فروشگاه صریر
🔺بر بلندای حلب روایتی از مقاومت نیروهای ارتش جمهوری اسلامی ایران مقابل داعش ✍ نوشتهی زهرا قربانی -
این کتاب خاطرات #قاسم_قاسمی، #رزمنده #ارتش جمهوریاسلامیایران که در دومین گروه اعزامی ارتش، در اسفندماه سال ۱۳۹۴ بهعنوان نیروی مستشاری عازم #سوریه شد و پس از استقرار در #دمشق، به خلصه اعزام شد و در گُردان حضرت قمربنیهاشم(ع) ماموریت خود را آغاز کرد. پس از آنکه نیروهای #تکفیری از حضور #تکاوران_ارتش در جنوب #حلب مطلع شدند در ۲۱ فروردین ۱۳۹۵ همراه با ادوات سنگین و نیرویانسانی بسیار به مواضع مورد هدایت ارتش ایران، در سوریه حمله کردند. در این عملیات وسیع که چند هزار نفر از نیروهای #جبهه_النصره و تکفیریها به جنوب حلب انجام داده بودند، تکاوران #ایران دلاورانه ایستادگی کردند و سرانجام، این مقاومت منجر به شکست و عقبنشینی تکفیریها شد. شرح خاطرات قاسم قاسمی، ازقبل اعزام تا روزی که به خاک ایران باز میگردد و همچنین خاطرات #شهدای_ارتش و شرح عملیاتها در این کتاب به نگارش در آمده است.
@shop_sarir
فروشگاه صریر
🔺️ لبخند ماه ✍ نوشتهی محسن نجفی 📚 انتشارات روایت فتح 🌐خرید اینترنتی 👇 https://sarirpub.ir/prod
این اثر معرفی #شهید_مدافع_حرم #الیاس_چگینی ، اولین و تنها شهید روستای #امیرآبادنو از توابع شهرستان #بوئین_زهرا در استان #قزوین در قالب زندگینامه داستانی به قلم #محسن_نجفی است که در ۳۰شهریور سال ۱۳۵۳ در این روستا قدم به کره خاکی نهاد و پس از گذراندن مقطع تحصیلی متوسطه در سال ۱۳۷۷ و پس از گذراندن خدمت مقدس سربازی وارد نهاد #سپاه_پاسداران انقلاب اسلامی شد. از شاخصه های اخلاقی و رفتاری وی: شوخ طبع بودن و خوش اخلاقی، توجه ویژه به نماز اول وقت، احترام به پدر و مادر و رسیدگی به مستضعفان و فقیران بود. این شهید والامقام در تاریخ ۴ آذرماه سال ۱۳۹۴ در روستای #هضبه_الخضراء واقع در جنوب منطقه #حلب #سوریه در اثر برخورد با تله انفجاری کار گذاشته شده توسط #تکفیری ها به درجه رفیع #شهادت می رسد و پیکر وی بعد از گذشت هشت سال در تاریخ هشتم آذرماه سال ۱۴۰۲ طی #تفحص صورت گرفته به میهن اسلامی و خانواده خود باز می گردد.
🔹️بخشی از متن کتاب #لبخند_ماه:
« بعد از نماز به خانه رسول میرود. محمدمهدی با خنده میگوید: « عمو الیاس!، سوریه نرو. امیرآبادنو شهید نداره. بری، شهید میشی و اولین شهید روستا هم میشی. » الیاس حرف محمدمهدی را با تبسمی بر لب تأئید میکند. میداند که محمدمهدی دارد شوخی میکند، اما ربابه خانم، همسر رسول، از او میپرسد: « الیاس، اگه ازت بخوایم سوریه نری چی، باز هم میری؟.» -سوریه نرم؟ حالا من میپرسم. اگه از این در خونه شما بیرون برم و تصادف کنم و بمیرم بهتره یا برم شهید بشم؟. »
@shop_sarir