نمی دانم در رفتن مردان خدا چه رازی هست که اینقدر باشکوهش می کند و هیچ توصیفی لایقتر از توصیف بانوی کربلا نیست.... الا جمیلا
زیر باران، از بین درختان سبز، در حال خدمت، شب ولادت شاه خراسان ....
ای خدا .....
از دیروز هر وقت آمدم امیدوار شوم، یک چیز ناامیدم کرد، همه سرنشینان بالگرد لایق شهادت بودند....
دارم فکر می کنم به یادداشت دیروز خانم عابدی...
لحظه های آخر... لحظه های آخرشان در چه حالی بودند، با هم چه گفتند، چه ذکری زیر لب داشتند، چه وصیتی به هم داشتند .....
ای خدا.....
ما کم کم داریم به عیدهایی که عزا شود عادت می کنیم.دیروز با عده ای از دوستان یاد شهدای منا افتادیم و امروز....
دلم پر درد است، چشمم پر از اشک اما این درد، این اشک، غم ترس نیست، غم از دست دادن نیست، می دانم این سرزمین بی والی نمی ماند، می دانم که این عزیزان خوش روزی بودند و چه رفتنی از این رفتن با شکوهتر.این غم، غم حسرت است.غم آرزو...
آیا شود که ما هم چنین رفتنی روزیمان شود....
https://eitaa.com/shoruq
May 11
نوشته است پایان ماموریت مردان خدا اگر شهادت نیست، پس چیه؟
من اما فکر می کنم، ماموریت مردان خدا پایان ندارد. آنها بعد از رفتن هم ماموریت دارند که در راه بهشت، زیر باران رضوان الهی، با آن صورت شاد و نورانی، نگاهی به پست سرشان بیندازند و با لبخند دستشان را به سمت ما حسرت زدگان این دنیا دراز کنند و در جواب نگاه های پر تردید ما به راه و مسیرشان بشارت دهند که پایان این راه هیچ حزن و ترسی وجود ندارد و شهادت دهند که وعده های خدای متعال را بر حق یافتند.
ماموریت مردان خدا تا خود قیامت ادامه دارد و خدا کند که ما هم مشمول ماموریت آنها شویم.
https://eitaa.com/shoruq
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
و خداوندا
مگر ما ، بندگان حسرت زده این عصر و روزگار، به درگاه باشکوهت کدام عمل شایسته را تقدیم کردیم، که بر وجودمان لطف نمودید و ما را هم عصر مردان پاک خلقتت قرار دادی...
https://eitaa.com/shoruq
5.33M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
پیرمرد تنها بود، همراه نداشت. روی پله برقی که بودیم رو کرد به جمعیت و با صدای بلند چیزهایی درباره رییسی گفت. جمعیت روی پله برقی هاج و واج نگاهش می کردند.من پایین پله ها بودم و او آن بالا. فقط بعضی کلمه ها را می شنیدم، رئیسی، مردم، صادق ،همدل، اخلاق...چند ثانیه بعد هم توی جمعیت ناپدید شد.
کمی جلوتر دوباره دیدمش، بین حیدر حیدر جمعیتی که مورچه مورچه به گیت های خروجی مترو نزدیک می شد. باز هم برگشته بود رو به جمعیت و دستش را بلند می کرد و جمله هایی درباره رییسی و انتخاب می گفت.
کم کم چند نفری همراهش شدند،دورش حلقه شدند. حرفهایش را با جمله مثل رییسی انتخاب کنید تمام کرد. یکی از از همان حلقه دور و برش همین جمله را تکرار کرد، یکی دیگر بلند گفت مردم حساب کتاب کنید، مثل رئیسی انتخاب کنید، خودش دوباره دم گرفت :
«مردم خوب حساب کتاب کنید، مثل رئیسی انتخاب کنید»
جمعیت هم دنبالش تکرار کرد و تمام سالن خروجی مترو پر از آرزوی انتخاب یکی مثل رئیسی شد...
https://eitaa.com/shoruq
5.78M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مادرهای ایرانی
پسرهای ایرانی
سفرههایی که هنوز آدم بزرگ می کند...
https://eitaa.com/shoruq
ظریف دارد در دفاع از برجام آیه قرآن میخواند و من دارم فکر میکنم همینکه سطح استدلال و استقرای مناظرات ما از نظریات کسینجر و برژینسکی، به قرآن و نهج البلاغه رسیده است، یعنی پیشی گرفتن گفتمان انقلاب اسلامی.
هر چند با تفسیر غلط، هر چند با یومنون ببعض و یکفرون به بعض ...
https://eitaa.com/shoruq
#روایت_روضه
#پویش_نگار_آشنا
بعد از مدتها آمدهام روضه. تو بزرگترین حسینیه زنانه محل. سخنران یکی دو سال از من بزرگتر است. مادرش قبلاً جز معروفترین سخنرانان و مداحان خانم عرب بوده که آوازهاش تا بحرین و امارات هم پیچیده بود. از شاگردان معروف بنت الهدی صدر.
حالا منبر را متواضعانه تحویل دخترش داده و پایین منبر نشسته و به زیارت عاشورا و روضه خوانی قبل و بعد از منبر اکتفا کرده.
و انصافا هم دختر در سخنرانی چیزی از مادر کمتر ندارد. مثل همیشه بحث را با یک آیه شروع می کند و از دل کتاب های روایت و حدیث می آید وسط زندگی هایمان. بحث امروز راجع به تربیت است و نقش پررنگ مادر در خلق روحی انسان.
