سلام بر مهدی عج
تویی امام زمانم، تویی تمام جهانم
تویی بِه از همه خوبان، بیابیا گل نرگس
تویی تمام امیدم، تویی نوا و نویدم
تویی که جلوه احسان، بیابیا گل نرگس
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج🌸
تعجیل در ظهور صلوات💚
🌺🍃🌺🌺
🍃🌺🌺
🌺🌺
🌺
🔺معرفی شهید مهدی نعمایی از زبان همسر ایشان؛
مهدی متولد 1363 بود و پس از گذراندن مقاطع تحصیلی و قبولی در کنکور وارد دانشگاه افسری شد. پاسداری شغل مقدسی است. کسی که وارد این شغل میشود باید با تمام وجود به آن علاقه داشته باشد تا بتواند سختیها و مشکلاتش را به خوبی تحمل کند. عاشق که باشی همه داشتههای معشوق در نظرت زیبا است. آقا مهدی همیشه میگفت من کارم را خیلی دوست دارم، مهدی عاشق کارش بود و همه سختی و دشواریهای کارش را با جان و دل میپذیرفت. من میدانستم که با یک نظامی زندگی کردن صبوری خاصی میخواهد اما چون عاشقش بودم به خواسته او احترام میگذاشتم و همراهیاش میکردم. به گفته آقا مهدی شما انتخاب شدی که همسر پاسدار باشید. نگرانیها و استرسم بسیار زیاد بود، اما میدانستم که این سختیها اجر خودش را دارد.
🔻چطور با هم آشنا شدید؟
قبل از ازدواج خانوادههایمان با هم آشنا بودند. ولی رفت و آمدی نداشتیم. برادرم قصد ازدواج داشت و ما میدانستیم که خانواده نعیمایی دختر خانمی دارند از این رو برای آشنایی بیشتر برادرم با خواهر شهید به خانه آنها رفتیم و بعد ماجرای خواستگاری برادرم از خواهر شهید و متعاقباً عقدشان پیش آمد. بعد از شش ماه آقا مهدی و خانواده به خواستگاری من آمدند. به خواست خدا ما با هم عقد کردیم. بعدها آقا مهدی برایم تعریف کرد پیشتر من از شما خوشم آمده بود و میخواستیم به منزل شما بیایم که شما زودتر آمدید و خواهرم را برای برادرتان گرفتید. به همین خاطر من کمی صبر کردم و بعد از شما خواستگاری کردم. مهدی من بسیار متواضع، صبور، توانا، خوش قلب و مهربون و بسیار باهوش بود. من و آقا مهدی هر دو در خانوادهای ساده و به دور از تجملات و مادیگرایی، معتقد، مذهبی، مقید به امور مذهبی و ولایی بار آمده بودیم.
🔺چه مدت شریک زندگی شهید نعیمایی بودید؟
ما در تاریخ 8 خرداد 1388 به عقد هم درآمدیم. 22 مهرماه 89 هم وارد زندگی مشترک شدیم. ما هفت سال و 8 ماه و 21 روز با هم زندگی کردیم. آقا مهدی میگفت اگر بودنهای من را جمعبندی کنید فکر کنم بیشتر از سه سال پیشتان نبودم. الحمدلله زندگی کوتاه ولی پرباری داشتیم. زندگی ما بر مبنای سادهزیستی و صداقت و عشق بنا شده بود. به هم سخت نمیگرفتیم و همیشه با محبت با هم صحبت میکردیم. ایثار و از خودگذشتگی زیادی در زندگیمان به خرج میدادیم. هیچ چیز موجب نمیشد من و آقا مهدی از هم ناراحت بشویم و اگر ناراحتی کوچکی پیش میآمد، سریع یک زمان گفت و گو معین میکردیم. این عشق و صمیمیت بود که روز به روز در زندگیمان بیشتر میشد. حاصل ازدواج ما دو دختر به نامهای ریحانه خانم 5 ساله و مهرانه خانم 3 ساله است. ان شاءالله ادامهدهنده راه پدر باشند.
