فروشگاه صریر
🔺️پروانهای که نخل شد ✍ نوشتهی زهرا آقا زاده 📚 نشر ۲۷ بعثت 🌐خرید اینترنتی 👇 https://sarirpub.i
کتاب #پروانه_ای_که_نخل_شد نوشتهی #زهرا_آقازاده، زندگینامه #شهید_عباس_شعف #فرمانده #گردان_میثم_تمار #لشکر۲۷ #محمد_رسول_الله(ص) در ۲۴۸ صفحه با شمارگان ۱۰۰۰ نسخه از سوی #انتشارات_۲۷بعثت چاپ و روانه بازار نشر شد. این کتاب سی و دومین کتاب از مجموعه بیست و هفتیهاست که توسط این انتشارات منتشر شده است.
در بخشی از این کتاب میخوانیم:
بچهها حرف از پریدن با چتر میزدند. گفته بودند گردان ۹ باید روز ۲۲ بهمن با چتر از هواپیما بپرد و بعد هم در میدان آزادی فرود بیاید. معاینات پزشکی شروع شد. عباس و سیدمهدی مشکلی نداشتند. بعد هم آموزش چتربازی دیدند. نزدیک ۲۲ بهمن شد که خبر دادند #بنی_صدر به بچههای سپاه اجازه پریدن نمیدهد. حسابی دمغ شدند. ولی بالاخره چند روز بعد اجازه صادر شد. از پادگان چتر گرفتند و برای سوارشدن به هواپیما به پادگان #قلعه_مرغی رفتند، هواپیما دو بار رفت و برگشت.
این اولینبار بود که عباس و سید و خیلی دیگر از بچهها سوار هواپیما میشدند. یک نفر با لباس خلبانی جلوی در #هواپیما ایستاد. باد، موهایش را به هم ریخته بود. با دست به بچهها اشاره کرد که یکییکی جلو بیایند. باید با کلمه «برو» میپریدند. اول سیدمهدی پرید. بعد نوبت عباس بود. دستگیرههای پشت در را محکم گرفته بود. فریاد «برو» را که شنید دستهایش را رها کرد و به بیرون پرید. شمارش معکوس را بلندبلند میخواند. تصاویر و صداها همه مبهم شدند. انگار در ابری بزرگ و سرد گیر کرده بود و ....
@shop_sarir
فروشگاه صریر
🔺️زمانی برای عاشقی ✍ نوشتهی لیلا گودرزیان فرد 📚 انتشارات صریر - حماسه ماندگار 🌐خرید اینترنتی 👇
کتاب #زمانی_برای_عاشقی عاشقانههای یک #فرمانده، بر اساس خاطرات #معصومه_خدابخشی همسر سردار شهید #حاج_محسن_عینعلی فرمانده #گردان_قاسم_بن_الحسن (ع) #تویسرکان به قلم #لیلا_گودرزیان_فرد در ۱۵۷ صفحه توسط#انتشارات_صریر و #انتشارات_حماسه_ماندگار وابسته به ادارهکل حفظ آثار و نشر ارزشهای دفاع مقدس #همدان در بهار سال ۱۴۰۲، به چاپ رسیده است.
این کتاب روایتی است عاشقانه از یک زندگی در دل جنگ، شرح حال دختری از روستای #قلعه_آقابیگ #تویسرکان که بعد از شهادت محسن به احترام این شهید #عین_آباد نامیده میشود.
🔹️در بخشی از این کتاب میخوانیم:
دست تقدیر با همه مخالفتهای خانوادهاش با دلش راه میآید و همسر یک رزمنده به نام محسن میشود، رزمندهای که هرگاه به خانه برمیگردد سوغاتی از تیر و ترکش را با خودش به همراه میآورد. فرماندهای که هرگاه همسرش از روزهای نبودنش میپرسد با لبخندی میگوید در جبهه مشغول جفت کردن کفشهای رزمندگان است.
معصومه گاهی همراهش میشود در دزفول و گاهی در سرپل ذهاب. آنجاست که معنی نبودنهای محسن را میفهمد؛ وقتی جنگ را با گوشت و پوست و خونش درک میکند.
این کتاب فقط از معصومه نمیگوید، از احسان روایت میکند، تنها یادگار عشق پاکشان وقتی در تب میسوزد و پدر نیست تا دستان پرمهرش را برروی سرش بکشد و نوازشش کند، این کتاب یک طرفه به قاضی نمیرود و از محسن میگوید که باید برود فرسخها آن طرفتر دردل جنگ، باید بجنگد و بایستد، تنها گذاشتن معصومه و احسان را تاب بیاورد، چون ناموس وطنش در خطر است.
فراز و فرود کتاب پر است از تعلیقهایی که خواننده را متحیر میکند. هیچ جای کتاب ساکن و یکنواخت نیست پر از از خاطراتی است که اشک و لبخند را برایت باهم به ارمغان میآورد. از نظر نویسنده قلم در دستش میلرزیده است؛ درست مثل دلش وقتی قرار است روایت کند لحظه خبر شهادت محسن را آن هم از زبان همسری که فقط ۱۷ سال دارد و آن طرفتر تنها فرزندش احسان با مرگ دست وپنجه نرم میکند.
