eitaa logo
·· | بٰا شُــهَدٰا ٰتا شـَهٰادت ْ| ··❤
567 دنبال‌کننده
7.8هزار عکس
1.1هزار ویدیو
77 فایل
برای نخبهای ایرانی برای موندن و نترسیدن برای شهیدای افغانی برای حفظ خاک اجدادی🇮🇷 به عشق قاسم سلیمانی💔 من افتخار دارم به دختری که #چادرش تو سختی ها باهاشه من افتخاردارم به #ایران به سرزمین #شیران به بیشه ی #دلیران خـღـادم و تبـღـادل : shohda1617@
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از گسترده شهیدآوینی(روزانه)
🔈 قابل توجه دوستانی که دنبال کانال جامع مهدویت بودند👇👇👇 📡نقش ها قبل و بعد از ظهور 💥تحولات منطقه و جهان قبل از ظهور 🔔سرانجام مردمان آخــرالزمـان ⚡️🌪حـوادث قبل از ظهور ♨️جامع ترین کانال با موضوع آخرالزمان ومهدویت با ذکر منابع روایات ✨منتظر قدوم گرم و مبارکتان هستیم✨ https://eitaa.com/joinchat/4232445986C64249cc552
هدایت شده از گسترده شهیدآوینی(روزانه)
✍در کنار پست های عالی و سخنرانی های تاثیر گذار از مطالعه 📕 ارزشمند استاد لذت ببرید😍 🍃 طرفداران استاد جا نمونیدااا😉 https://eitaa.com/joinchat/4232445986C64249cc552
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
☂☘ ⚡️🎆 دخترم وقتي مي فهمي با بودن اون ديگه كسي بهت صدمه اي نمي رسونه؛ وقتي مي فهمي يك تكيه گاه محكم داري كه با هيچ بادي نمي لرزه و هميشه كنارت هست؛ اون موقع است كه مي فهمي آره خودشه! همون كه يك عمر منتظرش بودي تا بياد. هموني كه منتظر بودي دل و ايمانت رو بهش ببازي! لبخندي زدم. - احساس خوبيه نه؟ - چي؟! عشق رو مي گي؟ سرمو تكون دادم كه عزيز دستي روي سرم كشيد. - عشق وصف شدني نيست! شايد روزي عاشق بشي بدوني چي مي گم! از جاش بلند شد نگاهمو بهش دوختم. - عزيز پس چرا مي گن عشق درد داره؟! سختي داره؟! عزيز مكثي كرد و به طرفم برگشت. - چون عشق واقعاً درد داره! سختي داره! هيچ وقت عشق رو با دوست داشتن مقايسه نكن. چون اين دو خيلي با هم متفاوتن! لبخندي زدم كه عزيز چشمكي زد. - ولي يك چيزي هست! تو عشقي كه ديوونگي نباشه اون عشق نيست! لبخندي زد و وارد آشپزخونه شد. از جام بلند شدم و پشتش وارد آشپزخونه شدم. - عزيز منظور حرفتون چي بود؟ عزيز به قابلمه نزديك شد و در اون رو باز كرد. بوي خورش قيمه توي آشپزخونه پيچيد. بعد از چشيدن قيمه بطرفم برگشت. - آيه چرا توي شهاب دنبال عشق نمي گردي؟ شايد اون همون شخصي باشه كه منتظرش هستي. اخمي كردم كه عزيز ادامه داد: - شايد شهاب تكيه گاهت باشه؟ تكيه ام رو به ديوار كنار در دادم و نگاهمو به عزيز دوختم. - عزيز نگ ... - نه آيه جان! مي دونم آدم خود شيفته اي هست! ولي بشناسش گلم. اين مرد قراره مرد زندگيت باشه! آهي كشيدم. - عزيز من اين احساس رو بهش ندارم! وقتي نگاش مي كنم دلم نمي لرزه! برعكس يك احساس ديگه بهم دست ميده. يك نوع نفرت عميق! شما مي گين تكيه گاه ولي هر وقت اون كنارمه نمي تونم بهش تكيه كنم؟! احساس مي كنم بيشترين صدمه رو اون به من مي زنه! عزيز لبخند تلخي زد. - خودت رو ضعيف نكن مادر. هميشه قوي باش. لبخندي زدم. خواستم حرفي بزنم كه صداي زنگ خونه اين اجازه رو به من نداد. اخم كردم. - بفرمايين داماد خود شيفته هم تشريف آوردن! عزيز خنده اي كرد. - برو مادر درو باز كن. - مـــن، اصلاً. بنده حالا مي رم تو اتاقم بعد از نيم ساعت بيرون ميام. بدون حرفي از آشپزخونه خارج شدم و به طرف اتاقم رفتم. با وارد شدنم خودمو روي تخت انداختم. ياد حرفاي عزيز افتادم. هر وقت از عشق و غرور حرف مي زد تلخي و ناراحتي