🌺 @shohda_shadat
🌺🌺
🍃🌺🌺
🌺🍃🌺🌺
🌺🍃🌺🌺
🍃🌺🌺
🌺🌺
🌺
🔻آخرین اعزامشان کی بود؟
در واقع آخرین وداع ما صبح روز شنبه 23 بهمن ماه سال 1395 بود. همان روز عصرش، ایشان به شهادت رسید. خدا را شکر میکنم که تا آخر عمر دنیایی آقا مهدی، کنارش بودم و از این بابت خوشحالم. همیشه آقامهدی دیر به خانه میآمد. روز قبل از شهادتش، جمعه شب بود که ساعت 10 به خانه آمد. خستگی از چهرهاش میبارید. به بچهها گفت خستهام و نمیتوانم با شما بازی کنم. بچهها هم پذیرفتند. بعد از چند دقیقه به آشپزخانه رفتم. از آنجا بچهها را نمیدیدم، ولی صدای بلند خندهشان را میشنیدم. خودم را رساندم پیششان دیدم بابایشان با تمام خستگیای که داشت، دلش طاقت نیاورده و همبازیشان شده است. یعنی آخرین بازی بچهها با بابا مهدیشان بود. فردایش رفت و به شهادت رسید.
🔺از لحظه عروجشان چه شنیدهاید؟
مهدی روز شنبه 23 بهمن ماه 1395 مصادف با شهادت حضرت فاطمه زهرا(س) در حما به شهادت رسید. ایشان به همراه دو نفر از همکارانشان با ماشین به سمت منطقه رفته بودند. آقامهدی جلو، یک نفر پشت فرمان و دیگری عقب نشسته بود که انفجار از سمت آقا مهدی اتفاق میافتد. ایشان شهید میشود و دو نفر دیگر به شدت مجروح میشوند. موج انفجار آن قدر شدید و سنگین بود که ماشین را پرتاب میکند. دفعه قبل دقیقاً دو سال پیش هم نظیر همین اتفاق میافتد که باعث مجروحیت آقا مهدی شده بود.
🔻خبر شهادت ایشان را چطور متوجه شدید؟
خبر شهادت را کسی نداد قلبم به من گفت و با اتفاقهایی که آن روز دور و برم افتاد، از تماس همکار ایشان که گفت امشب آقا مهدی منزل نمیآیند متوجه شدم و گفتم چرا با خودم تماس نگرفت. گفت با من هم تماس نگرفت از طریق بیسیم خبر داد و حرفهای ریحانه و مهرانه که میگفتند: مامان چرا نگرانی؟ ما دیگه بابا نداریم!؟ بارها شهادتش بر من گواه شده بود، چند بار هم خواب شهادت همسرم را دیده بودم. میدانستم خدا میخواهد من را نسبت به این موضوع مطلع و آگاه کند. مراسم خیلی باشکوهی برگزار شد و الحمدلله در شأن ایشان بود، درحقیقت شهید فقط برای ما نیست متعلق به این کشور به اسلام و این مرز و بوم است..
🌺 @shohda_shadat
🌺🌺
🍃🌺🌺
🌺🍃🌺🌺
🌸🍃🌸🌸
🍃🌸🌸
🌸🌸
🌸
#برای_تو_ازتو_هم_گذشتم
#پست_صد_و_هفتاد_و_یکم
تمام جسارتم را درون صدایم جمع کردم: آره می فهمم ولی الان دارم میزنم زیرش چون نمی تونم ...
آخرین ضربه را هم زدم : من دارم ازدواج میکنم ، فردا عروسیمه ، امیدوارم تو هم خوشبخت شی
آسمان رعد بلندی زد و باران تند تر شد دیگر تاب نگاه کردن به چشمان ماتش را نداشتم ، برگشتم تا به سمت ماشین بروم که از پشت بازوام را گرفت ، چشمانم را با درد بستم ( خدایا دلگیرم از دنیایت)
برگشتم سمتش و در حال نگاه کردنم بود فاصله مان زیادی کم بود و من شاید دیوانه بودم که در این وضع دلم هوای آغوشش را کرد ...نزدیکتر آمد و صورتش مماس صورتم بود
بوی عطرش که با بوی باران مخلوط شده بود ، دیوانه ترم می کرد ، چقدر خوب بود که باران می بارید تا پوششی باشد برای اشک هایی که سرخود روی گونه هایم سر میخوردند ، آرام گفت :فقط بگو چرا؟؟
دردناک ترین جمله عمرم را گفتم : دیگه دوست ندارم
چشمانش بسته شدند ، هیچی دیگر از آن مرد مغرور نمانده بود ، هذیان وار ادامه داد : دوسم نداری؟؟
آرام انگشتانم را از داخل دستش بیرون آوردم ...
