💕اللّهُمَّ صَلِّ عَلی فاطِمَةَ وَ اَبیها وَ بَعْلِها وَ بنیها وَالسِّرِّ الْمُسْتَوْدَعِ فیها بِعَدَدِ ما اَحاطَ بِه عِلْمُكَ.💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
‹🕌🕊›
#سلام_ارباب
خدامیدونہدلتنگیمآقا
خیلےوقتہنرفتیمڪربلا...💔
@چ#صلی_الله_علیک_یا_اباعبدالله
🌺----------------
بریـم شمـال؟. 😎 🌨👇🏻
@shomale_eitaa
#سلام مولای ما ، مهدی جان
خدا کند به نبودنتان عادت نکنیم ...
خدا کند ندیدنتان ، همواره بزرگترین اندوهمان باشد...
خدا کند زندگی فریبمان ندهد ...
خدا کند دعا برای ظهورتان از اعماق جانمان باشد ...
خدا کند غیبت و غربتتان، جانمان را آتش بزند ...
خدا کند قلبمان خانه ی مهرتان باشد ...
خدا کند فرزندان خوبی برایتان باشیم ...
🍃أللَّھُمَ عجِلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج 🍃
#السلامعلیکیااباصالحالمهدیعج
🌺-----------------------
بریـم شمـال؟. 😎 🌨👇🏻
@shomale_eitaa
◖💛🌼◗
#وقت_سلام
دلِ همیشه غریبم هوایتان کردھ است
هوایِ گریه پایین پایتان کردھ است..(:💛
السلام علیک یا علی بن موسی الرضا
🌼اگر قسمت شود روزی
🍁ببینم روی ماهت
🍃بگیرم حاجتم را
🌼از نگاهت
🍂ابا صالح بیا
☘جانم فدایت
🌼که عمری را
🌸نشستم چشم به راهت
#امام_زمان
🕊☘💐🦋❤️🦋💐☘🕊
❤️ دلم میخواهد یک روز صبح، که چشم باز کردم از لا به لای ندبه ها بیرون آمده باشی
کنارمان باشی،
عطر آرامشت را به جهان بپاشی
پایان تمام انتظار ها
و نگاههایی که به تو دوخته شد..
و قاصدکهایی که پای بوس قامتت شده اند.
بیا؛ تا تمام دلتنگی هایمان حل شود در حضورت.
و با نگاهت
تمام بغض هایی که در دل ریشه دوانیده را بخشکانی.
ای امیر دلها
بیا و دلمان را،
احساسمان را زیر و رو کن.
جز نور وجودت، همه را بیرون بریز.
🌼 مهدی جان؛
طلوع کن،
و همه ی هق هق هایمان را
حسرت هایمان را
نبودن های شما
نداشتن های شما
را به خاطرات دیروزمان بسپار...
امید که فردایمان روشن به نور مهدویت شود..🤲🦋💐
#یادمون_نره
اگه بعد از هر لبخندی خداروشکر نمیکنیم،
حق هم نداریم بعد از هر اَشکی گلهمند باشیم :)
|⛅️ شمـالِایتـا 🥀🌱'🌧🌱|
🍃🌸🍃 هدیه به روح شهدا صلوات
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
|⛅️ شمـالِایتـا 🥀🌱'🌧🌱|
🍃🍃🌸 خرمالو های نارنجی ؛🧡🍂! 🍃🍃🌸🍃🍃🌸🍃🍃🌸🍃🍃
وای خدا من عاشق خرمالوام😍😍😍😍
مگه میوه از این خوشمزهتر هم داریم؟
Mehdi Rasooli - Ye Kami Harf Bezan (320).mp3
9.23M
🎧 نماهنگ_فاطمیه 🥀🍀🥀
🎼 یکمی حرف بزن
🎤 # مهدی_رسولی
#فاطمیه
🥀 فاطمیه ماه خون ماه غم است
فاطمیه یک محرم ماتم است 🥀
*┅═✧❁﷽❁✧═┅*
#خاطره
#ارسالی_مخاطبین
🌱سلام، به همراه تعدادی از دوستان، به صورت خانوادگی به فضای سبزی در خارج از شهر رفته بودیم، 🌳 فرشها را که پهن کردیم، آقایون روی یکی از فرشها نشستند و طبق معمول، مشغول کارشناسی مسائل اقتصادی و سیاسی کشور شدند و ما خانمها هم روی یکی دیگر از فرشها دور هم نشستیم و همانطور که مشغول درست کردن سالاد بودیم و مقدمات ناهار را آماده می کردیم، از در و دیوار و هر چیزی که به ذهنمان می رسید، ایده و نظر می دادیم.
