eitaa logo
|⛅️ شمـالِ‌ایتـا 🥀🌱'🌧🌱|
695 دنبال‌کننده
4.1هزار عکس
1.8هزار ویدیو
6 فایل
صمیمۍ، باصداقت، ساده هستم✨ جماعت ! من شمالےزادھ هستم🌸! ‌ ‌‌گوشۍ دستمہ! الو؟📞.. - https://abzarek.ir/service-p/msg/970539 ‌ ‌حیف نیست از بوۍ بارون بگذرۍ؟🌧(: بمون هم‌وطن❤!
مشاهده در ایتا
دانلود
پیامبری از کنار خانه ما رد شد باران گرفت ... 🌧 مادرم گفت: چه بارانی می آید! پدرم گفت: بهار است! و ما نمی دانستیم باران و بهار 🌸 نامِ دیگر آن پیامبر است :) 🌿 @shomale_eitaa
اگر انسان سرش را به سمت آسمان بالا بیاورد و کارهایش را فقط برای رضای خدا انجام دهد، مطمئن باش زندگیش عوض می شود و تازه معنی زندگی کردن را می فهمد. 🕊🌹 @shomale_eitaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بعدازظهرتون بخیر اهالی شمال ایتا😎
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مِثل خرمالو‌های رسیده حیاطِ مادربزرگ ، مِثل عطرِ دارچینِ چای‌‌های عصرانه ، مِثل بارانِ پاییز ،مِثل عود ، مِثل انارِ دانه‌دانه با گلپر ، مِثل موسیقی خش‌خشِ برگ‌ها... مِثل نوشتنِ آخرین خطِ مشق‌های دوران کودکی ، مِثل عید..مِثل آب ‌بازی ، چیز‌های خوب ساده اند! و تنها شنیدنِ اِسمشان کافیست تا خوب شود حالِ دلت...!˘•
توییت زده و میگه: نه اغتشاش بلدید نه اعتراض کردنِ صحیح ( خاک تو سرتون) هر سری فقط نتِ مارو خراب میکنید :|🚶🏿
❗️تکلیف چیه الان؟! رهبر دیکتاتوره و می خواهید انقلاب کنید؟ یا خیلی وقته فوت شده؟ و چندتا بدل داره؟ تکلیف چیه الان؟❌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✍ از بزرگی پرسیدند مردم در چه حالت شناخته می‌شوند؟ پاسخ داد: 1⃣ اقوام در هنگامِ غربت 2⃣ مرد در بیماریِ همسرش 3⃣ دوست در هنگامِ سختی 4⃣ زن در هنگامِ فقرِ شوهرش 5⃣ مؤمن در بلا و امتحانِ الهی 6⃣ فرزندان در پیریِ پدر و مادر 7⃣ برادر و خواهر در تقسیمِ ارث
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
توییت رائفی پور: فعلا طرف پدرش عضو حزب توده و کاسه لیس شوروی بوده و اوایل انقلاب اعدام میشه! عموش و هم حزبی پدرش میاد مادرشو میگیره حالا برای ملت فاز اپوزیسیون برداشته و توهم لیدری گرفته! 🌍 🇮🇷 @shomale_eitaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نماهنگ | لحظاتی دیدنی از دیدار فرزندان شهدای نیروی انتظامی با رهبر انقلاب @shomale_eitaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
