـهات
📷 پـروفایل های زیبا
📋خـاطرات محجبـه هـا
📚 مـنابع علمی،تاریخی،دینۍ
🗣 روش های تذکر و امر و نهـۍ
و ...
😎بـــزن بــیـا داخـــل👇
👉https://eitaa.com/joinchat/3160342539C9161275f47
هدایت شده از گسترده شهیدآوینی(روزانه)
✋سلـام دوستـان
طاعاتتون قبول...
☺️میشه خواهش کنیم لطفا حداقل ۲۰ تا دختر محجبه اینجا عـضـو بشه؟👇
🆔 https://eitaa.com/joinchat/3160342539C9161275f47
💗•••اَزَتـــون مَـمـنـونـیـم•••💗
🔺 مراسم وداع با ۵ شهید مدافع حرم مازندران
سه شنبه ۲۲ مهر بعد از نماز مغرب و عشا
بوستان ولایت ساری
🔹مراسم تشییع این شهدا روز پنجشنبه ۲۴ مهر در شهرهای ساری، قائم شهر، بابل ، آمل و فریدونکنار برگزار خواهد شد.
#شهدای_خان_طومان
•°|ⓙⓞⓘⓝ↓
@shohda_shadat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥اذان گفتن رهبر معظم انقلاب در گوش فرزند سوم شهید مدافع حرم «محمد بلباسی»
•°|ⓙⓞⓘⓝ↓
@shohda_shadat
#خاطرات_شهدا 📖
هیچ خانم نامحرمی را نگاه نمیڪرد.
همیشه میگفت : اگر قرار است چشمی به آقا امامزمان (عج) بیفتد ؛ نباید با نگاه به نامحرم آلوده شود .
در خیابان هم ڪه بودیم همیشه ملاحظه میڪرد ڪه نگاهش به نامحرم نیفتد و مراعات میڪرد .
#شهید_مسلم_خیزاب
•°|ⓙⓞⓘⓝ↓
@shohda_shadat
#رمان_من_با_تو
#قسمت_صد_و_چهل_و_سوم
نگاهے بہ حیاط انداخت و بہ تخت چوبے اشارہ ڪرد آروم گفت:بشینیم؟
با عجلہ نشستم،برعڪس من آروم رفتار میڪرد،با فاصلہ ازم نشست روے تخت،با زبون لب هاش رو تر
ڪرد و گفت:خب امیرحسین سهیلے هستم بیست و شیش سالہ طلبہ و معلم.....
با حرص حرفش رو قطع ڪردم:بہ نظرتون الان میخوام اینا رو بشنوم؟
نگاهش رو بہ دیوار رو بہ روش دوختہ بود،دستے بہ موهاش ڪشید و گفت:نہ!
در حالے ڪہ سعے میڪردم آروم باشم گفتم:پس چیزے رو ڪہ میخوام بشنوم بگید!
حالت نشستش رو تغییر داد و ڪمے بہ سمتم خم شد آروم گفت:نمیدونم بین شما و امین چے بودہ! اما
میدونم شما....
ادامہ نداد.
زل زدم بہ یقہ ے پیرهن سفیدش:حرفاے امین بے معنے نبود!
ابروهاش رو داد بالا:امین!
میخواستم داد بڪشم الان وقت غیرت بازے نیست فقط جوابم رو بدہ!
شمردہ شمردہ گفتم:آقاے..سهیلے..معنے...حر..ف..هاے...امین...چے..بود؟
دستے بہ ریشش ڪشید و گفت:منو امین دوستے عمیقے نداریم دوستے مون فقط در حد هیات بود!
آب دهنش رو قورت داد:دو سال پیش یہ روز طبق معمول اومدہ بود هیات،عصبے و گرفتہ بود!
حالشو ازش پرسیدم،گفت ازم ڪمڪ میخواد.
گفت ڪہ دخترهمسایہ شونو چندبار تو ماشین یہ پسر غریبہ دیدہ و تعقیبش ڪردہ فهمیدہ از هم
دانشگاهیاشہ.
با تعجب زل زدم بہ صورتش،امین من رو با بنیامین دیدہ بود!
_گفتم چرا بہ خانوادش نمیگے گفت نمیتونم،باهاشون خیلے رفت و آمد داریم نمیخوام مشڪلے پیش بیاد.
سرش رو بلند ڪرد و نگاهش رو دوخت بہ دست هاے قفل شدہ م:اون موقع دنبال ڪار تو دانشگاہ بودم
امین اصرار ڪرد برم دانشگاہ اون دختر و یہ جورے ڪمڪش ڪنم!
#نویسنده :لیلا سلطانی
#رمان_من_با_تو
#قسمت_صد_و_چهل_و_چهارم
گفت حساس و زود رنجہ از در خودت وارد شو!
منم قبول ڪردم برم دانشگاہ اون دختر و روز اول دیدمش!جلوے ڪافے شاپ!داشت با پسرے دعوا
میڪرد!
نمیدونستم همون دختریہ ڪہ امین میگفت وقتے ڪلاسش تموم شد و امین اومد پیشم فهمیدم همون دختر
همسایہ س!
آروم گفتم:پس چرا اون روز ڪہ جلوے دانشگاہ دیدیش گفتے نمیشناسیش؟
دستم رو گذاشتم جلوے دهنم،چطور فعل هاے جمع جاشون رو دادن بہ فعل هاے مفرد؟!
من من ڪنان گفتم:عذرمیخوام.
سرش رو تڪون داد و گفت:امین خواستہ بود چیزے نگم،اون روز ڪہ جلوے دانشگاہ دیدمش تعجب
ڪردم از طرفے.....
ادامہ نداد،دست هاش رو بهم گرہ زد و نگاهش رو دوخت بہ دست هاش.
با ڪنجڪاوے گفتم:از طرفے چے؟
آروم گفت:نمیخواستم...نمیخواستم چیزے بشہ ڪہ ازم دور بشید!میخواستم امشب همہ چیزو بگم!
از روے تخت بلند شدم،چادرم رو مرتب ڪردم پوزخندے زدم و گفتم:ڪاراتونو بہ نحواحسن انجام دادید
آفرین!
چیزے نگفت،خواستم برم سمت خونہ ڪہ گفت:من اینجا اومدم خواستگارے!
با حرص گفتم:اینم ڪمڪ اصلے تونہ براے راحت شدن دوستتون از شر عذاب وجدان؟!
دست هام رو بہ نشونہ ے تشویق ڪوبیدم بہ هم و گفتم:آفرین دوستے رو باید از شما یاد گرفت برادر!
برادر رو با حرص گفتم!
نگاهش رو دوخت بہ پایین چادرم با آرامش گفت:ولے من برادر شما نیستم،خواستگارتونم!
با خجالت ادامہ داد:معنے خواستگار رو بگم؟
با حرص نفسم رو بیرون دادم و پشتم رو بهش ڪردم.
خواستم وارد خونہ بشم ڪہ گفت:خانم هدایتے! امین گفت ڪمڪش ڪن،حواست بهش باشہ ولے نگفت
عاشقش نشو!__
#نویسنده :لیلا سلطانی