در همین موقع با صدای بلندِ آهنگی، از جا پریدیم، به اطرافمان نگاهی انداختیم تا اینکه منبع صدا را پیدا کردیم، آن آهنگ متعلق به سیستمِ صوتیِ بینقصِ یک ماشینی بود که دورتر از ما کنار درختی متوقف شد و از داخل آن تعدادی از پسرهای جوانِ پر شر و شوری، پیاده شدند و در حال خندیدن و شوخی کردن، وسایلشان را از صندوق عقبِ ماشین بیرون می آوردند.
زمزمه های خانمها هم شروع شد که بهتر است از اینجا برویم، همسر من از جایش بلند شد و به سمت آن ماشین رفت، یکی از خانمها بلافاصله به من گفت : « چرا نشستی؟ سریع برو جلوی شوهرت رو بگیر»
گفتم:« برای دعوا که نمی رود فقط به آنها تذکر می دهد» یکی دیگر از خانمها هم با نگرانی گفت : « برای آنها که تذکر و دعوا فرقی نمیکند، ممکنه چاقویی یا قمهای داشته باشند، خیلی خطرناکه» با تعجب گفتم : « چرا این اتفاق ساده رو جنایی میکنید؟ امر به معروف واجبه و من در این مواقع بجای اینکه جلوی شوهرم رو بگیرم، مشوقِ او هم هستم»
نگاه بقیه هم نشان می داد که اُمیدی به نتیجهی کار همسرم ندارند و حتی با نگرانی منتظر اتفاق ناخوشایندی هستند، اما مدت کمی بعد، صدای موزیک قطع شد و همه با چشمهای گشاد شده از تعجب، به آن صحنهی دور از انتظار که دست دادن و خداحافظی همسرم با آن جوانان بود، خیره شده بودند و او با همان آرامشی که رفته بود، گام برمی داشت و به ما نزدیک می شد.
وقتی روی فرش کنار آقایون نشست، یکی از آنها که زودتر از بقیه از شوک درآمده بود، پرسید : « به آنها چه گفتی که اینقدر زود قانع شدند و آهنگ را قطع کردند؟» با لبخندی که لبهایش را زینت داده بود و مرواریدهای سفید دندانش را به نمایش می گذاشت، گفت : « آهنگ رو که قطع نکردند فقط صدایش را پایین آوردند تا ما اذیت نشویم» یکی دیگر از آنها پرسید : « خب همین هم دور از انتظار ما بود چگونه حاضر شدند که صدای موزیک را کم کنند؟»
همسرم جواب داد : « فقط گفتم که برای رفع خستگی یک هفته کار کردن و کسب آرامش و شارژ مجدد بدن، به اینجا آمده ایم، اما این صدای بلند سیستم صوتی شما، مانع است، الان حتی اگر شما مداحی را هم با صدای بلند می گذاشتید، مزاحم آسایش ما بود، لطفا مراعات حال ما را هم بکنید.
🌿با شنیدن این حرف، همه سکوت کردند شاید با خودشان فکر میکردند که چرا اینقدر در ذهنشان، این واجب فراموش شده را، سخت تصور می کنند در حالی که اگه بلد باشیم چطور امر به معروف کنیم در بیشتر مواقع به آسانیِ آب خوردن است.