کاش میشد و می خواستم که برای آخرین بار پیشانیم را ببوسد ....
قصد رفتن کردم : منو ببخش
پاهایم یاریم نمی کرد کاش همه این ها یک شوخی مسخره بود ، بر میگشتم و می گفتم : حتی از قبل هم بیشتر دوستت دارم و او با اخم نجوا می کرد : دیوونه دوست داشتنی
ولی همه چی که قرار نبود به خواست ما جلو برود
آخرین جمله اش ، آخرین توانم را گرفت :
فقط یادت باشه خانم آریان منش
من تو بازی عشق ببازم ، شما هم نبردی
آخرین نگاهم سر خورد روی صورتش ، تارهای مشکی موهایش که به خاطر باران به پیشانیش چسبیده بودند ...
دستان مشت شده اش در امتداد پاهایش بود و همینطور مات و مبهوت به روبرویش چشم دوخته بود
چه کرده بودم با این مرد مغرور؟؟....کاش می مردم ...
نگاهش همانطور خیره یک نقطه بود ...شکسته و ناباور ....زیر شلاق قطرات باران ....
عقب عقب رفتم ، توان چشم گرفتن از او را نداشتم
نگرانش بودم ...نگران مرد محکمم که امشب بد شکسته بودمش
"" ناراحتت کردم دم رفتن ....
خواستم که نا امید شی از من .....
این عادلانه نیست میدونم ..
ازم نپرس چطور میتونم.....
یکم واست لازمه بی رحمی ...
دلیلش رو حالا نمی فهمی .....
تو قلب من یه امپراطوره...
تسلیم میشه چون که مجبوره...
برو نباید مال من باشی ....
خواهش نکردم این یه دستوره...""
به قلم #سنا_لطفی
برای ارسال نظرات به پی وی مراجعه کنید :
🆔 @BanoyDameshgh
@shohda_shadat
🌸
🌸🌸
🍃🌸🌸
🌸🍃🌸🌸
🌸🍃🌸🌸
🍃🌸🌸
🌸🌸
🌸
#برای_تو_ازتو_هم_گذشتم
#پست_صد_و_هفتاد_و_دوم
قادر به چشم گرفتن از روبرویش نبود چه گفت ؟ چه شنید؟ آراگل به او گفت : دیگر دوسش ندارد ؟
پوزخندی زد و سرش را به چپ و راست تکان داد : بفرما ، اینم نتیجه اعتماد به یه دختر
اما او را می شناخت ، قلب مهربانش ..چشمانی که آینه دلش بودند ...چطور توانست خیانت کند؟
گوشیش درون جیبش لرزید به ساعت نگاه کرد ، حدود دو ساعتی میشد که زیر باران مانده بود. دستش را میان موهایش که به دلیل خیسی روی پیشانیش چسبیده بودند کشید ...میگفت عاشق این کار است ..
از فردا قراره دست تو موهای چه کسی بکشد ؟؟
گوشی دوباره لرزید و اسم مامان عاطفه نمایان شد
حوصله هیچ کس را نداشت اما ..این مادر بود .
صدایش گرفته بود برای آنکه دل مادرش را نگران نکند برایش پیام داد که خوب است و شب به خانه نمی آید ، نگرانش نشوند ...
بعد این همه مدت بالاخره قدمی به جلو برداشت ..
فردا عروسی عشقش بود .....