♦️ عارف بالله حضرت آیه الله ناصری(رحمت الله علیه): 💠 تمام امید آقای خامنه ای ،امام زمان(علیه السلام)است،و از احدی پروا ندارد 💠 ایشان گرفتار خواصی است که نمیفهمند! و قدرایشان را نمی‌دانند!!! 💠 بنده معتقدم مقام رهبری تنهاست تمام گرفتاری ها بر قلب ایشان وارد میشود اما قلب ایشان را امام زمان ( علیه السلام )نگه داشته است 💠خدا میداند که ایشان ««موید من عندالله »»است 💠ما موظفیم همانگونه که اسلام و قرآن را تبلیغ میکنیم رهبری را هم تبلیغ کنیم 💠در آینده اتفاقاتی می‌افتد هر چیزی پیش آمد ،هرصحبتی یا حرفی شد ،شما تلاش کنید از رهبری جدا نشوید 💠من بین خودم و خدای خودم برای این حجتی دارم از رهبری جدا نشوید •┈┈••✾❀✾🍃💠🍃✾❀✾••┈┈•
|⛅️ شمـالِ‌ایتـا 🥀🌱'🌧🌱|
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
گوش کن ! صدایِ نسیم را مےشنوی ..؟☁️ نفس بکش ؛ بگذار عطر پاییز ، عشق ِ دلت را چونان برگ هایِ درختانش ، شعله ور کنـد .🍁 راستے .. میان سرمایِ گرمِ ایام ؛ جرعـه‌ای چایے ِ عشق میل داری ..؟❤️ در بقچه ام چند لیوان بیشتر دارم ! (: ــــــــــــــــــــ ــ نوش ِ جانتان ؛✨ یک قسمت از ملجاء جان !🌿
✨🌷✨🌷 🌷✨🌷 ✨🌷 🌷 بسم‌رب‌الحسین'؏✨ - 『ملجــاء'🌿』- (فَفَروا اِلےَ الحُسین'؏❤️!) "... ؛ از شام ِ بلا ، شهید آوردند !" 📜 سریع از جا بلند شد. و... برای یک لحظه تموم چهارماهی که نبود از جلوی چشمام گذشت. من، که چهارماه سوختم ولی ساختن بلد نبودم. و لحظه‌ی بعد، باز هم من بودم؛ من، که تو آغوش سعید، غرق شده بودم. (: هم قد بودیم؛ سر من رو شونه‌ی سعید بود و سر سعید، رو شونه‌ی من. شونه‌ی سعید از اشکای من خیس میشد و شونه‌ی من از اشکای سعید. (: چند ثانیه‌ی اول، من سعید رو صدا می‌زدم و سعید منو. اما تا خواستم گله کنم، تا خواستم از دلتنگی‌هام براش بگم؛ سعید ناله زد و گفت: «علی دیدی چه خاکی به سرم شد...؟ دیدی دوباره جا موندم...؟ دیدی باز رو سیاهی سهم من شد...؟ داداش دیدی بازم رفیقتو نخریدن...؟» نه فقط شونه‌هاش که تموم تنش از هق هق شدید می‌لرزید. دلم از داغ دلش آتیش گرفت. دیگه اشکام بخاطر دلِ خودم نبود، بخاطر دلِ خون شده‌ی سعید بود که بی‌امان صورتم رو خیس می‌کرد. - «علی، حسین هم رفت! دیدی چه عاشورایی به پا کرد؟ دیدی چه قشنگ خریدنش؟ دیدی خدا چقدر عاشقش بود...؟» نفساش بریده بریده شده بود. از ته دا آه می‌کشید و با حرفاش روضه می‌خوند: «علی... حسین سه روز زیر آفتاب موند! می‌خواست ثابت کنه عاشق امام حسینه (ع)! حسین چشمش تیر خورد! می‌خواست ثابت کنه عاشق حضرت عباسه (ع)! حسین هر دوتا گونه‌هاش تیر خورد! بازوش تیر خورد؛ آخه خیلی مادری بود! می‌خواست ثابت کنه عاشق حضرت زهراست!» یهو از ته دل ناله کرد. گفت: «آخ نبودی ببینی... صبح هی به خونواده شهید می‌گفتن دیرتر بیاین... ۶ نه! ۶ و نیم! ۶ و نیم نه! هفت و نیم... آخ علی! علی... نمی‌تونستن زخماشو ببندن!» مشتش رو محکم به پیرهنم گرفته بود. از ته دل آهی کشید که احساس کردم قلب منم سوخته. گفت: «علی نبودی ببینی! قمحانه نبود که... کربلا بود!» 