هدایت شده از شُمالےها
یکی از اهالی مهربان شمال ایتا😎💬
سلااااام ظهر جمعتون بخیر.. دیگه ادامه رمان ملجاء رو نمیذارین؟؟
🍃🌸🍃 و من
سلام مهربان، عاقبتمون بخیر انشاءالله
بله اتفاقا برنامه داریم که ادامهی رمانو بذاریم فقط نویسنده جان، باید دست بجنبونه (کمی درساش سنگین شده)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃🌸🍃 شاید بشه اسم این پیرمرد رو گذاشت: عاشقترین مرد دنیا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اینالطالببدمالزهراء
میآنِشُعلهدُعایَشظهورِمَهدیبود
ڪهآهِسوختِگانبیشتَراَثَردارَد💔
#امام_زمان
🔴سه دقیقه در قیامت(قسمت ۱۵)
🍃اوایل ماه شعبان بود که راهی مدینه شدیم.
یک روز صبح در حالی که مشغول زیارت بقیع بودم متوجه شدم که مأمور وهابی دوربین یک پسر بچه را که می خواست از بقیع عکس بگیرد را گرفته.
♦️جلو رفتم و به سرعت دوربین را از دست او گرفتم و به پسربچه تحویل دادم.
🍀بعد به انتهای قبرستان رفتم در حال خواندن زیارت عاشورا بودم که به مقابل قبر عثمان رسیدم.
💥همان مامور وهابی دنبال من آمد و چپ چپ به من نگاه می کرد. یکباره دستم را گرفت و به فارسی و با صدای بلند گفت: چی میگی؟داری لعنت می کنی؟
گفتم:نخیر دستم را ول کن!
💠 اما او داد میزد وبقیه مامورین را دور خودش جمع کرد.
یکدفعه به من نگاه کرد و حرف زشتی را به مولا امیرالمومنین زد.
🔴من دیگر سکوت را جایز ندانستم، یکباره کشیده محکمی به صورت او زدم .
چهار مامور به سر من ریختند و شروع به زدن کردند.
🔆 یکی از مامورین ضربه محکمی به کتف من زد که درد آن تا ماه ها مرا اذیت می کرد.
چند نفر جلو آمدند و مرا از زیر دست آنها خارج کردند و فرار کردم.
♻️اما در لحظات بررسی اعمال ماجرای درگیری در قبرستان بقیع را به من نشان دادند و گفتند:
شما خالصانه و به عشق مولا با آن مأمور درگیر شدی و کتف شما آسیب دید و برای همین #ثواب_جانبازی_در_رکاب_مولا_علی در نامه عمل شما ثبت شده است.
🔰 در این سفر کوتاه به قیامت نگاه من به شهید و شهادت تغییر کرد، علت آن هم چند ماجرا بود:
🔷یکی از معلمین و مربیان شهر ما در مسجد محل تلاش فوق العادهای داشت که بچهها را جذب میکرد.
♦️خالصانه فعالیت میکرد و در مسجدی شدن ما هم خیلی اثر داشت.
▪️ این مرد خدا یک بار که با ماشین در حرکت بود از چراغ قرمز عبور کرد و سانحه شدید رخ داد و ایشان مرحوم شد
🔶من این بنده خدا را دیدم که در میان شهدا و هم درجه آنها بود.ایشان به خاطر اعمال خوبی که در مسجد و محل داشت و رعایت دستورات دین به مقام شهدا دست یافته بود.
🔵 اما سوالی که در ذهن من بود تصادف او و عدم رعایت قانون و مرگش بود!
☘ایشان به من گفت: من در پشت فرمان ماشین سکته کردم و از دنیا رفتم و سپس با ماشین مقابل برخورد کردم.
هیچ چیزی از صحنه تصادف دست من نبود...
🌾 در جایی دیگر یکی از دوستان پدرم که اوایل جنگ شهید شده بود و در گلزار شهدای شهرمان به خاک سپرده شده بود را دیدم.
🍁 اما او خیلی گرفتار بود و اصلاً در رتبه شهدا قرار نداشت.
تعجب کردم تشییع او را به یاد داشتم که در تابوت شهدا بود!
⚡️خودش گفت: من برای جهاد به جبهه نرفتم به دنبال کاسبی و خرید و فروش بودم که برای خرید جنس به مناطق مرزی رفتم که آنجا بمباران شد.
💥بدن ما با شهدای رزمنده به شهر منتقل شد و فکر کردند من رزمنده ام و...
🌸 اما مهم ترین مطلبی که از شهدا یادم ماند مربوط به یکی از همسایگان ما بود.