نگاهی به شهر کرد ...صدای آخرین جمله اش درون گوش هایش زنگ میزد ، باید کاری می کرد وگرنه دیوانه میشد ، شاید کمی رانندگی درون بزرگراه حالش را بهتر می کرد ، با همان موهای خیس سوار ماشین شد ، دستش را چند باره روی فرمان کوبید
۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰
به ساعت چشم میدوزد 23:00 ، با این حال که نمی تواند راهی خانه شود ، با کمی تردید شماره هاکان را میگیرد ؛ او هم برای تعطیلات به ایران آمده بود بعد دو بوق صدای رفیقش در گوش هایش می پیچد : بله آراد
صدایش که بلند می شود ، خودش هم متعجب میکند از گرفتگیش: هاکان خونه ای ؟
تعجب را از صدایش می خواند: چی شده ؟ نیومده سرما خوردی؟ لیلی خانوم رو دیدی ؟
آه از همان دیدنشان ، دقیقا همین نقطه آتشش میزد، کاش اصلا نمی دیدش: چیزی نشده، میخوام بیام ببینمت
_ قدمت سر چشم ولی به جون هاکان تو یه چیزیت شده
بعد گمی حرف زدن که بیشترشان را آراد در سکوت گذرانده بود گفت: هاکان ، من کجا بخوابم؟
هاکان روی مبل می نشیند و چشم می دوزد به او ، دیدن رفیق همیشه محکمش در این حال زیادی تعجب دارد : نمی خوایی بگی چیشده ؟
دستی به ته ریش مشکی اش می کشد و با همان صدای گرفته می گوید : هاکان ، جان هر کی دوست داری یه امشب رو سوال پیچ نکن منو
فنجان چای را از روی میز بر می دارد و چپ چپ نگاهش میکند ، آراد هم می نشیند ، هنگام نشستن شال یاسی رنگ دخترانه ای را از روی مبل بر می دارد و نگاهش میکند ، انگار که یک چیز ماورای طبیعی دیده است ، هاکان با شیطنت نگاهش می کند : یه جوری نگاه میکنی ، انگار ندیدی تا حالا ...خانمتون از این چیزا سر نمیکنه مگه ؟
به قلم #سنا_لطفی
برای ارسال نظرات به پی وی مراجعه کنید :
🆔 @BanoyDameshgh
@shohda_shadat
🌸
🌸🌸
🍃🌸🌸
🌸🍃🌸🌸
🌸🍃🌸🌸
🍃🌸🌸
🌸🌸
🌸
#برای_تو_ازتو_هم_گذشتم
#پست_صد_و_هفتاد_و_سوم
به یاد یار بی معرفتش میفتد و با یاد چشم های عسلیش میان قاب چادر مشکی و آن شال یاسی رنگ دستی با کلافگی به موهایش می کشد ، با وجود خشک کردنشان هنوز هم تر هستند : آونوقت شال تو خونه تو چیکار میکنه؟
هاکان با شیطنت می خندد: نه اینکه بنده عادت دارم هفته ای یه دوست دختر عوض کنم ..
نگاه پر غیض آراد باعث می شود جمله اش در همان جا قطع کند: باشه نخور منو ، مال نواست
با تعجب می گوید : نوا کیه؟
هاکان همانطور که با کنترل ور می رود نگاهش می کند: آراد تو واقعا یه چیزیت شده ها...
از صبح که چشمانش را باز میکند و به یاد اتفاقی که قرار است امروز بیفتد و به ذهنش این جمله می آید : امروز یکی از مزخرف ترین روزهای زندگیش خواهد بود
برای هاکان یادداشت می گذارد و از خانه بیرون می رود ، مادرش را که او را می بیند بعد رفع نگرانی می گوید تا حاضر شود ، اول میخواهد بهانه بیاورد اما مجبور بود تا برود ....
به داخل اتاقش می رود ، تک کت طوسی رنگش را می پوشد و جلوی آینه می ایستد ، چشمانش به آن یادداشت کذایی می افتد ، ناگهان شیشه ادکلن را بر می دارد و با قدرت هر چه تمام تر به طرف آینه پرت می کند و آینه هزار تیکه می شود ، دست خودش خونی ...سری برای خودش و این دیوانه بازیش تکان می دهد ، امروز باید هم افسار پاره می کرد ...