اینکه مادر نه ماه تمام و بعدش هم دو سال تمام از خون و شیرش، جسم کودک را می سازد و در تمام این مدت علائق و نفرتها و ترسها و شادیهایش را به کودک منتقل می کند.
و از خودش گفت که از خردسالی عاشق بنت الهدی بوده است، بنت الهدی ای که هرگز ندیده بودش و خیلی پیشتر از آنکه از او چیزی بخواند و یا بنویسید.و این را میراثی می داند که از مادرش گرفته است.
روضه تمام می شود، به خانه بر می گردم،
نوشته دوستم را می خوانم درباره دعای مادر و دعای خودش در حق فرزندان و یاد گریه های مادر خودم می افتم بر عزای حسین که جز اولین تصویرهاییست که از کودکی در ذهن دارم و فکر می کنم به عشقی که سینه به سینه و نسل به نسل آمده تا حرف زینب کبری بر زمین نماند:
«فَکِد کَیْدک وَاسْعَ سَعْیک و ناصِبْ جُهْدَک فوالله لا تمحُو ذکرنا و لا تُمیتُ وَحْیَنا» (مقتل الحسین مکرّم، ص 464)
«هر چه میتوانی نقشه بکش و تلاش کن و بکوش، به خدا سوگند یاد ما محو شدنی نیست و وحیِ ما را هم نمیتوانی از میان برداری».
https://eitaa.com/shoruq
دستهای خالی و ایستگاههای همسایه
بلوار ، خیابان اصلی محل بود. محرم ها سر تا سر بلوار پر از ایستگاه صلواتی میشد. سالهای قبلتر فقط یکی دو ایستگاه علم می شد. کم کم هر هیات یک ایستگاه علم کرد و حالا دیگر به خاطر کمبود جا و کثرت هیات ها ایستگاهها دیوار به دیوار هم علم میشد. بعضی چای می دادند، بعضی شیر کاکائو و بعضی دیگر هم شربت.
آن روزها پسرخالههایم سن و سالی نداشتند. ده دوازده ساله بودند. با همان بچه های محل که تا دیروز سر توپ و کتاب و دفتر، دائم دعوا میکردند، به عشق حسین رفیق شده بودند و همگی آویزان خانواده ها، که پارچه و میز و ضبط و ...بگیرند تا یک ایستگاه صلواتی کنار قطار ایستگاه های محل علم کنند.
تمام فکر و ذکرشان شده بود این ایستگاه. شربت می دادند و نوحه پخش می کردند. خیلی هم وسواس داشتند که نوحههایشان بهروز باشد و کمتر شنیده باشندش.
شب عاشورا اوج کار ایستگاهها بود. بلوار پر از جمعیت میشد و دیگر جای سوزن انداختن نبود. به خاطر شلوغی و مسائل دیگر، معمولا با خالهها و دخترخالهها در خانه میماندیم و شب نهم را دور هم سر می کردیم. طرفهای ساعت 9 شب بود که دیدیم پسرها با صورتهای برافروخته وداد و بیداد آمدند و هر چه بطری نوشابه خانواده داشتیم برداشتند و بردند . آنقدر عجله داشتند که جواب هیچ کس را نمیدادند.
تا صبح برنگشتند و توی ایستگاه ماندند. فردایش ماجرا را از خالهها شنیدیم: یکی دو ساعت بعد از شروع مراسم همه شربتهایی که آماده کرده بودند، تمام شده و دیگر چیزی برای پذیرایی از عزاداران ابا عبدالله نداشتند. یکهو یکی از پسرها فکری به ذهنش می رسد. اینکه همگی بروند از خانه بطری خالی بیاورند و به ایستگاه های صلواتی دیگر بروند و به اسم عزادار اباعبد الله بطریهایشان را از شربت ایستگاههای همسایه پر کنند و بعد همه را بیاورند در ایستگاه خودشان تقدیم عزاداران حسینی کنند.
وقتی ماجرا را شنیدیم هم خندیدیم و هم گوشه دلمان کمی لرزید. آنها بیبضاعتیشان را با شربتهای ایستگاههای همسایه جبران کرده بودند ولی ما برای دستهای خالیمان چه کرده بودیم؟
https://eitaa.com/shoruq
امان از صبحهای شهادت....
« و آنها(یهود) را از همه مردم بر زنده ماندن حریص تر میبینی، حتی حریص تر از مشرکان، هر کدامشان دلش می خواهد هزار سال عمر کند، حال آنکه حتی عمر هزار ساله هم آنها را از عذابی که در پیش دارند نمی رهاند، و خداوند به آنچه که انجام می دهند آگاه است» آیه ۹۶ سوره بقره
هر چه آنها از مرگ می ترسند و برای فرار از عذابی که در پیش دارند به لحظه های این دنیا چنگ می زنند، ما عاشق شهادتیم و چه سعادتی از این بالاتر که در جوار حسین منزل بگیریم.
شهادت هنر مردان خداست و از آن باکی نیست.
حالا دیگر ما یاران حسین در شب عاشوراییم، راه برگشتی برایمان نمانده است، دنیای امروز دنیای جنگ است. همه جای این دنیا جبهه نبرد است، چراغها را خاموش کرده اند، باید انتخاب کنیم در کدام جبهه میمانیم.
#وعده_صادق_۲
https://eitaa.com/shoruq