💌 - این عاشقانه ، ادامه دارد ... ✍🏻 ــــــــــــــــــــــــــــــ ــ هدیه به‌ آقای جوانان حضرت علے‌اکبر (؏)💕 بـھ قلــم : نوڪرالحســن (مرضیـه_قــٰاف)🌱 - بـا احتـرام ⚠️'! ✨تکیـه‌ی‌شمـال‌ایتـا'🏴! 𓄳 https://eitaa.com/shomale_eitaa
✨🌷✨🌷 🌷✨🌷 ✨🌷 🌷 بسم‌رب‌الحسین'؏✨ - 『ملجــاء'🌿』- (فَفَروا اِلےَ الحُسین'؏❤️!) "... ؛ از شام ِ بلا ، شهید آوردند !" 📜 خشکم زد. قلبم داشت از جا در میومد! مونده بودم که سعید از شهید و شهادتش میگه یا... از هر روضه‌ی محرم، یک جمله‌ش رو تکرار می‌کنه...؟ نمی‌دونستم از سوریه و همین چند روز پیش حرف می‌زنه؛ یا رفته جایی وسط تاریخ و... یک چشمش به گودال و علقمه‌ست، یک چشمش به مدینه، بین کوچه ها! تقصیر من نبود. حسین با شهادتش، چهارم فروردین هزار و سیصد و نود و شش رو برای همیشه از تقویم پاک کرد و به جاش، بین سوم و پنجم فرودین، با خونش نوشت: دهم محرم سال شصت و یک هجری! حسین بیست و سه سال دوید و آخر، چهارم فروردین به کربلا رسید! حسین رسید. درست لحظه‌ای که تنهاترین سردار بین میدون بود. یک عمر روضه ها رو شنید و خوند؛ اینبار روضه ها رو چشید و بعد خوند! حسین چشمش رو داد، تا روضه‌ی "منی تک قویما علمداریم؛ اویان" رو بخونه! حسین، تیرها رو به جون خرید، تا روضه‌ی هفتاد و دو تیر رو بخونه! و حسین... روی سنگ و کلوخ‌ها افتاد و استخوان و دندان داد؛ تا روضه‌ی گودال بخونه، روضه‌ی سه ساعتی که سنگ و نیزه و چوب و...، بی‌قرار بوسه به پیکر امامشون شدن! روضه‌ی زخمی که روی زخم اومد. آخه ۱۹۵۱ زخم که روی یک بدن جا نمیشه...! و سه روز... درست سه روز زیر آفتاب موند تا از حرارت خاک ها، داغ دلش رو تازه کنه و جای تموم روضه‌ها، به خورشید و بی‌وفایی‌ش شکایت بکنه! و حسین... حسین، لهوفِ مجسم بود! (: دل من شکسته بود اما دل سعیدی که هر چی من شنیدم، دیده بود؛ بیش از تصور من شکسته بود. دلم می‌خواست حالا که اینقدر حسین رو می‌شناسه، بیشتر از شهیدی بگه که برای منِ غریبه هم رفاقت کرده. اما سعید نمی‌تونست به خاطرات برگرده. قلبش دیگه جایی برای شکستن نداشت! دیگه نفسی برای آهِ حسرت کشیدن نداشت. حالش هر لحظه بدتر می‌شد. قلبش تند و محکم می‌زد، اینقدر که ضربانش رو احساس می‌کردم. دست و پاش شل شده بود و به زحمت روی پا می‌ایستاد. توی اون چهارماه، ضعیف شده بود؛ بعدِ روضه‌ی مجسمی که دیده بود، شکسته شد! کمکش کردم و کنار مزار محسن نشستیم. من به درخت