نگاه آشفته ای به دستش می اندازد ، با یک نگاه کلی می فهمد که چند بخیه ای لازم است ، با خودش می گوید : اینم آخرین یادگاریش....
به قلم #سنا_لطفی
برای ارسال نظرات به پی وی مراجعه کنید :
🆔 @BanoyDameshgh
@shohda_shadat
🌸
🌸🌸
🍃🌸🌸
🌸🍃🌸🌸
💠🌟💠🌟💠🌟💠🌟
🌟
💠
🔹زیارت عاشورا
بِسم اللّه الرّحمن الرّحيم
اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا اَباعَبْدِاللَّهِ اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يَابْنَ رَسُولِ اللَّهِ اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا خِيَرَةَ اللَّهِ و َابْنَ خِيَرَتِهِ اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يَابْنَ اَميرِالْمُؤْمِنينَ و َابْنَ سَيِّدِ الْوَصِيّينَ اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يَابْنَ فاطِمَةَ سَيِّدَةِ نِساَّءِ الْعالَمينَ اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا ثارَ اللَّهِ وَ ابْنَ ثارِهِ وَ الْوِتْرَ الْمَوْتُورَ اَلسَّلامُ عَلَيْكَ وَعَلَى الاَْرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِناَّئِكَ عَلَيْكُمْ مِنّى جَميعاً سَلامُ اللَّهِ اَبَداً ما بَقيتُ وَ بَقِىَ اللَّيْلُ وَالنَّهارُ يا اَبا عَبدِ اللِه،
لَقَدْ عَظُمَتِ الرَّزِيَّةُ وَ جَلَّتْ وَ عَظُمَتِ الْمُصيبَةُ بِكَ عَلَيْنا وَ عَلى جَميعِ اَهْل ِالاِْسْلامِ و َجَلَّتْ وَ عَظُمَتْ مُصيبَتُكَ فِى السَّمواتِ عَلى جَميعِ اَهْلِ السَّمواتِ فَلَعَنَ اللَّهُ اُمَّةً اَسَّسَتْ اَساسَ الظُّلْمِ وَ الْجَوْرِ عَلَيْكُمْ اَهْلَ الْبَيْتِ وَ لَعَنَ اللَّهُ اُمَّةً دَفَعَتْكُمْ عَنْ مَقامِكُمْ و َاَزالَتْكُمْ عَنْ مَراتِبِكُمُ الَّتى رَتَّبَكُمُ اللَّهُ فيها و َلَعَنَ اللَّهُ اُمَّةً قَتَلَتْكُمْ
وَ لَعَنَ اللَّهُ الْمُمَهِّدينَ لَهُمْ بِالتَّمْكينِ مِنْ قِتالِكُمْ بَرِئْتُ اِلَى اللَّهِ وَ اِلَيْكُمْ مِنْهُمْ وَ مِنْ اَشْياعِهِمْ وَ اَتْباعِهِمْ وَ اَوْلِياَّئِهِم يا اَباعَبْدِاللَّهِ اِنّى سِلْمٌ لِمَنْ سالَمَكُمْ وَ حَرْبٌ لِمَنْ حارَبَكُمْ اِلى يَوْمِ الْقِيامَةِ وَ لَعَنَ اللَّهُ آلَ زِيادٍ وَ آلَ مَرْوانَ وَ لَعَنَ اللَّهُ بَنى اُمَيَّةَ قاطِبَةً وَ لَعَنَ اللَّهُ ابْنَ مَرْجانَةَ وَ لَعَنَ اللَّهُ عُمَرَ بْنَ سَعْدٍ وَ لَعَنَ اللَّهُ شِمْراً ،
وَ لَعَنَ اللَّهُ اُمَّةً اَسْرَجَتْ وَ اَلْجَمَتْ وَ تَنَقَّبَتْ لِقِتالِكَ بِاَبى اَنْتَ وَ اُمّى لَقَدْ عَظُمَ مُصابى بِكَ فَاَسْئَلُ اللَّهَ الَّذى اَکْرَمَ مَقامَكَ وَ اَکْرَمَنى بِكَ اَنْ يَرْزُقَنى طَلَبَ ثارِكَ مَعَ اِمامٍ مَنْصُورٍ مِنْ اَهْلِ بَيْتِ مُحَمَّدٍ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ و َآلِهِ اَللّهُمَّ اجْعَلْنى عِنْدَكَ وَجيهاً بِالْحُسَيْنِ عَلَيْهِ السَّلامُ فِى الدُّنْيا وَ الاْخِرَةِيا اَباعَبْدِاللَّهِ اِنّى اَتَقَرَّبُ اِلى اللَّهِ وَ اِلى رَسُولِهِ وَ اِلى اميرِالْمُؤْمِنينَ وَ اِلى فاطِمَةَ وَ اِلَى الْحَسَنِ وَ اِلَيْكَ بِمُوالاتِكَ وَ بِالْبَراَّئَةِ
مِمَّنْ اَسَسَّ اَساسَ ذلِكَ وَ بَنى عَلَيْهِ بُنْيانَهُ وَ جَرى فى ظُلْمِهِ وَ جَوْرِهِ عَلَيْكُمْ وَ على اَشْياعِكُمْ بَرِئْتُ اِلَى اللَّهِ وَ اِلَيْكُمْ مِنْهُمْ وَ اَتَقَرَّبُ اِلَى اللَّهِ ثُمَّ اِلَيْكُمْ بِمُوالاتِكُمْ وَ مُوالاةِ وَلِيِّكُمْ وَ بِالْبَرآئَةِ مِنْ اَعْداَّئِكُمْ وَ النّاصِبينَ لَكُمُ الْحَرْبَ وَ بِالْبَرآئَةِ مِنْ اَشْياعِهِمْ وَ اَتْباعِهِمْ اِنّى سِلْمٌ لِمَنْ سالَمَكُمْ وَحَرْبٌ لِمَنْ حارَبَكُمْ
وَ وَلِىُّ لِمَنْ والاکُمْ وَ عَدُوُّ لِمَنْ عاداکُمْ فَاَسْئَلُ اللَّهَ الَّذى اَکْرَمَنى بِمَعْرِفَتِكُمْ وَمَعْرِفَةِ اَوْلِياَّئِكُمْ وَ رَزَقَنِى الْبَراَّئَةَ مِنْ اَعْداَّئِكُمْ اَنْ يَجْعَلَنى مَعَكُمْ فِى الدُّنْيا وَالاْخِرَةِ وَاَنْ يُثَبِّتَ لى عِنْدَکُمْ قَدَمَ صِدْقٍ فِى الدُّنْيا وَ الاْخِرَةِ وَ اَسْئَلُهُ اَنْ يُبَلِّغَنِى الْمَقامَ الْمَحْمُودَ لَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ وَ اَنْ يَرْزُقَنى طَلَبَ ثارى مَعَ اِمامٍ هُدىً ظاهِرٍ ناطِقٍ (بِالْحَقِّ) مِنْكُمْ وَ اَسْئَلُ اللَّهَ بِحَقِّكُمْ
وَبِالشَّاْنِ الَّذى لَكُمْ عِنْدَهُ اَنْ يُعْطِيَنى بِمُصابى بِكُمْ اَفْضَلَ ما يُعْطى مُصاباً بِمُصيبَتِهِ مُصيبَةً ما اَعْظَمَه وَ اَعْظَمَ رَزِيَّتَها فِى الاِْسْلامِ وَ فى جَميعِ السَّمواتِ وَ الاَْرْضِ اَللّهُمَّ اجْعَلْنى فى مَقامى هذا مِمَّنْ تَنالُهُ مِنْكَ صَلَواتٌ وَ رَحْمَةٌ وَ مَغْفِرَةٌ اَللّهُمَّ اجْعَلْ مَحْياىَ مَحْيا مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ مَماتى مَماتَ مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ.
اَللّهُمَّ اِنَّ هذا يَوْمٌ تَبرَّکَتْ بِهِ بَنُو اُمَيَّةَ وَ ابْنُ آکِلَةِ الَْآکبادِ اللَّعينُ ابْنُ اللَّعينِ عَلى لِسانِكَ وَ لِسانِ نَبِيِّكَ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ فى کُلِّ مَوْطِنٍ وَ مَوْقِفٍ وَقَفَ فيهِ نَبِيُّكَ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ. اَللّهُمَّ الْعَنْ اَباسُفْيانَ وَ مُعاوِيَةَ وَ يَزيدَ بْنَ مُعاوِيَةَ عَلَيْهِمْ مِنْكَ اللَّعْنَةُ اَبَدَ الاْبِدينَ وَ هذا يَوْمٌ فَرِحَتْ بِهِ آلُ زِيادٍ وَ آلُ مَرْوانَ بِقَتْلِهِمُ الْحُسَيْنَ صَلَواتُ اللَّهِ عَلَيْهِ اَللّهُمَّ فَضاعِفْ عَلَيْهِمُ اللَّعْنَ مِنْكَ وَ الْعَذابَ (الاَْليمَ)
💠
🌟
💠🌟💠🌟💠🌟💠🌟
💠🌟💠🌟💠🌟💠🌟
🌟
💠
اَللّهُمَّ اِنّى اَتَقَرَّبُ اِلَيْكَ فى هذَا الْيَوْمِ وَ فى مَوْقِفى هذاوَ اَيّامِ حَياتى بِالْبَراَّئَهِ مِنْهُمْ وَاللَّعْنَةِ عَلَيْهِمْ وَ بِالْمُوالاتِ لِنَبِيِّكَ وَ آلِ نَبِيِّكَ عَلَيْهِ وَ عَلَيْهِمُ اَلسَّلامُ .
سپس صد مرتبه ميگويى
اَللّهُمَّ الْعَنْ اَوَّلَ ظالِمٍ ظَلَمَ حَقَّ مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ آخِرَ تابِعٍ لَهُ عَلى ذلِكَ اَللّهُمَّ الْعَنِ الْعِصابَةَ الَّتى جاهَدَتِ الْحُسَيْنَ وَ شايَعَتْ وَ بايَعَتْ وَ تابَعَتْ عَلى قَتْلِهِ اَللّهُمَّ الْعَنْهُمْ جَميعاً
بعد صد مرتبه ميگويى:
اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا اَباعَبْدِاللَّهِ وَ عَلَى الاَْرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِناَّئِكَ عَلَيْكَ مِنّى سَلامُ اللَّهِ (اَبَداً) ما بَقيتُ وَ بَقِىَ اللَّيْلُ وَ النَّهارُ وَ لاجَعَلَهُ اللَّهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّى لِزِيارَتِكُمْ اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَيْنِ
آنگاه میگویی:
اَللّهُمَّ خُصَّ اَنْتَ اَوَّلَ ظالِمٍ بِاللَّعْنِ مِنّى وَ ابْدَاءْ بِهِ اَوَّلاً ثُمَّ الثّانِىَ وَالثّالِثَ وَ الرّابِعَ اَللّهُمَّ الْعَنْ يَزيدَ خامِساً وَ الْعَنْ عُبَيْدَ اللَّهِ بْنَ زِيادٍ وَ ابْنَ مَرْجانَةَ وَ عُمَرَ بْنَ سَعْدٍ وَ شِمْراً وَ آلَ اَبى سُفْيانَ وَ آلَ زِيادٍ وَ آلَ مَرْوانَ اِلى يَوْمِ الْقِيمَةِ
سپس به سجده مي روي و مي گوئي:
اَللّهُمَّ لَكَ الْحَمْدُ حَمْدَ الشّاکِرينَ لَكَ عَلى مُصابِهِمْ اَلْحَمْدُ لِلَّهِ عَلى عَظيمِ رَزِيَّتى اَللّهُمَّ الرْزُقْنى شَفاعَةَ الْحُسَيْنِ يَوْمَ الْوُرُودِ وَ ثَبِّتْ لى قَدَمَ صِدْقٍ عِنْدَكَ مَعَ الْحُسَيْنِ وَ اَصْحابِ الْحُسَيْنِ الَّذينَ بَذَلُوا مُهَجَهُمْ دُونَ الْحُسَيْنِ عَلَيْهِ السَّلامُ
💠
🌟
💠🌟💠🌟💠🌟💠🌟