#مادرانه_شهدا
زکریا محکم به من چسبیده بود. تازه کمی آرام شده بود.
از لحظهای که به بیمارستان آمده بودیم، یکریز داشت گریه میکرد و چشمهایش گود افتاده بود.
کنار دست ما چند مادر و کودک دیگر هم نشسته بودند که آنها هم مثل ما نوبت عمل داشتند.
نگرانی زیاد باعث شده بود نتوانم حتی به در اتاق عمل نگاه کنم، دوست داشتم چشمهایم را ببندم و رفت و آمد پرستارها و دکترهایی را هم که هرچند دقیقه یکبار از جلوی چشم ما رد میشدند، نبینم.
چیزی که بیشتر از همه نگرانم میکرد عکسالعمل پدر زکریا بود.
کربلایی سری قبل وقتی شنید دکترها گفتهاند که باید پسرم را عمل کنیم، اجازه نداد؛ بااینکه همهٔ آزمایشها را انجام داده بودیم، ولی کربلایی چند ساعت قبل از عمل دست ما را گرفت، مدارک و پرونده را برداشت، و برگشتیم روستا.
اعتقاد داشت بچهٔ دوماهه از چنین عملی سالم بیرون نمیآید.
حالا از آن روز نزدیک یک سال و نیم گذشته بود، ولی گریههای غیرطبیعی زکریا شب و روز ادامه داشت.
برعکس خواهرش صغری که بچهٔ آرام و بیسروصدایی بود، زکریا فقط وقتی آرام میشد که او را با چادر به پشتم میبستم، برایش لالایی میخواندم، و دور خانه یا حیاط میچرخاندم.
#شهید_مدافع_حرم_ذکریا_شیری
ادامه دارد...
@shookohmadari
🍃🌸معارف شکوه مادری🍃
کانال رشد وتعالی جمعیت 💐
نشر مطالب کانال با ذکر منبع اشکالی ندارد.تشکر