🌒 خوب به یاد داشتم که در دوره دبستان آخر شب وقتی از مجلس قرآن به سمت منزل آمدیم از یک کوچه باریک و تاریک عبور کردیم.
💥از همان بچگی شیطنت داشتم، زنگ خانه مردم را می زدیم و سریع فرار می کردیم.
💥یک شب دیرتر از بقیه دوستانم از مسجد راه افتادم. همان کوچه بودم که دیدم رفقای من که زودتر از کوچه رد شدن یک چسب را به زنگ یک خانه چسبانده اند، صدای زنگ قطع نمیشد.
✨ پسر صاحبخانه یکی از بسیجیان مسجد محل بود، بیرون آمد چسب را از روی زنگ جدا کرد و نگاهش به من افتاد.
❄️شنیده بود که من قبلا از این کارها کرده ام، برای همین جلو آمد و مچ دستم را گرفت و گفت باید به پدرت بگویم چه کار می کنی!
🌿 هرچه اصرار کردم که من نبودم بی فایده بود.مرا مقابل منزل ما برد و پدرم را صدا زد.پدرم خیلی عصبانی شد و جلوی چشم همه حسابی مرا کتک زد.
🥀 این جوان بسیجی که در اینجا قضاوت اشتباهی داشت در روزهای پایانی دفاع مقدس به شهادت رسید.
🌿 این ماجرا و کتک خوردن به ناحق من در نامه اعمالم نوشته شده بود که به جوان پشت میز گفتم:
❓ چطور باید حقم را از آن شهید بگیرم او در مورد من زود قضاوت کرد!
♻️جوان گفت: لازم نیست که آن شهید به اینجا بیاید.
من اجازه دارم آنقدر از گناهان تو ببخشم تا از آن شهید راضی شوی.
🔆خیلی خوشحال شدم و قبول کردم.حدود یکی دو سال از گناهان اعمال من پاک شد تا جوان پشت میز گفت راضی شدی؟گفتم بله عالیه.
🔆لبته بعدا پشیمان شدم که چرا نگذاشتم تمام اعمال بدم را پاک کند..
اما باز بد نبود.
✅ همان لحظه آن شهید را دیدم و روبوسی کرد،خیلی از دیدنش خوشحال شدم.گفت: با اینکه لازم نبود اما گفتم بیایم از شما حلالیت بطلبم.
هرچند شما هم به خاطر کارهای گذشته در آن ماجرا بی تقصیر نبودی...
ادامه دارد..
🍃🌸🌹🍃🌸🌹🍃🌸🌹🍃
در پیچ و تاب زندگی
در فراز خوشی و نشیب ناخوشی،
بند دلت وصل خدا باد!
امروزتون همراه باشه با خبرای خوب❤️
#سلام_صبحتون_بخیر_اهالی_شمال_ایتا
💕اللّهُمَّ صَلِّ عَلی فاطِمَةَ وَ اَبیها وَ بَعْلِها وَ بنیها وَالسِّرِّ الْمُسْتَوْدَعِ فیها بِعَدَدِ ما اَحاطَ بِه عِلْمُكَ.💕
‹🕌🕊›
#سلام_ارباب
💖السَّلامُ عَلَيْكَ
يابْنَفاطِمَةَسَيِّدَةِنِساءِالعالَمِينَ
دیگردلینماندهکهدلبربخوانَمَت
هجرانِکربلایتودلِرامُذابکرد
#حسینجان💔
#صلی_الله_علیک_یا_اباعبدالله
🌺----------------
بریـم شمـال؟. 😎 🌨👇🏻
@shomale_eitaa
「🕊🌸」
#سلامامامزمانم✋🏻
🏝#صبحتبخیرمولایمن🏝
به صفایت قسم گل نرگسـ
جز تو هر گل که دیده ام خار است
روشنی بخش دیده ام مهـدی
بی تو عالــ ـم به چشم من تار است
#السلامعلیک_یاحجتبنالحسن
#السلامعلیکیااباصالحالمهدیعج
🌺-----------------------
بریـم شمـال؟. 😎 🌨👇🏻
@shomale_eitaa