eitaa logo
#سیان_باستان📚
847 دنبال‌کننده
3.4هزار عکس
6.7هزار ویدیو
43 فایل
@sian_baastaan ● سرزمین من و حکایاتی از گرکویه و تاریخ ایران زمین 1397/۲/۱ ✍️نمی‌گویم بهترینیم ، مفتخریم که بهترینها با ما هستن لینک کانال 👇👇 @sian_baastaan آیدی مدیر کانال👇👇 @Mahmood_t_53 ● شماره مدیر کانال 09374797977
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
@sian_baastaan بازسازی شهبانوهای ایرانی (دوره هخامنشی) توسط هوش مصنوعی.
7.59M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
@sian_baastaan 🔹ضبط آوازهایی از محمدرضا شجریان با آکوستیک ایاصوفیه محمدرضا شجریان در سال ۱۳۹۳ از دانشگاه استنفورد بازدید کرد. او با همکاری مرکز تحقیقات کامپیوتری استنفورد در موسیقی و آکوستیک (CCRMA)، با استفاده از آکوستیک مجازی ایاصوفیه چند آواز را ضبط کرده بود که نسخه‌ی کامل این آوازها امشب از طریق کانال یوتیوب بخش مطالعات ایرانی دانشگاه استنفورد منتشر شده است. این اجرا در دانشگاه استنفورد انجام شده است که  حالت آکوستیک موزه‌ی ایا صوفیه بازسازی شده است، یعنی اگر کنسرتی در موزه ایاصوفیه برگزار میشد صدای شجریان به این صورت شنیده میشد.
8.51M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
دیروز ۲۳ تیرماه،سالگرد فوت مریم میرزاخانی ریاضیدان و استاد دانشگاه استنفورد است. میرزاخانی در سال ۲۰۱۴ به دلیل کنش گری در زمینه"دینامیک و هندسه سطوح ریمانی و فضاهای پیمانه ای آن ها" برنده مدال فیلدز شد که بالاترین جایزه در ریاضیات است.وی اولین زن و ایرانی برنده مدال فیلذر است. میرزاخانی در ۲۳ تیر۱۳۹۶ در پی سرطان پیشرفته در امریکا چشم از جهان فرو بست یاد و خاطره این دانشمند ایرانی گرامی باد🥀 +ویدیو آخرین صحبت های زنده یاد مریم میرزاخانی با دخترش ‌‌‌‎‌‌
14.37M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
@sian_baastaan 📣 نماهنگ «بیعت آب‌ها» 🔺در آستانه آغاز ماه محرم، روایتی متفاوت از برکهٔ غدیر تا کوچه‌های مدینه
10.39M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
@sian_baastaan 🎥 دختری که بسیار داشت نشان از پدر، مهدیه الهی قمشه‌‌ای!
23.14M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📣 خاطره‌بازی با «عبدلی» @sian_baastaan 🔺جمعی از دست‌اندرکاران روابط عمومی رسانه ملی با جواد انصافی بازیگر رادیو و تلویزیون دیدار کردند.
@sian_baastaan روایتی هست که میگوید: خواجه شمس‌الدین محمد؛ شاگرد نانوایی بود. عاشق دختر یکی از اربابان شهر شد. که دختری بود زیبارو بنام شاخ نبات. در کنار نانوایی مکتب خانه ای قرار داشت که در آنجا قرآن آموزش داده می‌شد و شمس‌الدین در اوقات بیکاری پشت در کلاس مینشست و به قرآن خواندن آنان گوش می‌داد. تا اینکه روزی از شاخ نبات پیغامی شنید که در شهر پخش شد " من از میان خواستگارانم با کسی ازدواج می‌کنم که بتواند 100 درهم برایم بیاورد!" 100 درهم، پول زیادی بود که از عهده خیلی از مردم آن زمان بر نمی‌آمد که بتوانند این پول را فراهم کنند عده ای از خواستگاران شاخ نبات پشیمان شدند و عده ای دیگر نیز سخت تلاش کردند تا بتوانند این پول را فراهم کنند و او را که دختری زیبا بود و ثروتمند به همسری گزینند در بین خواستگاران خواجه شمس‌الدین محمد نیز به مسجد محل رفت و با خدای خود عهد بست که اگر این 100 درهم را بتواند فراهم کند 40 شب به مسجد رود و تا صبح نیایش کند. او کار خود را بیشتر کرد و شب‌ها نیز به مسجد می‌رفت و راز و نیاز می‌کرد تا اینکه در شب چهلم توانست 100 درهم را فراهم کند و شب به خانه شاخ نبات رفت و اعلام کرد که توانسته است 100 درهم را فراهم کند و مایل است با شاخ نبات ازدواج کند. شاخ نبات او را پذیرفت و پذیرایی گرمی از او کرد و اعلام کرد که از این لحظه خواجه شمس‌الدین شوهر من است. شمس‌الدین با شاخ نبات راجع به نذری که با خدای خود کرده بود گفت و از او اجازه خواست تا به مسجد رود و آخرین شب را نیز با راز و نیاز بپردازد تا به عهد خود وفا کرده باشد. اما شاخ نبات ممانعت کرد. خواجه شمس‌الدین با ناراحتی از خانه شاخ نبات خارج شد و به سمت مسجد رفت و شب چهلم را در آنجا سپری کرد. سحرگاه که از مسجد باز می‌گشت چند جوان مست خنجر به دست جلوی او را گرفتند و جامی به او دادند و گفتند بنوش او جواب داد من مرد خدایی هستم که تازه از نیایش با خدا فارغ شده‌ام، نمی‌توانم این کار را انجام دهم اما آنان خنجر را به سوی او گرفتند و گفتند اگر ننوشی تو را خواهیم کشت بنوش، خواجه شمس‌الدین اولین جرعه را نوشید آنان گفتند چه می‌بینی گفت: هیچ و گفتند: دگر بار بنوش، نوشید، گفتند:حال چه می‌بینی؟ گفت: حس می‌کنم از آینده باخبرم و گفتند :باز هم بنوش، نوشید، گفتند: چه می‌بینی؟ گفت :حس می‌کنم قرآن را از برم؛ و خواجه آن شب به خانه رفت و شروع کرد از حفظ قرآن خواندن و شعر گفتن و از آینده‌ی مردم گفتن و دیگر سراغی هم از شاخ نبات نگرفت! تا اینکه آوازه او به گوش شاه رسید و شاه او را نزد خود طلبید و او از آن پس همدم شاه شد؛ و شاه لقب لسان‌الغیب و حافظ را به او داد. (لسان‌الغیب چون از آینده مردم می‌گفت و حافظ چون حافظ کل قرآن بود) تا اینکه شاخ نبات آوازه او را شنید و فهمید و نزد شاه است و به دنبال او رفت اما... حافظ او را نخواست و گفت: زنی که مرا از خدای خود دور کند به درد زندگی نمی‌خورد... تا اینکه با وساطت شاه با هم ازدواج کردند. این همه شهد و شکر کز سخنم می‌ریزد اجر صبریست کزآن شاخ نباتم دادند.
👌 بخریدو بفروشید 🌹🌹دیوار جرقویه 🌹🌹 از سراسر جرقویه 📩 ارسال آگهی.. https://eitaa.com/divarjarchoeh