#خاطرات_مادران🗒🖌
#مستاجران
یک روز گرم تابستان بود.
ما قرار شده بود خانه تازه ای بخریم و خانه مان را بفروشیم.
اما همه چیز طبق نظر ما پیش نرفت و مشکلاتی پیش آمد و قرار شد برویم جایی اجاره کنیم.
یک آپارتمان کوچک.
وقت زیادی نداشتیم و به تمام آگهی های دیوار سر زدیم. به درب های مجتمع های پردیسان.
یک یا دو مورد پیدا کردیم که با بودجه کم ما هماهنگ باشد.
به محض اینکه به صاحبخانه ها زنگ می زدم، اولین سوالی که می پرسیدند: چند تا بچه داری؟؟
من هم قلبم می شکست.
چون از طلبه ها حداقل انتظار نداشتم که بپرسند.
غیر که جای خود.
خدا می داند که آن روزهای سخت را چگونه گذراندم. جایی می رسید که پناه بر خدا می گفتم: یعنی کار درستی نکردم که بچه آوردم!!
حالا چه کار کنیم؟ آواره خیابان ها شویم.
با این پول کم؟ چرا باید به خاطر تعداد بچه ما از داشتن یک سر پناه معمولی محروم شویم؟
با چنان سختی یک واحد ۶۰ یا ۷۰ متری خیلی قدیمی و به شدت فرسوده و پر از سوسک در یکی از مجتمع های طلاب پیدا کردیم.
با همه اینها خودم زنگ زدم برای سمپاشی و صاحبخانه قبول نکرد هزینه اش را.
حتی انباری را به ما پر تحویل داد و خانه کوچک حتی کمد دیواری نداشت.
روزگار سختی داشتم و کولرش خراب بود.
لامپ هم نداشت. در و دیوار ها و کلید و پریز ها همه مشکل داشت.
این ها برای همین اخیر است و گمان نشود که همه دارند در صلح و خوبی زندگی می کنند.
صاحبخانه ها پیش خداوند مسئول هستید.
از اینکه به داد مردم نرسید و ظالمانه رفتار کنید و همین طور بگویید پول بگذارند روی پول پیش خانه. نمی دانید اسباب کشی چه قدر هزینه دارد...
مستاجر ها هم باید خانه دیگران را مانند خانه خودشان بدانند و این طور نکنند که همه وحشت داشته باشند.
@Roodbarany
@shookohmadari
🍃معارف شکوه مادری 🌸🍃