eitaa logo
شکوفه های نور
338 دنبال‌کننده
1.9هزار عکس
846 ویدیو
490 فایل
*آموزش مفاهیم دینی به کودکان *شعر , قصه و .. *برگزاری جشنهای تکلیف,جشن قرآن,پایان سال,جشن تولد,جنگ شادی و... *نکات تربیتی برای والدین *برگزاری دوره های تربیت مربی کودک *توسط عمو نادری ارتباط با ادمین: @amonaderi
مشاهده در ایتا
دانلود
🐭 یکی بود، یکی نبود. یه کوه بود، خيلی بزرگ. میان کوه يک خانه بود، بزرگ. توی خانه ی بزرگ، یک موشی بود. موشی، يک دوست داشت که ببعی بود. موشی توی کوه می گشت و برای خودش گردو پیدا می کرد. ببعی توی کوه می گشت و برای خودش علف پیدا می کرد. 🐑 شب که می شد، موشی و ببعی توی خانه کنار هم می خوابيدند. برای هم قصه می گفتند. گاهی وقت ها هم روی پشت بام می خوابیدند. یک شب که روی پشت بام خوابشان برده بود، باد یواش یواش آمد. بعد تند و تند آمد. باد، طوفان شد. خانه را برد تو هوا، موشی و ببعی را سُر داد بیرون. صبح که شد، طوفان خسته شد و رفت خوابید. 🐘 موشی بیدار شد. دید میان کوه، فقط خودش بود و ببعی. خانه نبود. موشی، ببعی را بیدار کرد و گفت: «ای وای! خانه ی ما کو؟!» دوتایی دور و بر را خوب نگاه کردند. يک فيل فسقلی دیدند. فیل فسقلی داشت پایین کوه قدم می زد. موشی گفت: «حتما این فسقلی خانه را برداشته. به جز او که کسی اینجا نیست.» ببعی گفت: «بيا برويم خانه را پس بگیریم!» 🐭 موشی و ببعی از کوه رفتند پایین. اما هرچی پایین تر رفتند، فیل بزرگ تر شد. موشی ترسيد و گفت: «وای این که فسقلی نیست! خیلی هم گنده است.» ببعی گفت: «پس حتما خیلی هم خطرناک است. بدو فرار کنيم!» موشی و ببعی فرار کردند. پشت یک سنگ قایم شدند. اما فیل آنها را دید و گفت: «ديدم کجا قایم شدید.» دم موشی و ببعی از ترس لرزید. دوتایی در گوش هم گفتند: «وای حالا ما را پیدا می کند! وای با دماغ درازش پرت مان می کند پشت کوه!» و آمدند فرار کنند، اما فیل زودتر از آنها رسید. 🐑 موشی گفت: «غلط کردم. من خانه نمی خوام. خانه مال خودتان.» ببعی گفت: «من که خیلی غلط کردم! اتاق من فقط مال شما!» فیل خندید و گفت: «سُک سُک. دیدید گفتم پیدایتان می کنم! حالا من قایم می شم، شما پیدام کنید.» موشی و ببعی اول تعجب کردند. دوم خوشحال شدند. سوم گفتند: «قایم موشک بازی؟! باشه، چَشم چَشم! فقط می شود به جای اینکه شما را پیدا کنیم، خانه مان را پیدا کنیم؟» فیل گفت: «باشد، برویم پیداش کنیم.» 🐘 فيل، موشی و ببعی را یواش با خرطومش برداشت. سوارشان کرد. بعد بومب و بومب راه افتاد. رفتند و رفتند. گشتند و گشتند. آن بالا را که نگاه کردند، خانه را پيدا کردند. خانه، نوک کوه، روی یک درخت افتاده بود. ببعی و موشی داد زدند: «اوناهاش! خانه اوناهاش!» فيل، خانه را که دید، گفت: «اين فسقلی به چه دردی می خورد؟» موشی و ببعی گفتند: «می رويم توی آن زندگی می کنيم. می خوای تو هم بیای توش زندگی کنی؟» 🐭 فيل گفت: «ولی اینکه قد من نیست!» موشی و ببعی خنديدند و گفتند: «از اینجا فسقلی است. بیا بالا تا ببینی!» فیل و ببعی و موشی رفتند بالا، بالا و بالاتر. خانه بزرگ شد، بزرگ و بزرگ تر. نوک کوه که رسیدند، فیل گفت: «وای این خانه که فسقلی نیست. خیلی هم گنده است!» و آن را با خرطومش آورد پایین. بعد هم رفت توی خانه و با موشی و ببعی زندگی کرد. 🐭🐭🐑🐑🐘🐘