و توي چشماش مي ديدم؟! آهي كشيدم و به ياد شهاب افتادم. اخمي روي پيشونيم نشست. با يادآوريش هم حالم بد مي شد. به سقف خيره شدم. ازدواج با شهاب و آخر خط مي دونستم! بعد از نيم ساعت از جام بلند شدم. بعد از تعويض لباسام پايين رفتم كه نگاه شهاب رو روي خودم ديدم. اخمي كرد! - سلام. سرمو تكون دادم و سلامي كردم كه فقط خودم صداش رو شنيدم. روي مبل كنار عزيز نشستم. عزيز به بهونه ي سر زدن به غذا به آشپزخونه رفت و من و شهاب رو تنها گذاشت. - حالت چطوره؟ يك تاي ابروم ناخودآگاه بالا رفت. امروز چه مهربون شده بود! اخمي كردم. - اگه شما رو نبينم بهتر مي شم. شهاب خنده اي كرد. - نه انگار مهربوني به تو نيومده! - پس مهربوني نكن! چون اصلاً بهت نمياد! - نه مي بينم توي اين يك هفته زبونت هم نيش دارتر شده! جوابي ندادم و نگاهمو به جاي ديگه اي دوختم. سنگيني نگاهشو روي خودم احساس كردم ولي به طرفش برنگشتم. - مي دوني پسرها بيشتر شيفته ي دخترايي مي شن كه بهشون كم محلي مي كنن؟ با همون اخم صورتمو به طرفش برگردوندم. شرارتي توي نگاهش بود. - وقتي نه من، نه شما از هم خوشمون نمياد چرا ميايد اين جا؟ شهاب شونه اش رو بالا انداخت. - خب به هر حال بعد از چند ماه ميريم زير يك سقف. بايد عادت كنيم ديگه! آهي كشيدم. - متأسفانه بايد شما رو تحمل كرد. شهاب پوزخندي زد. - ولي مي دو ... - بچه ها نهار حاضره بلند شين بياين. ....
🦋✨🌈 👌🌱 موقعيت حرف عزيز واقعاً عالي بود. لبخندي زدم كه شهاب با اخمي نگاهم كرد. شونه اي بالا انداختم و پشت ميز نشستيم. شهاب رو به روم نشسته بود و نگاهم مي كرد. اخمي كردم كه پوزخندي روي لبش نشست. با بودن شهاب نمي تونستم درست غذا بخورم. با غذام بازي مي كردم كه صداي عزيز رو شنيدم كه گفت: - چيزي شده پسرم؟ نگاهمو به شهاب دوختم كه با عصبانيت نگاهش به من بود. با تعجب نگاهش كردم كه رو به عزيز كرد و گفت: - نه خانوم اسفندياري. هنوز با تعجب نگاهش مي كردم كه نگاهشو مستقيم به چشمام دوخت. - آيه ناهارت رو خوردي بيا بيرون كارت دارم! و از پشت ميز بلند شد و بيرون رفت. - چه كار كردي، اين طور رم كرده بود؟ شونه اي بالا انداختم. - وا... منم تو كار اين يارو موندم! - بلند شو دختر برو ببين چي كارت داره. با ترس نگاهي به عزيز كردم. - مي گم عزيز نكنه بخواد بلايي سرم بياره هان؟ عزيز خنده اي كرد. - برو دختر، بادمجون ... - ا ،داشيتم عزيز؟ عزيز خنده ي بلندي سر داد كه از جام بلند شدم و از ساختمون خارج شدم. معلوم نيست چي كارم داشت؟ نگاهي به اطراف كردم كه شهابو ايستاده كنار استخر ديدم. با قدم هاي آروم به طرفش رفتم. با شنيدن صداي قدم هام با عصبانيت به طرفم برگشت. با ديدن قيافه سرخش يك قدم عقب رفتم! - واقعاً مشكل تو با من چي مي تونه باشه؟! با تعجب نگاش كردم كه يك قدم به من نزديك تر شد و من هم دو قدم به عقب رفتم. فرياد زد: - بچه بازي راه انداختي دختره ي خيره سر؟ منم مثل تو خيلي از اين بازي مسخره خوشم نمياد مي فهمي؟! زبونم قفل شده بود. فقط نگاهم به قيافه عصبي شهاب بود. - چيه، چرا اين طور نگام مي كني هـــان؟! نكنه براي جلب توجه توي غذام فلفل مي ريزي كه غذا زهرمارم بشه؟ يا اين كه مي خواي بهت توجه كنم؟ يك تاي ابروم بالا رفت. فلفل ... غذا ...؟! انگار به خودم اومده باشم نگاهمو به ساختمون دوختم. لبخندي روي لبم قرار گرفت. صداي عزيز توي سرم تكرار شد. "خودتو ضعيف نشون نده!" اخمي كردم و نگاهمو به شهاب دوختم. - صداتو بيار پايين. قدم عقب برداشته رو جلو اومدم و رو به روش ايستادم. - وقتي نه تو از من خوشت مياد نه من از تو اين مسخره بازي رو چرا تمومش نمي كني؟! بعدش تو جنبه ي خوردن غذاي تندو نداري! اون رو پاي جلب توجه من نذار! من هيچ علاقه اي براي جلب توجه ندارم! پوزخندي زدم و ادامه دادم: - بهتره ديگه تو خونه ي من صدات رو براي من بالا نبري آقـــاي شيدايي! پشتم و بهش كردم اما هنوز قدمي برنداشته بودم كه با صداي شهاب به طرفش برگشتم. شهاب پوزخندي زد. - بهتره حرفاي منو هم بشنوي خانوم كوچولو! خيره نگاهش كردم كه نگاهش رو به ساختمون دوخت. - فكر كردي عاشق چشم ابروت شدم اومدم خواستگاريت؟! يا شايد فكر كردي كه مجبورم كردن؟! قدمي به طرفم برداشت. خواست دستشو دراز كنه و به گونه ام دست بزنه كه يك قدم ازش فاصله گرفتم. - من هيچ علاقه اي به اين چيزا ندارم! من همون روز كه براي نامزدي رسمي اومدم مي خواستم عقدت كنم. مي دوني چرا؟! با تعجب نگاهش كردم. خنده ي بلندي سر داد و اشاره اي به اطراف و ساختمون كرد. - براي ايـــن! براي اون شعبـــه ها! براي تك دختر خاندان اسفندياري كه هيچ احدي نمي تونه بهش نزديك بشه جز مـــن! پوزخندي زدم. - خواب ديدي خير باشه كه به من نزديك بشي! - اين خواب رو ديدم كه اين جا ايستادم! - مطمئن باش اين خواب هيچ وقت حقيقت پيدا نمي كنه! - منو خوب نشناختي كوچولو! پوزخندي زدم و از بالا به پايين نگاهش كردم. - نه مي بينم كه شما خيلي اعتماد به نفس قويي داريد. ولي بهتره از اين رويا در بيايد كه اين خونه و ثروت بابا بزرگم حتي خود من مال تو نيستيم و نخواهم بود! - اوايل فكر مي كردم كه با بچه طرفم؟ اخم كردم و گفتم: - بدون كه با يكي كه از تو بيشتر عقل داره طرفي! شهاب پوزخندي زد. .... @shohda_shadat💌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از محبان‌زینبˇˇ!'
°•«🌿🌍»•° 🌻 اگردخترهامیدونستݩ همشون‌ناموس‌امام‌زمان‌هستݩ🌿 شاید دیگه‌آتیش🔥 به وجود مهدی‌فاطمه‌نمیزدن!💔 شایدعکساشون‌رواز دست وپای نامحرم‌جمع‌میڪردݩ...😞⚡️📸 شآیدحجابشوݩ‌و رعایت‌میکردݩ...🎐🧕🏻 اللهم الرزقنا نگاهـِ مهدۍ💚🌸🌿 ـــــــــــــــ|°•❀•°|ـــــــــــــــ ♥️ اَللّٰھـُــم ؏جِّل لِوَلیڪَ الفَرج♥️ 🌸 محبان زینب 🌸 بهترین پروفایل هاے چادرے🍊 عکسنوشته ها؁ امام زمانے🍃 استور؁ ها؁ شهدایے💜 🍓《 https://eitaa.com/joinchat/4113563702Cdcd6beaf77 》🍓 🚫
·· | بٰا شُــهَدٰا ٰتا شـَهٰادت ْ| ··❤
°•«🌿🌍»•° #تلنگرانهـ 🌻 اگردخترهامیدونستݩ همشون‌ناموس‌امام‌زمان‌هستݩ🌿 شاید دیگه‌آتیش🔥 به وجود مهدی‌
•《🌼❄️》• بهترین پروفایل هاے چادرے☔️🍒 تڪ تریڹ ڪانال ایتا. . .🙄👑 دختر خانم هاے اگھ تشریف نیارید ضرر ڪردید " 😅😍 ﴾ Eitaa.com/zeinabl ﴿ ﴾ Eitaa.com/zeinabl ﴿ ﴾Eitaa.com/zeinabl ﴿ ↻♥️🍊↻
حاج حسین یکتا: خدمت امام عصر(عج) رسید گفت آقا از ما راضی هستی؟ آقا فرمود: راضی نباشم چیکار کنم؟ کسی ‌رو غیر شما ندارم. آخ آخ😭💔 چه دردناک🥀 بمیرم برات که چقدر غریبییی😭😭 ⏪ ما امام زمان رو فقط واسه این میخوایم که در پیشگاه خداوند واسطه بشه واسه استجابت دعا ... فقط واسه نذر و نیاز میشناسیم ... ⏪ موقع دعا کردن برای عالم و آدم دعا میکنیم ؛ اما امام زمان یادمون میره! ❓❓پس این همه یا مهدی گفتنامون چی شد ؟! ⏪اون امام خوبی که واسه گناهامون گریه میکنه ؛ به این سادگی یادش از دلمون رفت ...! ❓❓ آیا واقعا اینه رسمش ...؟ بنظرت چیکار کنیم امام زمان از ما راضی باشن ؟؟ پس بیا تا بهت بیگم که وظیفه یاران ظهور چیه .. https://eitaa.com/joinchat/2831745097C315db55faa