مولف کتاب از نفسگیر بودن روایت آن لحظات میگوید وقتی خودش را جای معصومه میگذارد و در کشوی سردخانه را باز میکند. محسن را میبیند آرام خوابیده است، آرامِ آرام. نفسش به شماره میآید چطور بنویسد که حق مطلب ادا شود و اینگونه آن لحظات را روایت میکند: «چادرم را سرم کردم. رفتم به همان بیمارستان که احسان بستری بود. باورم نمیشد. همان جایی بود که از پنجره روبرویاش دو روز نگاه کردم و اشک ریختم. فهمیدم که آن همه بیتابیام برای آمدن تو بود. خوش غیرت سه روز است که آمدهای، چه بی خبر! سه روز است اینجایی و من بیخبرم. افتان و خیزان رفتم بالای سرش. دستان لرزانم را که مثل تن محسن یخ کرده بود، روی پیکرش کشاندم. گفتم نمیخواهی احوالی از من و پسرت که آن بالا روی تخت بیمارستان غریب و تبدار افتاده است، بگیری؟...»
قصه معصومه و محسن اینجا تمام نمیشود چرا که زمان عاشقی شان با وعدهای جاودانه رقم خورده است.
سختترین لحظات لحظه وداع است. وقتی برای عزاداری ندارد باید برود پیش احسان تنها یادگار محسن، هرلحظه حال پسرش به وخامت میرود، نمیخواهد شرمنده محسن باشد باید خوب امانت داری کند. برای آخرین بار چند دقیقهای قبل از خاکسپاریاش میرود کنار مزارش همان جایی که عهدشان را بستند روبروی مزار رفقای شهیدشان نویسنده کتاب این لحظات را اینگونه روایت میکند: رفتم روبروی مزارش، باران میبارید. لباسم خیس خیس شده بود. خیس وگِلی روی خاکهای آب گرفته نشستم آنجا روبه روی همان گلزار شهدایی که قبل از عقدمان باهم رفته بودیم. خیره شدم به مزارش که آماده میشد. دستم را بردم روی خاکهای گل شده. از شدت درد چنگ میزدم و آب باران از لابهلای انگشتانم سرازیر میشد و روی زمین میریخت.
نیم ساعت منتظر شدم تا پیکرش را بیاورند. زمان عاشقی هنوز تمام نشده بود باید عهدش را در همان جایی که باهم عهد بسته بودیم یادآورش میشدم.
@shop_sarir
فروشگاه صریر
🔺️نقطه تسلیم ✍ نوشتهی حسین بهزاد 📚 انتشارات ۲۷ بعثت - ایران 🌐خرید اینترنتی 👇 https://sarirpub.i
این کتاب روایت یکی از آن زمره بیشماران #فرمانده بازمانده است که از فردای ختم نبرد، در کوچه پس کوچههای #گمنامی پرسه زد و یکایک روزها و شبهای پس از #جهاد را سپری نمود و بالاخره بعد از چندین سال حاضر به بازگویی اندکی از خاطراتش از آن هشت سال جنگ تحمیلی را بازگو کرد. #محمود_امینی مشهور به #حاج_امینی #خاطرات_شفاهی خودش را از تاریخچه تشکیل #تیپ۲۷محمدرسولالله (ص) از بهمن ماه ۱۳۶۰ تا ارتقاء این یگان به سطح لشکر در پاییز۱۳۶۱ و حماسههای آن تا واپسین روز جنگ پرداخته شده است. این خاطرات شفاهی، جز یک برهه، همواره در این یگان رزمی بوده است. لحن بی تکلف و بیان گرم و به کار بردن برخی اصطلاحات از حلاوتهای بیانی محمود امینی است.
در این کتاب به برخی خاطرات شخصی و ناگفتههای مربوط به رویدادهای اتاقهای فرماندهی در دوران جنگ، از ویژگیهای دیگر این اثر میباشد که در دیگر کتابهای حوزه ادبیات رسمی دفاع مقدس مشاهده نشده است.
گفتوگو و ضبط خاطرات شفاهی سردار جانباز حاج محمود امینی؛ طی ۶۳ جلسه مصاحبه هفتگی و هر جلسه به مدت ۶۰ دقیقه در مرکز فرهنگی هنری ۲۷ بعثت انجام پذیرفته است.
🔹️در بخشی از این کتاب میخوانیم:
صحنهای را که این پزشکیارها و امدادگرها در آن اورژانس صحرایی، داخل شیار سلمان به وجود آورده بودند، جزء به جزء بازگو کردم که شنیدنشان برای همّت خیلی جذابیت داشت. شش دانگ وجودش در آن لحظات مجذوب شنیدن داستان مصائب ۷۲ ساعته ما در شیار سلمان شده بود. دست آخر، لب باز کرد و گفت: احسنت به شرف شما و تک به تک آن بچهها! همین اظهار رضایت حاج همّت، تمام خستگی را از وجودم زائل کرد.
@shop_sarir