مردم تمام مسیر فرودگاه تا بهشت زهرا را آب و جارو کردند و گل ریختند. هواپیمای امام که نشست قرار نبود کسی روی باند برود. فقط شهید مطهری و آیت الله پسندیده (برادر امام) داخل هواپیما رفتند و با امام به داخل سالن آمدند. امام چهار پنج دقیقه پیام کوتاهی به مردم دادند و فرمودند: "وعده ما بهشت زهرا" زمانی که در تدارک مراسم استقبال از امام بودیم رانندگی ماشین امام به عهده من گذاشته شد. ازدحام زیادی بود، امکان خارج شدن امام از داخل جمعیت نبود. من به حاج احمد آقا (فرزند امام) گفتم که امام را دوباره به باند ببرید تا همان جا سوار ماشین بشوند. امام با حاج احمد آقا برگشتند و من سریع با بلیزر از در ورودی باند وارد شدم. وقتی امام سوار ماشین شدند و حرکت کردیم بیرون فرودگاه ماشین های اسکورت و موتورسوارها با آرایشی که از قبل مشخص کرده بودیم مستقر شده بودند.  همین که به میدان فرودگاه رسیدیم برنامه ها به هم خورد، مردم ریختند دور ماشین و فشار جمعیت بین ماشین ما و ماشین های اسکورت فاصله انداخت. از ابتدای جاده فرودگاه جمعیت به حدی رسید که به نظر من ماشین به دست مردم به چپ و راست متمایل می شد. امام از همان لحظه که حرکت کردیم لبخندی روی لبهایشان بود و با دستهایشان به دو طرف خیابان اشاره می کردند. فشار عصبی روی من و سید احمد آقا واقعا محسوس بود اما در امام اصلا دیده نمی شد. امام متوجه حال من می شدند و می فرمودند: "آرام باشید، اتفاقی نمی افتد." از در اصلی بهشت زهرا که داخل شدیم موتور ماشین از کار افتاد و خاموش شد. قرار شد امام سوار هلیکوپتر شوند. داخل ماشین از هجوم جمعیت ظلمات محض بود، بعضی اوقات که پای کسی کنار می رفت یک نوری می آمد. بخاطر ازدحام جمعیت امکان پیاده شدن امام نبود.  قرار شد مردم ماشین را نزدیک هلیکوپتر ببرند. عده ای از جوانان ماشین را بلند کردند و نزدیک هلیکوپتر زمین گذاشتند. از زمین تا پله هلیکوپتر فاصله بود، از امام خواستم روی پای من بالا بروند. امام داخل هلیکوپتر شدند، بعد احمد آقا وارد شدند. در این بین یک جوان پایش را روی سینه من گذاشت تا به داخل هلیکوپتر برود. از هوش رفتم و دیگر چیزی نفهمیدم، چشم که باز کردم دیدم دکتر عارفی دارد قلب مرا ماساژ می دهد و امام هم فریاد می زند: "من دولت تعیین می کنم، من توی دهن این دولت می زنم." اقتباسی از کتاب خاطرات محسن رفیق دوست تحت عنوان "برای تاریخ می گوی دهه فجر مبارک ❄️🇮🇷❄️🇮🇷❄️🇮🇷 از آسمون دوباره بارون گل می باره تو این هوای برفی تولد بهاره 🌺🌸🌺🌸 باد کنکای رنگی نقل و گل و شیرینی شروع جشن فجره لاله ها رو می بینی 🌷🌷🌷🌷🌷🌷 چون که اومد به میهن امام و رهبر ما میون کوچه هامون گلدون گل گذاشتیم پر میزدیم زشادی درد وغمی نداشتیم ❣❣❣❣ بیا باهم بخونیم باز مثل همیشه شعار اون شهیدان که رو دیوار نوشته تا خون در رگ ماست خمینی رهبر ماست تاخون در رگ ماست ایران میهن ماست. 🙏🙏🙏🙏 شعر:پیروزی انقلاب🇮🇷🇮🇷 آی دسته دسته دسته قفل قفس شکسته مرگ بر شاه ظالم گفتیم دسته دسته آی خنده خنده خنده توی هوا پرنده شاه فراری شده آمده وقت خنده آی غنچه غنچه غنچه سینی و نقل و غنچه از سفر آمد امام وا شد دهان غنچه آی باغچه باغچه باغچه خورشید روی طاقچه پیروز شد انقلاب گل داد باغ و باغچه واحدکارایران -آشنایی بانقشه ی ایران -پرچم ایران -انواع زندگی مردم ایران -کشورهای همسایه -معرفی مرزایران -آشنایی باگویش محلی -آشنایی بارهبرورویدادانقلاب -ایام دهه فجر -آشنایی بااماکن مذهبی -دین مااسلام -سرود مخصوص ایران -آشنایی باشهروروستا -پایتخت ایران -معرفی استان یا شهر خودتان -نقشه ایران -شغل مردم ایران -آب وهوای ایران -آشنایی بارهبر حال حاضر ایران و.....