تکیه کردم و سعید، سرشو رو سینه‌ی من گذاشت و هق هق کرد. از چیزهایی که دیده بود گفت و هق هق کرد. حسین، حسین گفت و هق هق کرد! زمان می‌گذشت اما از شدت گریه‌های سعید کم نمیشد. انگار آتیشی که تو دلش به پا شده بود، خاموش شدنی نبود و فقط، شعله می‌کشید و هر لحظه، بیشتر وجودش رو می‌سوزوند! نگرانی تموم وجودم رو گرفته بود. یاد ترکش تو سینه‌ش بیشتر نگرانم می‌کرد. باید آرومش می‌کردم اما هیچ آبی، پیش شعله‌ی دلش، چاره ساز نبود! نگاهم به مزار محسن افتاد. چشم دوختم به عکسش و زیرلب گفتم: «منو ببخش... نمی‌تونم رفیقتو آروم کنم.. آخه اشکاش به هق هق رسیده محسن، خودت بهتر از من می‌دونه که کارد به استخونش می‌رسه که هق هق می‌کنه! دیگه نمیشه آرومش کرد...» لبخند چهره‌ی محسن پیش چشمم پررنگ تر شد. یعنی میشد، اما نمی‌دونستم چطور..! سعید همچنان ناله می‌کرد. صدای ناله‌هاش جیگرم رو آتیش میزد. سرشو بوسیدم. دو دستمو دورش حلقه کردم و سفت در آغوشش گرفتم. می‌خواستم آرومش کنم، اما انگار داغ دلش رو شعله دادم که آه کشید گفت: «آخ علی... کسی نبود حسین رو تو بغلش بگیره! حسین تیر که خورد، افتاد روی سنگ و کلوخا، وجودش شکست!» و دوباره، از اول شروع کرد به هق هق کردن. دستامو از هم باز کردم و با درموندگی خیره شدم به مزار محسن. آروم زیرلب زمزمه کردم: «چه فرقیه بین حسین و سعید...؟ حتی الان سعید تنها تر حسینه... اون موقع کسی نبود حسین رو در آغوش بگیره تا درداشو کم کنه، الا امام حسین (ع)، الان هم کسی نیست که سعید رو در آغوش بگیره تا درداشو کم کنه...» 💌 - این عاشقانه ، ادامه دارد ... ✍🏻 ــــــــــــــــــــــــــــــ ــ هدیه به‌ آقای جوانان حضرت علے‌اکبر (؏)💕 بـھ قلــم : نوڪرالحســن (مرضیـه_قــٰاف)🌱 - بـا احتـرام ⚠️'! ✨تکیـه‌ی‌شمـال‌ایتـا'🏴! 𓄳 https://eitaa.com/shomale_eitaa
|⛅️ شمـالِ‌ایتـا 🥀🌱'🌧🌱|
✨🌷✨🌷 🌷✨🌷 ✨🌷 🌷 بسم‌رب‌الحسین'؏✨ - 『ملجــاء'🌿』- (فَفَروا اِلےَ الحُسین'؏❤️!) "#قسمت_... ؛ از شام ِ ب
آی رفیق !✋🏻 سادھ رد نشو ..❗️ دعوتنامه ها ، گاهے به پای کبوتر هایِ کلمات بسته میشن و پر ميکشن تا پیشِ چشمات ..!🕊 شاید .. من که نمےدانم ؛ شاید حتے قطعے تر از شاید .. این دعوتنامه‌ی اوست ، برای تو !💕 از او که .. "هو الرفیق" است و هنوز هم رفاقت مےکند !✨(: از : شهید حسین معزغلامے !❤️ رفاقتشان را دیده ام ؛ یکے از همان احلے من عسل هاست !✨ و چشیدنش ، به مقام "احلے من عسل" مےرساندت !❤️(: یاعلے بگـو ؛ رفاقتت را شروع کــن !🌸 📬 - https://abzarek.ir/service-p/msg/784905 از یاعلے هایتان چه خبر ..؟🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا