خاطرات کرونایی5
داستان کرونایی شدن خانواده ام از اینجا شروع شد: به ناچار مجبور شدیم به اصرار پزشک معالج فرزندم او را در بیمارستان به دلیل بیماری گوارشی بستری کنیم. بعد از ایام بستری وقتی به منزل برگشتیم برخلاف مسیر بهبودی اش روز به روز حالش بدتر می شد و تب شب و روز پایین نمی آمد و دارو و استحمام و پاشویه اثر گذار نبود. برای کمک از پزشکش به مطب رفتیم. از پزشک پرسیدم احتمال کرونا نمی دهید گفت: «دوره کمون کرونا هفت روز است و احتمال کرونا صفر است. دلیل این که تب پایین نمی آید این است که داروها تزریقی بوده و در منزل شربت استفاده شده است و باید داروها را قوی تر کنیم. » پزشک دوره کمون را بعد از مرخصی حساب می کرد در حالی که می توانست این از روز اول بستری حساب شود.
این بار به منزل برگشتیم دوره جدید داروها را شروع کردیم ولی مشکل ادامه داشت تا این که علائم سرما خوردگی در فرزند دیگرم ظاهر شد. بعد از چند روز علائم شدیدتر شد گروهی از اقوام برای عیادت به منزل آمدند. بعد از دو سه روز خودم هم درگیر تب شدید شدم . همسرم تک و تنها از ما مراقبت می کرد. وقتی نشانه های کرونا بیشتر شد و حس بویایی و چشایی را از دست دادیم احتمال حضور کرونا در منزل قوت و قدرت گرفت و یقینی شد.
بله، #دمینوی کرونا یکی پس از دیگری همه خانواده و چندین نفر از آنهایی که عیادت آمده بودند را درگیر کرد و #شبکه_هرمی کرونا روز به روز زیر مجموعه بیشتری می گرفت.
مادر خانم مهربان
از آنجا که کل خانواده مبتلا شده بودیم به طبقه پایین مادر خانمم کوچ کردیم تا آنها بتوانند بیشتر مراقب ما باشند. مادر خانمم با رایزنی با اقوامی که کرونا گرفته بودند و استفاده از توصیه های اطبای سمتی مشهور ترکیبی از طب مدرن و سنتی را برای بهبود ما استفاده می کرد. در مسیر درمان از مشورت با 4030، کندر، قرص زنجبیل، شیره بادام، شربت عسل و آب لیموی تازه و نمک دریایی، بخور جوش شیرین، بخور سرکه طبیعی و عرق نعناع و گلاب و دیفن هیدرامین، آزیترومایسن، داروی امام کاظم، داروی جامع امام رضا و رازیانه و..... بی نصیب نماندیم. وقتی طعم غذاها و میوه ها را نمی فهمیدم و اصلا میلی به خوردن نداشتم یاد سخن امام افتادم وقتی پزشکش اصرار کرده بود که باید حتما این بشقاب غذا را بخوری امام به ایشان گفته بود شما این میز را بخور. پزشک با تعجب گفته بود میز را که نمیشه خورد!! امام فرموده بود الان برایم من خوردن این غذا حکم خوردن میز توسط شما را داره.
🧐
وقتی پدر خانمم سراغ ما را گرفت به شوخی گفتم: اگر کرونا هم ما را نفله نکنه بعید می دونم از دست حاج خانم جان سالم به در ببریم
🥴
روزی از مادر خانمم تشکر کردم خندید و گفت شنیدم داروها را قاچاقی دور می ریزی؟ خندیم و گفتم واقعیتش من که هیچ وقتی از پله ها به سمت ما می آیی کرونا در وجودم موهایش از وحشت سیخ می شود. وقتی داروهای مختلف و آب میوه و غذای تقویتی به ما می دهی #کرونا در درونم داد میزنه بهم میگه: خدا وکیلی زبون مادر خانمتو بلدی بهش بگو ی دیقه امون بده به من راهی خروجی را پیدا کنم.
😁😂
خیر مقدم میگم👨👩👧👦👩👩👧👧
پدر خانمم که تجربه کار در زندان معتادان را داشت گاهی پارچ به دست با شربت عسل و آب لیموه تازه وارد می شد. به شوخی می گفت یالا یالا بلند شدید وقت #متادون است. بعد به شوخی می گفت در زندان وقتی به زندانیان متادون می دهند مراقب هستند که حتما قورت دهند و بیرون نریزند. من هم باید مطمئن شوم که شربت را می خورید و تا نخورید نمی روم
نمی دونم شاید همین بی رحمی های مادرخانم و پدر خانمم بود که آنها هم به دایره ابتلای به کرونا وارد شدند و من حضور آنها را بی جمع بی آلایش خود تبریک گفتم.😷😁😂
حالا دیگه اقوامی که برای عیادت ما می آمدند جرأت نداشتند وارد منزل شوند و با تماس تلفنی و یا از داخل کوچه سلام و احوال پرسی می کردند و گاهی هم غذا برایمان می آوردند.
🤕💉👨🍳👩👩👧👧👨👨👦👨👨👧👦🍏🍌🥬🥦🥣🚑