🦋 پروانه ی وسواسی یک پروانه بود وسواسی از صبح تا شب ده بار بال هایش را گردگیری می کرد. ده بار شاخک هایش را برق می انداخت. ده بار گلی را که رویش می نشست، آب می ریخت و می شست. شب که می شد، باز هم می گفت: «هنوز هیچ جا تمیز نیست. » یک شب دست های پروانه خانم گفتند: «چروک شدیم! چه قدر باید هی بشوریم! تا کی باید هی بسابیم! » صبح که پروانه خانم بیدار شد، جیغ زد: «آخ! دستم درد می کند. وای! دستم جان ندارد. » پروانه ی همسایه جیغش را شنید. آمد و گفت: «بلا به دور! چی شده پروانه خانم؟ » پروانه خانم گفت: «بالم را خاک گرفته، شاخکم برق نداره، گُلم پر از گِل شده. با دستی که درد می کند، چه جوری خاک بروبم و برق بندازم و گل بشورم؟ آخ دستم! » بعد دستش را هی بوس کرد و گفت: «خوب شو دست من! درد نکن دست من! » پروانه ی همسایه، بال پروانه خانم را گرفت و گفت: «یه ذره آرام بگیر، یه ذره روی گُلت بشین! » پروانه خانم هم نشست. پروانه ی همسایه تند و تند شیر هی گل ها را مالید روی دست پروانه خانم. با برگ گل ها هم آن را پیچید. بوسش کرد و گفت: «نترس! یک هفته بگذرد، خوب می شوی! تا آن وقت، بیا یه ذره پرواز کنیم. » پروانه خانم هم رفت و با پروانه ی همسایه پرواز کرد. یک هفته که پرواز کرد، دیگر بشور بساب از یادش رفت. به جایش پرواز کرد و گفت: «چه قدر دنیا قشنگ است!» 🆔@shokofehayenoor1
5..pdf
6.79M
🌸کتاب ، الف با تا خدا ویژه کودکان بخش ها: اصول دین ماه خدا آداب اجتماعی راه بندگی گام های موفقیت
پیامبری که زنده شدذ.mp3
2.71M
شب 💠 قصه‌ پیامبری که زنده شد ✍️ نویسنده: محمد رضا فرهادی حصاری 🎤 با اجرای: ناهید هاشم ‌نژاد، هادی مرادی و محمد علی حکیمی 🔷 مناسب سن ۴ سال به بالا 💠 هدف قصه: آشنایی کودکان با زندگی پیامبران الهی 🔸🔹💠🔸🔹
وقتی هوا حسابی تاریک شد دشمن‌ها به داخل خونه حمله کردن و پتورو کنار زدن تا پیامبرو بکشن🤭 یهو دیدن امام علی(ع) تو جای پیامبر خوابیدن و فهمیدن که گول خوردن😁 بچه‌ها امام علی(ع) با اینکه ممکن بود کشته بشن ولی حاضر شدن تو جای پیامبر(ص) بخوابن. بس که امام علی(ع) قوی بودن و ترسو نبودن💪 شماها چی مثل امام علی(ع) قوی و نترس هستین؟
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔊📚🔊📚🔊 به مناسبت وفات حضرت زینب سلام الله علیها این داستان صوتی را برای فرزندان دلبندتان دانلود کنید و برایشان بگذارید و با هم گوش کنید تا با زبان شعر و کودکانه حضرت زینب رو بهتر بشناسند. راوی: آسیه گرجی تدوین کتاب گویا: آتی جان افشان دبیر سرویس: محمد مهدی شادبهر
17.8M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔶 🌹 اهمیت نماز 📽 از زندگی امام موسی کاظم (ع)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📜 🦋داستان زیبای قرآنی 🕊🌷قربانی کردن حضرت اسماعیل (ع) به دست حضرت ابراهیم(ع) 🔰سوره صافات-آیات 102 تا 105 🌷پیشاپیش عیدسعید عید بندگی خداوند تهنیت باد🎉🎉
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔰نامه‌های قسمت هشتم 🔹ماریه توی این نامه خیلی خسته و تشنه‌ست، برای همین چشماش دیگه رمق نداره،اون میگه: اینجا هیچ کس دلش نمیاد از آبی که تو خیمه‌ها باقی مونده آب بخوره چون همه آب رو برای علی اصغر کوچولو نگه داشتیم. ┄┅🏴🍃🌸🕌🌸🍃🏴┅┅ 💐🌸🍀🍀🍀🌹🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 نامه‌های قسمت نهم ▪️ماریه می‌گه این روزا اونا میرن تو خیمه‌ای که قبلا خیمه مشک‌ها بوده، تا روی خاکش که یه کمی خیسه دراز بکشن و تشنگی‌کمتر اذیتشون کنه. اون نوشته شمر بدجنس یه نامه برای عمو عباس فرستاده و اونو حسابی عصبانی کرده ┄┅🏴🍃🌸🕌🌸🍃🏴┅┅ 💐🌸🍀🍀🍀🌹🌷